۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

جهـانی شـدن Globalisation

جهانگیر لقائی (آلمان)

جهـانی شـدن Globalisation
بخش پایانی

موج چهارم جهانی شدن- قرن 19 میلادی
در سال 1800 انگلستان به همران اسکاتلند و ایرلند «پادشاهی متحد بریتانیای کبیر» را پایه گذاری نمودند و آن را سرزمین مادری کلونی ها و قلب امپراتوری بریتانیا نامیدند. این امپراتوری یک چهارم خشکی ها و یک چهارم جمعیت دنیای آن زمان را در بر می گرفت و بزرگترین از نظر مساحت و متنوع ترین (از نظر فرهنگ، آداب و رسوم، زبان و نژاد و ...) امپراتوری تمام تاریخ بشریت نام گرفت. در سالهای پایانی قرن نوزدهم (1880) تقسیم جهان میان قدرتهای بزرگ به اوج خود رسید. قدرتهای بزرگ یعنی کشورهای اروپایی، روسیه و آمریکای جوان در یک رقابت سخت و قدرتمندانه، تقریباً تمام قسمتهای هنوز آزاد آذربایجان را میان خود تقسیم کردند. نیروی کار ارزان، تهیة مواد خام کارخانجات صنعتی و تصاحب سرزمین های از نظر نظامی مهم، از جمله دلایل هجوم قدرتهای بزرگ به سرزمینهای جدید بودند. نتیجة عملی و مهم این تهاجمات و تصاحب ها همانا تشدید روند جهانی شدن تحت سیطرة تولید کالایی و یا به زبان دیگر تولید سرمایه داری بود.
نقش عجیب و شگفت انگیز کارل مارکس در این برهة تاریخی نه تنها درک و تبیین این واقعیت بود که بورژوازی می خواهد جهانی «همشکل و همانند خویش» بیافریند بلکه با طرح شعار «پرولتارهای سراسر جهان متحد شوید!» جهان همشکل دیگری در مقابل سرمایه داری قرار داد. او می نویسد:
«کمونیست ها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همة نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمی دهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد. پرولتارهای سراسر جهان متحد شوید!» م. ح. ک. ص 49 و 50.
آرزوی داشتن دنیایی همشکل، بدون مرز و تحت یک قانون و حاکمیت واحد در قدیمی ترین عقاید و ادیان بشری وجود داشته است. اعتقاد به دنیای پس از مرگ که در آن گویا همه به اعمالشان در یک قلمروی واحد، بدون در نظر گرفتن موقعیت اجتماعی و یا اقتصادیشان و تحت حاکمیت مستقیم خود خداوند که عادل ترین است، خود جلوه ایست از آرزوی جهانی شدن از زمانهای بسیار دور تاریخ. بسیاری از فیلسوفان و نظریه پردازان مانند افلاطون و ارسطو در دوران باستان و هگل و مارکس در دوران پس از روشنگری، تلاش کردند تا با تدوین مکاتب فلسفی جهانشمول که بطور باورنکردنی تمام قلمروهای شناخت اعم از خود شناخت، انسان، اجتماع، تاریخ، اخلاق، دین، زیبایی شناسی و غیره را در بر می گیرند، ابتدا جهان همشکل و تابع قانون واحد را در دستگاه های فکری بشر طرح ریزی کنند. در فلسفة هگل و به تبع آن در فلسفة مارکس یک تمایل به توضیح همة پدیده های جهان به کمک منطق دیالکتیک مشاهده می شود. ولی اگر تا زمان مارکس وظیفة فیلسوفان فقط توضیح جهان بود از زمان او به بعد بقول خودش فیلسوفان وظیفة تغیری جهان را هم باید بدوش می کشیند. بدین ترتیب سالهای پایانی قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم جهان شاهد رقابت و نزاع دو گروه بزرگ اندیشمندان و فیلسوفان طرفدار دو راه مختلف جهانی شدن راه سرمایه داری و راه کمونیستی می باشد.
در سال 1917 انقلابی حرفه ای و اندیشمند بزرگ مارکسیسم ولادیمیر ایلیچ لنین در روسیه قدرت سیاسی را به دست آورد. با عروج او به قدرت یکی دیگر از دردناکترین روندهای یکسان سازی در گوشه ای دیگر از جهان آغاز شد. ابتدا تمام روشنفکران دیگراندیش سر به نیست شدند و سپس و بویژه در دوران دیگر رهبران شوروی مردم تقریباً همه باید در خانه های شبیه به هم زندگی می کردند، لباسها و کفش های شبیه به هم می پوشیدند، از امکانات شبیه به هم استفاده می کردند و از همه بدتر مثل هم فکر می کردند. رهبران شوروی از هیچ جنایتی در این راه فروگذار نکردند. آنان داعیة گسترش انقلاب سوسیالیستی رادر همة جهان داشتند و آن را محتوم می دانستند. از پایان جنگ جهانی دوم به بعد این قلمروی یکسان سازی روسی، اروپای شرقی را هم در بر گرفت.
در سال 1933 در آلمان یکسان ساز دیگری به قدرت رسید. آدولف هیتلر بعدها معلوم شد که هیتلر قصد داشته است پس از تسخیر همة جهان، نسل بشر را به اصطلاح از روی الگو برداری از یک زوج آریایی اصلاح کند. به بیان دیگر او یک قدم از روسها هم جلوتر بوده و می خواسته است که قیافه ها هم شبیه هم باشند.
در سال 1949 در چین یکسان سازی دیگری به قدرت رسید. مائوتسه تونگ دهقان زاده ای که همة مردم چین را شبیه دهقانان کرد. کامبوج، لائوس و ویتنام نیز تحت تأثیر انقلاب چین کم و بیش در این راستا پیش رفتند.
راه کمونیستی جهانی سازی در هیچیک از تجربیات روسی و چینی آن به نتیجة مطلوب نائل نیامد. آنها اکنون هر دو تسلیم راه سرمایه داری جهانی سازی شده اند و چهار نعل می تازند تا شاید عقب ماندگی دهه های گذشته شان را جبران کنند. در این راه اکنون چنان اصول انسانی کارگران چینی در قرن بیست و یکم نادیده گرفته می شود که کارگران فرانسوی رمان ژرمینال باید به حال آنان گریه کنند. از سوی دیگر مخالفان کنونی جهانی شدن که اغلب از کمونیست های سابق می باشند فراموش کرده اند که خودشان تا چندی پیش چگونه برای جهانی شدن کمونیستی می جنگیدند و چشم بر تمام فجایعی که از این راه بر مردم تحت سلطة چنین کشورهایی وارد می آمد می بستند. شعار «پرولتاریای سراسر جهان متحد شوید!» محل تحقق پیدا کرد ولی محل دوام نیافت. ابتدا پرولتاریای اروپای غربی از رفقای روس و اروپای شرقی شان جدا شدند، سپس رفقای چینی از هر دوی آنان جدا شدند و دست آخر خودشان از خودشان.

هیچ نظری موجود نیست: