۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

اعدامِ یک مادر و سکوتِ یک ملت؛ تزریقِ ترس به جامعه



صبحِ بی اعدام در ایران نمی رسد انگار.  بیدار می شوم و مثل همیشه در خبرها می خوانم که کسی اعدام شد. به این سایت نگاه کنید: سایت دادسرای عمومی انقلاب، سایتی که جز اعلام خبرهای اعدام ها خبرهای دیگری ندارد. سایتی که تنها خبرهایش از کشتن و اعدام و دار است و خبری از ستاندن دادِ مردم در آن نیست.
زهرا بهرامی را پس از  راهپیمایی روز عاشورا دستگیر کرده اند اما به جای رسیدگی به اتهاماتِ سیاسی که در ابتدایِ دستگیری به او زده بودند، ناگهان اتهاماتی نظیر نگهداری مواد مخدر را مطرح کردند و سپس او را به عنوانِ «یک قاچاقچی» یا شاید هم در نگاه افکارِ عمومی به عنوانِ یک معتاد به دار آویختند.
چنان ترسی به جامعه تزریق کرده اند که  مردم می ترسند حتی از یکدیگر بپرسند که آیا این زن به راستی به جرم نگهداریِ موادِ مخدر بر دار شد؟  تردیدِ یک ملتِ حاصل ترس است اما در عجبم دولتِ هلند و اتحادیه ی اروپا و رسانه های غرب از چه رو چنین سنگین سکوت کرده اند. در مقایسه با فریاد ها و سر و صداهایی که برای سکینه به راه افتاد آنچه در مورد این اعدام های فله ای در رسانه های غرب می بینم سکوت است.  دختر زهرا بهرامی بارها و بارها فریاد زد و در روند رسیدگی پرونده ی مادرش شبهه ایجاد کرد.  آیا نمی شد همان دیپلماسیِ سکینه را اینبار برای او نیز پی گرفت؟ دختر بهرامی تقریبا به رسانه ها و هر خبرنگاری که با او تماس گرفت التماس کرد تا صدایشان را بشنوند و به دادشان برسند. می گفت درخواست عفو هم نمی کند چون پرونده ی مادرش را سیاسی می دانست. آیا برای همین تردید و شک ایجاد شده دنیا به اندازه ی کافی خبردار شد؟ مردم چه؟ سران جنبش؟ اتحادیه اروپا؟
کلماتِ بنفشه دختر زهرا بهرامی که  می گفت حتی او را هم تهدید به دستگیری کرده بودند تا با رسانه ها مصاحبه نکند در سرم می پیچد:
مادرم حتی یک سیگار هم نمی کشید، به جرم نگهداری مواد مخدر حکمِ اعدام دادند تا دست همه را از پرونده مادرم کوتاه کنند، گفتند مواد مخدر،  تا کسی کمک مان نکند.  در حالی که در  همان روزهای اولِ دستگیری مادرم پس از راهپیماییِ عاشورا همه ی اتهاماتی که به مادرم زده اند سیاسی بود،  اقدام علیه امینت ملی، تشکیل گروهک سیاسی، عضو انجمن پادشاهی و….نسرین ستوده اولین وکیل مادرم بود، وکیل شجاعی بود که برای اولین بار گفته بود، اتهاماتِ مربو ط به نگهداری مواد مخدر واهی است…. نسرین ستوده را بازداشت کردند، ما دنبالِ یک وکیل با تجربه بودیم اما پول نداشتیم…. اموالِ مادرم را هم که قوه قضاییه مصادره کرد، دادستان به مادرم قول داده بود که اگر مادرم اعتراف کند او را آزاد می کند، مادرم در تلوزیون جلوی دوربین نشست  اما نه تنها مادرم را آزاد نکردند بلکه از اموال مصادره شده ای او حداقل مبلغی به ما ندادند که برای مادرم یک وکیل خوب بگیرم تا جانش را نجات دهیم…نه دولت هلند کمکی کرد و نه موسوی و کروبی .وقتی به سفارت هلند می گویم در پاسخ به خبرنگاران که می پرسند شما چه کرده اید چه بگویم، جواب شان این است که خبرنگاران خودشان با ما تماس بگیرند…
و من نه توانستم با سفارت هلند در ایران تماسی بگیرم و نه با موسوی و کروبی و نه با بنفشه دختر زهرا بهرامی و امروز  یک مادر اعدام شد….اعدامِ یک مادر ترسِ یک ملت؛ تردیدِ دولت هلند، سکوتِ سران،  تاخیر اتحادیه اروپا و تقصیری که میان همه  تقسیم شد تا ایران  کماکان صدر نشین اعدام کنندگان باشد در جهان. دختر بهرامی می گفت «دولت هلند هم باور نمی کرد که مادرم را اعدام کنند و هنوز کمکی نکرده بود»، می گفت «مردم برای موسوی و کروبی به راهپیمایی رفتند ولی آیا آنها کمکی کردند؟» می گفت «اتهاماتِ واهی ِ مواد مخدر را مطرح کردند تا مردم بترسند و کمکی به ما نکنند». حالا که این زن اعدام شد چه کسی باید به این شبهه های ایجاد شده پاسخ دهد؟
به نظر می رسد  یک دام در نظام قضایی  برای جنبش اعتراضی مردم ایران پهن شده است،   به زعمِ خویش می خواهند جنبش را به وادیِ دفاع از قاچاقچیان و مجاهدین و تروریست ها و پژاک و انجمن پادشاهی و چه و چه بکشانند و بعد بگویند ببینید اوج اعتراض موسوی و کروبی و اصلاح طلبان و  مردمِ معترض و هواداران جنبشِ آزادی خواهی ، همین آزادی هایی است که بخش های سنتی جامعه آن را بر نمی تابند. می خواهند اعدام ها را با تغییر احکام از محارب بودن به قاچاقچی و مجاهد و تروریست و پژاک بودن بکشانند  تا یک ملت را در برابر ملتی دیگر قرار دهند. ولی آیا سکوت و کناره کشیدن و مشکوک بودن به پرونده ی اعدامیان کمکی به نیافتادن در این دام می کند. دارند گروه گروه اعدام می کنند. دارند به دنیا دهن کجی می کنند تا بگویند هراسی از واکنش های بین المللی ندارند. یعنی سکینه را سنگسار نکردند و امتیاز دادند اما در کنارش نزدیک به صد نفر را بدون هیچ دادگاه شفاف و سالمی به دار آویختند.
حکم اعدامِ زهرا بهرامی در همان سیستم قضایی صادر شد که فعالانِ سیاسی و معترضانِ حاکمیت را نیز به زور وادار به اعتراف می کردند و برایشان حکم اعدام صادر کردند اما وقتی با فریاد و اعتراض مردم  مواجه شدند، اعدامِ برخی از دستگیرشدگانِ عاشورا  را به حبس تخفیف دادند.
زهرا بهرامی حکایتش فرق می کرد. او را به جرمِ یک قاچاقچی به دار آویختند و به پرونده سیاسی او اصلا رسیدگی نکردند.  وکیلِ شجاع او نسرین ستوده نیز در زندان است. به یازده سال محرومیت از وکالت محکوم شده است تا وکلای دیگر نیز عبرت بگیرند و اگر قرار شد یک معترض یا یک راهپیمایی کننده را به عنوانِ یک قاچاقچیِ موادِ مخدر بر دار کنند، وکیل بداند که یازده سال محرومیت از وکالت بر پیشانی او نیز داغ خواهد شد…
هنوز هم باورم این است که در  اعدام های دهه ی هشتاد، ما همه مقصریم. همه ی ما. حتی کسانی که وقتی اطلاعیه ی دیر هنگامِ اتحادیه اروپا را شنیدند اعتراضی نکردند که نوش دارو پس از مرگ سهراب چرا. اتحادیه اروپا اعلام کرده است اعدام ها دارد به مرز هشدار می رسد، همان اتحادیه ای که برای حکم سنگسار سکینه بارها و بارها واکنش نشان داده بود اینبار وقتی گروه گروه در ایران اعدام می شوند تازه دریافت که شمار و شتابِ اعدام ها در ایران کمی عجیب است….
در این وانفسایی که تنِ جامعه را نسبت به   اعدام های فله ای و حتی تحویل ندادن جسد ها  کرخ کرده اند دلم گرم می شود که یک دختر جوان ایرانی که سالها دور از ایران زندگی می کند و به سختی فارسی صحبت می کند ایمیل می زند و می گوید اگر ممکن است عکس های جدیدی از زهرا بهرامی را به ما بدهید که می خواهیم مصاحبه اش را  به انگلیسی ترجمه کنیم شاید بشود کاری برای او انجام داد. شاید بشود صدای این مادر را به گوشِ مردم دنیا هم رساند، به گوشِ مجامعِ بین المللی.
از روز عاشورا تا کنون فقط یک یا دو عکسِ بی کیفیت از زهرا بهرامی در اینترنت بود و هیچ کسی انگار به ذهنش نرسید که این مادر ممکن است عکسی نو هم در بساط داشته باشد.
همه ما فراموش کرده بودیم. تعارف که نداریم، همه ما که هر روز عکس های رنگارنگ از خودمان در فضای مجازی و حقیقی به نمایش می گذاریم اصلا یادمان رفت که این زن هرکه است مثل خیلی از زنان دیگر عکس هایی دارد که روزی به آن عکس ها سرخوشی کرده است.
یعنی اگر نبود همین دخترِ نسل سومی  که اینجا دور از ایران دلش برای بنفشه و باقی دختران و پسرانی که پدران و مادران شان در انتظار اعدام هستند، می تپد بی شک  هیچ گاه همین عکس ها  که تازه بعد از مرگ معمولا بیشتر دست به دست می چرخد هم در هیچ یک از رسانه ها نبود….
عکس های  یک مادرِ اعدام شده را در اینجا می گذارم و هنوز دنبال عکس های عبدالرضا قنبری معلم گمنامی هستم که او نیز در روز عاشورا دستگیر و حالا در انتظار اجرای حکم اعدام است و این دختر نسل سومی با همان فارسی دست و پاشکسته اش می نویسد خواهش می کنم عکسی را از این خانواده هم  بخواهید تا مردم صورت این معلم را ببینند شاید کاری برایش بکنند…می گوید عکس ها با آدم حرف می زنند و من هنوز تردید دارم چون  مردم چنان ترسیده اند که حتی نمی توانند با هم در مورد این اعدام ها حرف بزنند  و یا از تمامی کسانی که در اطراف شان سکوتِ هراس انگیز کرده اند بپرسند رازِ این اعدام های فله ای چیست….دارِ بعدی نوبت با کسیت؟


۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

ندا جان تولدت مبارک-عکسی از آخرین جشن تولد ندا

ندا جان تولدت مبارک-عکسی از آخرین جشن تولد ندا


به چشم های بی قرار تو قول مي دهم، ريشه های ما به آب، شاخه های ما به آفتاب می رسد… ما ….دوباره سبز می شويم

ندا جان تولدت مبارک….

عکس: آخرین تولد ندا آقاسلطان ۳ بهمن 1387

ندا جان تولدت مبارک-عکسی از آخرین جشن تولد ندا


به چشم های بی قرار تو قول مي دهم، ريشه های ما به آب، شاخه های ما به آفتاب می رسد… ما ….دوباره سبز می شويم

ندا جان تولدت مبارک….

عکس: آخرین تولد ندا آقاسلطان ۳ بهمن ۱۳۸۷

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

رنجنامه دو زندانی سیاسی محکوم به اعدام: شکنجه های روزمره، تهدید به تجاوز و اعترافات دیکته شده


خبرگزاری هرانا - زانیار مرادی و لقمان مرادی دو زندانی سیاسی که اخیرا از سوی شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام ترور پسر امام جمعه مریوان به اعدام در ملاء عام محکوم شده اند در دو رنجنامه جداگانه اتهام ترور فرزند امام جمعه را تکذیب و اعترافات تلویزیونی پخش شده از سوی صدا و سیما را بر اثر شکنجه های غیرانسانی وزارت اطلاعات قبول کرده اند.

آنها در این نامه ضمن افشای سناریوی دستگاه امنیتی و شکنجه های اعمال شده در طول دوران بازداشت اعترافات پخش شده را دیکته وزارت اطلاعات اعلام کردند.

متن نامه لقمان مرادی زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:

من لقمان مرادی هستم ساکن شهر مریوان که دارای سه سابقه ی سیاسی می باشم و در تاریخ 20/11/1387 توسط اداره ی اطلاعات دستگیر شدم. اتهام من "اقدام علیه امنیت ملی" و "همکاری با احزاب سیاسی" بود و در اداره ی اطلاعات پیشنهاد همکاری به من دادند و من قبول نکردم تا اینکه بعد از دو ماه در تاریخ 20/1/1388 از اداره ی اطلاعات آزاد شدم و آن ها کینه و غرض زیادی نسبت به من داشتند و به من گفتند که اگر همکاری نکنی در آینده دچار مشکل می شوی و بعد از آزادی در دادگاه انقلاب مریوان، یک سال حبس تعزیری به من دادند و من که با سند بیرون بودم، بعد از سه ماه و نیم من را در شهر مریوان دستگیر کردند و به اداره ی اطلاعات بردند و بعد از 24 ساعت بازداشت اتهام ترور به من زدند و کاغذ سفیدی را به زور به من انگشت زدند و بعد از آن من را با پابند و دستبند به بازداشتگاه اداره ی اطلاعات سنندج انتقال دادند و بعد از یک روز، با چشم بند و دستبند من را به بازجویی به زیرزمین تاریکی بردند و بازجویی را شروع کردند. در اوایل بازجویی از دوستم زانیار مرادی و پدرش اقبال مرادی، از من بازجویی می کردند و گفتند تازگی چه ارتباطی با آن ها داشته ای؟ و من گفتم هیچ ارتباطی با آقای اقبال مرادی ندارم و فقط با زانیار پسرش که یکی از دوستان نزدیک و خانوادگی من است، رابطه دارم و به شکنجه کردن من شروع کردند و در مورد احزاب سیاسی از من بازجویی می کردند تا اینکه اتهام ترور پسر امام جمعه ی شهر مریوان را به من زدند و می گفتند که با زانیار مرادی این کار را کرده ای و من چون هیچ اطلاعی از این کار نداشتم قبول نکردم ولی ان ها مدام من را شلاق می زدند و چون سابقه ی سیاسی داشتم، دست از شکنجه ی من برنمی داشتند و می گفتند برای پرونده های دیگرت زیاد شکنجه شده ای، خوب تحمل داری و تعداد بازجوهای من 6 تا 7 نفر بودند و هر چند ساعت عوض می شدند و من حق خوابیدن و غذا خوردن و استراحت کردن را هم نداشتم و از روی تاریخ صفحات بازجویی می دانستم که سه شب و سه روز است که دارند از من بازجویی می کنند و من در حال بازجویی از بی خوابی و نداشتن استراحت خوابم می برد و از حال می رفتم ولی با شلاق زدن دوباره من را بیدار می کردند. چشم هایم داشت از بی خوابی کور می شد ولی باز هیچ توجهی نمی کردند و بعد از شکنجه های فراوان به من گفتند که تو باید قبول کنی که آن ها را ترور کرده ای وگرنه به خانواده ات ضربه ی سنگینی می زنیم و خودت هم می دانی که از اینجا نمی توانی بیرون بروی و من هیچ اتهامی را قبول نکردم و بازجوها می خواستند از شکنجه های جنسی استفاده کنند و من هم به ناچار برای شکنجه هایی که می خواستند بکنند، تمام حرف های آن ها را قبول کردم و هرچه می گفتند، می نوشتم و بعد از اینکه همه ی حرف های آن را در مورد ترور نوشتم به من گفتند که تو تنها یک راه حل برای بیرون رفتن از اینجا داری و راه حل این است که به اقبال مرادی زنگ بزنی و بهش بگویی که من تیر خوردم و زخمی هستم و در مرز باشماق گیر کردم. بیا دنبالم. تا بیاید و ما هم او را ترور کنیم و بکشیم.

من را بعد از سه شب و سه روز نخوابیدن و شکنجه و بازجویی به سلول انفرادی بردند و بعد از مدتی دوباره من را به اتاق بازجویی بردند و گفتند که تمام نوشته هایت را شرح بده و ما هم فیلم برداری می کنیم که آن هم اجباری. من را به سلول بردند و نه ماه در سلولی انفرادی که هیچ گونه امکاناتی نداشت ماندم و در تاریخ 1/2/1389 مرا به زندان بردند و بعد از چند ماه دوباره من را به اطلاعات سنندج برگرداندند و به من گفتند که تو را به خانه ی امام جمعه می بریم و تو باید با آن ها حرف بزنی و من قبول نکردم و گفتند که اختیاری نیست و باید حتما قبول کنی و به اجبار و با دستبند و پابند من را به خانه ی امام جمعه بردند و حرف هایی که بهم گفته بودند زدم و اجازه ی هیچ چیز دیگری را نداشتم. دوباره به اطلاعات سنندج برگشتیم و دوباره شروع به فیلم برداری کردند و گفتند که باید بگویی که ما این کار را برای انگلیس و کومله کرده ایم ولی من قبول نکردم و گفتند که این کارها به شما ربطی ندارد و می خواهیم فقط جنگ اعصاب برایشان درست کنیم و بعد از یک ماه ما را به زندان سنندج برگرداندند تا اینکه بعد از مدتی ما را به تهران برای دادگاهی انتقال دادند و بعد از یک ماه و نیم در اطلاعات اوین، بند 209 تهران، ما را به دادگاهی بردند و در دادگاه بنا به تهدید و شکنجه های بیرحمانه ی وزارت اطلاعات سنندج و به دلیل مسمومیت هر دو نفرمان نتوانستیم هیچ گونه حرف و واقعیتی را در جلسه ی دادگاه بگوییم حتی از خود دفاع کنیم و قاضی صلواتی هر اتهامی را که می خواست به ما می زد و بعد از جلسه ی دادگاه دوباره ما را به اطلاعات اوین برگرداندند و پس از یک هفته به زندان رجایی شهر کرج انتقال دادند و حالا که در زندان هستیم و هیچ راهی جز اینکه تمام واقعیت ها را برای مردم بگوییم، چاره ی دیگری نداریم و حالا که ما قربانیان شکنجه های بیرحمانه ی اداره ی اطلاعات سنندج هستیم و تمام اتهاماتی که به ما زده اند را تکذیب می کنیم و هیچ کدا م از این اتهاماتی که به زده اند را قبول نداریم، از تمام گروه ها و سازمان های حقوق بشر تقاضا مندیم که با عاملین شکنجه های بیرحمانه ی اطلاعت سنندج طبق عدالت برخورد قانونی صورت گیرد.

از تمام دنیا به خصوص دبیرکل سازمان ملل و سازمان حقوق بشر و سازمان عفو بین الملل و کمیته ی ضد شکنجه و دیگر سازمان های ذی ربط تقاضای کمک می کنیم.

ای مردم دنیا، به خصوص مردم محترم شهر مریوان، این حرف هایی که می زنم واقعیت است و ما تمامی اتهاماتی که به ما زده اند را به شدت تکذیب می کنیم و تنها گناه ما این است که تمام زندگی خود را فدای قومیت و ملیت کرد کرده ایم . می خواهند با این اتهام ها که به ما زده اند، زیر شکنجه ی وحشیانه ی خود، دید مردم را نسبت به ما خراب کنند و تمام اعترافات و فیلم برداری هایی که از ما گرفته اند زیر شکنجه و تهدید های خانوادگی زیادی بوده و هیچ کدام از این ها واقعیت ندارد.

زندانی سیاسی لقمان مرادی

متن رنجنامه زانیار مرادی زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:

اینجانب زانیار مرادی فرزند اقبال مرادی ساکن شهر مریوان متولد سال 1367 و دارای یک سابقۀ سیاسی هستم. بنابه اینکه خانواده اینجانب زانیار مرادی عضو یکی از احزاب سیاسی هست و دولت جمهوری ایران با پدرم دشمنی زیادی دارد و برای ضربه زدن به پدرم اقدام به هر کاری می کند و در اسفند ماه 1387 در خاک عراق برای ترور پدرم اقدام کرد و 9 گلوله به پدرم زدند وبعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شد و همه اش در پی آن بودند که به هر طریقی به پدرم ضربه بزنند.

تا اینکه در تاریخ 11مرداد 1388 اداره اطلاعات مریوان من را گرفت و بعد از 24 ساعت بازداشت در سلولهای انفرادی اطلاعات بدون هیچ بازجویی من را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و در حالی که یکی از دوستانم را که با هم رابطۀ خانوادگی خیلی نزدیک داشتیم بدون اینکه من خبر داشته باشم به اطلاعات سنندج آورده بودند.

درسلول اطلاعات سنندج که تنها بودم و توالت و حمام هم در خود سلول بود و در وضعیت خیلی بدی بودم بعد از یک روز با چشم بند و دست بند و پابند من را به زیر زمین که خیلی تاریک بود بردند و بازجویی ها را شروع کردند در اوایل بازجوییها از وضعیت پدرم حرف می زدند به آنها جواب دادم که پدرم به من هیچ ربطی ندارد و آنها گفتند که تو با پدرت برای ما هیچ فرقی نداری در همان روز اول که موضوع بازجویی در مورد پدرم بود من را به یک تخت بسته بودند و با شلاق به بدنم می زدند و فحش خواهر مادری می دادند و بعد از شکنجه های زیادی که دادند و من هم بی حال شدم به داخل سلول بردند و اصلا از وضعیت شب و روز خبر نداشتم و بعد از مدتی دوباره برای بازجویی به زیر زمین بردند و موضوع اتهام های که به من زدند و تعداد بازجوهای که 4 الی 6 نفر بودند و با چشم بند بازجویی و شکنجه می کردند گفتند این افراد را تو به قتل رسانده ای اما من قبول نکردم و شکنجه را بیشتر کردند و گفتند که باید حتما قبول کنی و گرنه خانواده ات را دچار مشکل می کنی و خودت هم زیر شکنجه می میری اما باز هم قبول نکردم.

تا اینکه خواستند شکنجه های جنسی و بطور غیر انسانی استفاده کنند، یک بطری را آورده بودند و می گفتند که باید قبول کنی اگر قبول نکنی باید روی این بطری بشینی و همچنین تهدید به تجاوز جنسی می کردند و می گفتند خودت انتخاب کن یا قبول می کنی یا این آخرین راهته،من هم به ناچار قبول کردم چون نمی توانستم این نوع شکنجه ها را تحمل کنم و بشدت از ناحیۀ بیضه خونریزی و سوزش داشتم ودیگر در برابر شکنجه های بی رحمانه دوام نداشتم. حتی هیچ دکتری برای معالجۀ من نیاوردند و هنوز هم هر دوی ما مشکل داریم بعد از 18 ماه زندان و به ناچار قبول کردن اتهام ها.

دوستم لقمان مرادی که او هم 3 پروندۀ سیاسی دیگری داشت . مجبور به قبول کردن همان اتهام ها کردند با استفاده از شکنجه های بی رحمانه و غیر انسانی و تهدیدهای بیش از حد و خودشان برنامه ریزیهای همه چیز را کرده بودند که شیوۀ اعترافات را چگونه بکنیم و آن چیزی که آنها می گفتند ما باید قبول می کردیم وگرنه شکنجه های خیلی بیرحمانه ای استفاده می کردند در صفحات بازجوییها هر چیزی که می گفتند باید ما بدون اختیار امضاء می کردیم. هر چی می گفتند باید در وقت فیلم برداری تکرار می کردیم . می خواستند در مورد پدرم حرف بزنم و بگویم که پدرم در این ماجرا دست داشته است. اما من این را نگفتم و دوباره به زیر شکنجه بردند پاهایم را باز می کردند و با لگد به بیضه هایم می زدند و بعد از اینکه تمام خواسته های خودشان را برآورده کردند و هر اتهامی که خواستند با زور شکنجه و تهدید به ما بستند و گفتند بیش از یک مدت کمی شما را در زندان نگه نمی داریم.

ما را در سلول انفرادی اطلاعات سنندج به مدت 9 ماه نگه داشتند اما در 2 ماه اول که در سلول بودم از درد شکنجه ها نمی توانستم کارهای شخصی خود را انجام بدهم تا اینکه به مرور زمان کمی خوب شدم و هیچ اقدامی برای معالجه ام نکردند و بعد از 9 ماه که من ودوستم جدا از هم در سلول بودیم بدون تلفن و ملاقات به زندان مرکزی سنندج منتقل کردند و گفتند که در زندان هیچی نگویید و بعد از چند ماه آزاد می شوید و ما هم از ترس تهدیدها و شکنجه های وحشیانۀ جنسی سخت ترسیده بودیم و به هیچ قیمتی نمی خواستیم که دوباره در آن شرایط قرار بگیریم و ما به مدت 6 ماه در زندان مرکزی سنندج ماندیم و بعد از 6 ماه ما را خواستند و باز به اطلاعات بردند و خواستند که ما بگوییم که این کار را برای کومله و انگلیس کردیم ولی ما نگفتیم و خواستند در بارۀ شخصی بنام جلیل فتاحی که رابط اصلی ماجرا قرار داده بودند دوباره حرف بزنیم و آنها فیلم برداری کنند. چون جلیل فهمیده بود برایش توطئه چیده اند و جانش در خطر است به کشور انگلیس رفته و حالا در آنجا پناهنده شده و می گفتند می خواهیم برای دولت انگلیس دردسر درست بکنیم و به مدت یک ماه دیگر در سلول انفرادی اطلاعات سنندج ماندیم و گفتند چند ماه دیگر آزاد می شوید.

ما منتظر بودیم تا اینکه یک روز آمدند دنبال ما ،ما را با پابند و چشم بند و دست بند سوار ماشین کردند و در راه گفتند که به تهران می رویم برای دادگاهی و در جلسۀ دادگاه هیچ حرفی نزنید و کلیۀ اتهام ها را قبول کنید و بعد از دادگاهی آزاد می شوید.

ما را مستقیم به سلولهای انفرادی اطلاعات اوین بند 209 بردند به مدت یک ماه و نیم بدون اینکه ملاقات و تلفن داشته باشیم خانواده ام در این مدت هیچ خبری از ما نداشتند ، ما هیچکدام از بازجوها را ندیدیم. تا روز دادگاهی که در تاریخ 1 دی 89 بود در روز دادگاهی گفتند که به دادگاه می رویم و مواظب حرفهایتان باشید ما را با پابند و دست بند به دادگاه انقلاب تهران شعبۀ 15 بردند و در جلسۀ دادگاه من و دوستم به هیچ عنوان نتوانستیم حرف بزنیم چون ما را بشدت مسموم کرده بودند و قاضی که صلواتی بود اصلا نمی دانست که من زانیار هستم یا لقمان چون لقمان حکم دیگری داشت به مدت 1 سال به خاطر پرونده سیاسی که قبلا داشت.که قاضی صلواتی حکم وی را به من ابلاغ می کرد.

در جلسۀ دادگاه که امام جمعه شهر مریوان ملا مصطفی شیرزادی پدر یکی از مقتولین بود می گفت :که من از مردم می خواهم که خود را مانند این افراد به مردم بیگانه نفروشید و از قاضی می خواست ما را اعدام کنند ، امام جمعه در اوایل که پسرش را کشته بودند در بین تمام مردم گفته بود که این کار خود جمهوری اسلامی بوده و می خواست با این حرفهایی که در جلسه دادگاه می گفت تلافی هر چی که نسبت به دولت ایران گفته بود بکند.

بعد از دادگاه که هر اتهامی خواستند به ما زدند ما را به اطلاعات اوین بند 209 برگرداندند و اصلا بازجوها را ندیدیم و در اوین هم درد شکنجه هایی که در اطلاعات سنندج کرده بودند دوباره شروع شد و اما هیچ اقدامی برای معالجۀ من نکردند.بعد از یک هفته ما را به زندان رجایی شهر منتقل کردند تا اینکه در زندان رجایی شهر کرج روزنامه ها را دیدیم و دانستیم که چه نامردیهایی در حق ما کرده اند و می خواهند ما را اعدام کنند تا جنایتهای خود را بپوشانند ولی هیچ کس در شهر مریوان باور نمی کند که ما این کار را کرده ایم حتی خانوادۀ خود مقتولین که پیش مردم گفته اند که ما هنوز باور نداریم و نخواهیم داشت که کار این افراد بوده است.

و حالا که دولت ایران حکم اعدام به ما داده است هیچ راهی برای ما باقی نمانده است جز اینکه واقعیتها را برای تمام مردم دنیا بگوییم تا بی گناهی خودمان را اثبات کنیم. با وجود اینکه تمام واقعیتها را گفته ایم وزارت اطلاعات احتمالا دوباره من را به اطلاعات بازمی گرداند و دوباره دست به شکنجه های بی رحمانه و وحشیانه خودش می زند و شاید دوباره ما را مجبور به حرفهای دیگری بکنند و از تلویزیون پخش نمایند اما واقعیت این است که ما قربانی شکنجه های وحشیانه و بی رحمانۀ وزارت اطلاعات سنندج هستیم و هیچ نقشی در این اتهام هایی که به ما زده اند نداریم و حالا که وضعیت ما در شرایط سختی هست و حتی قید زندگی خودمان را زده ایم. با گفتن واقعیت برای تمامی مردم دنیا بخصوص مردم محترم شهر مریوان چند نکته ای حرف دارم:

مردم، ما بی گناه هستیم و قربانی شکنجه های بی رحمانه و غیر انسانی وزارت اطلاعات سنندج هستیم و دستی در این کار نداریم و به شدت تمام اتهام هایی که به ما زدند را تکذیب می کنیم و از تمام مردم دنیا بخصوص دبیر کل سازمان ملل ،حقوق بشر ،عفو بین الملل،کمیته ضد شکنجه و دیگر سازمانهای ذیربط تقاضای کمک داریم. وزارت اطلاعات قصد دارد تمام جنایتهایی که فرمانده لشکر سپاه پاسداران مریوان دیوا تاب که از سال 1380 تا به حال انجام داده است را به افرادی مانند ما که زندگی خود را برای دفاع از ملیت و قومیت کرد فدا کرده ایم بچسباند

و تنها گناه من این است که خانواده من سیاسی است ،از این طریق می خواهند به تمام خانواده های سیاسی ضربه بزنند و ما برای چندمین بار این حرف را میزنیم که ما زیر تهدیدها و شکنجه های وحشیانه فراوانی ما را مجبور به این اعترافات کرده اند و ما به شدت این اتهامات را تکذیب می کنیم و از گروهها و سازمانهای حقوق بشری تقاضامندیم که آمرین و عاملین اطلاعات سنندج که ما را قربانی شکنجه های بیرحمانۀخود کرده اند طبق عدالت برخورد قانونی با آنها کنند.

زندانی سیاسی زانیار مرادی

فردی که به قتل دکترعلیمحمدی اعتراف کرده، قهرمان بوکس وعضو سپاه پاسداران است





فردی که"اعتراف" به قتل دکترعلیمحمدی
کرده، قهرمان بوکس وعضو سپاه پاسداران بوده است
یک کارشناس امور ایران "نیما نیما" فاش ساخت فردی که با نام مجید جمالی فش در تلویزیون دولتی ایران "اعتراف" کرد که جاسوس اسرائیل و مسؤول قتل دکتر مسعود علیمحمدی بوده، در تیم "کیکباکس" ایران عضویت داشته، در سپاه پاسداران خدمت کرده و از مداحان و حامیان پر سروصدای رژیم بوده است. روزنامه های ورزشی استرالیا نیز تصاویری از حضور جمالی در مسابقات بوکس آسیا را در گذشته منتشر ساخته بودند.
تلویزیون دولتی ایران که در تهیه و پخش "اعترافات" تجربه گسترده ای دارد، در چند نوبت برنامه هائی با حضور مجید جمالی فش پخش کرد که در آن ها او به تفصیل تعریف می کند که چگونه به استخدام "موساد" در آمد، پنجاه هزار دلار پول گرفت و قتل علیمحمدی را ترتیب داد.
آگاهان گفتند: بسیاری از جزئیاتی که در این "اعترافات" در مورد اسرائیل گفته شده، خیالبافی بوده و نمی تواند با واقعیات این کشور وفق دهد. همچنین یادآوری شده که در گذشته نیز افرادی در تلویزیون ظاهر شده و در مورد قتل های سیاسی به "اعترافات" پرداخته اند، که در واقع بازیگرانی بوده اند که از جانب خود رژیم مامور به عهده گرفتن مسؤولیت این جنایات شده بودند.
(مستطیل)روی جلد هفته نامه ورزشی با عکس جمالی

"نیما نیما" از کارشناسان امور ایران، امروز (شنبه 25 دی ماه – 15 ژانویه 2011) در گزارشی نوشت: اطلاعاتی که به دست آورده نشان می دهد که مجید جمالی فش در گذشته عضو تیم ملی kickboxing ایران بوده و چند بار به عنوان قهرمان بوکس ایران، در مسابقات آسیائی و جهانی شرکت کرده است.
در ادامه این گزارش آمده است که جمالی در تابستان سال گذشته (ژوئن 2009) همراه با تیم ملی ایران، برای شرکت در مسابقات جهانی رهسپار جمهوری آذربایجان شد.
یک مجله ورزشی چاپ استرالیا چندین عکس از مسابقات جمالی و دیگران در آذربایجان منتشر کرد و همچنین عکس چند ورزشکار را روی جلد خود به چاپ رساند که عکس جمالی و نام او در وسط صفحه دیده می شود.


نام مجید جمالی و شرح کوتاهی درباره زندگی او در برخی نشریه های ورزشی در اینترنت قابل دسترسی است. به موجب این نشریات، جمالی در سال 1357 در تهران زاده شده و دوران خدمت خود را در سپاه پاسداران گذرانده و از سال 2008 یکی از طرفداران پر سروصدای احمدی نژاد بوده است.
نیما نیما در گزارش خود یادآوری کرده که به دنبال تظاهرات سال گذشته در اعتراض به نتایج تقلبی ریاست جمهوری، فاش گردید که سپاه پاسداران و بسیج افراد تحت خدمت خود و همچنین آنانی را که دوره خدمتشان به انجام رسیده، مامور سرکوب تظاهرات خیابانی کرده است.

در گزارش های دیگر گفته شده بود که فدراسیون های ورزشی تکواندو، جودو، کاراته و کونگ فو در ایران نیز در این رابطه با نکوهش فدراسیون های ورزشی بین المللی روبرو شده اند.
نیما نیما ارزیابی می کند که احتمال دارد جمالی فش توسط گروهی از افرادی که در حکومت اسلامی ایران از آن ها با عنوان "گروه خودسر" نام برده شده، وارد این بازی گردیده بود و اکنون تصمیم گرفته اند برای حفظ آبروی وزارت اطلاعات و کل رژیم او را قربانی کنند.
این تحلیگر امور ایران یادآوری کرده که پس از قتل های زنجیره ای دهه نود میلادی در ایران نیز سناریوی مشابهی از جانب وزارت اطلاعات به اجرا گذاشته شد. در آن سال ها فروهرها و دو تن از نویسندگان سرشناس ایران به وضع فجیعی به قتل رسیدند.

سکينه حبيبی، همسر عبدالرضا قنبری: نگذاريد يک معلم گمنام را اعدام کنند

مسيح علی نژاد - جرس: پس از اعتراضات گسترده مردم ايران به نتيجه انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری سال گذشته، شمار زيادی از شهروندانِ معترض دستگير، زندانی و شکنجه شدند. برای بخش هايی از اين زندانيان خصوصا کسانی که در ايام عاشورا دستگير شده اند، حکم اعدام صادر شده است.

در روزهای نخست اعتراضات خيابانی، دليل اصلی صدور حکم اعدام برای زندانيان، محاربه و توهين به مقدسات اعلام می شد اما رفته رفته برای کسانی حکم اعدام صادر شد و يا کسانی به دار آويخته شدند که اتهامات متفاوتی برای آنان مطرح می شد.

عبدالرضا قنبری معلم گمنامی است که پس از راهپيمايی عاشورای سال گذشته در محل تدريس خود بازداشت و سپس از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به رياست قاضی صلواتی به اتهام «محاربه از طريق ارتباط با گروه‌های معاند» که از مصاديق اين موضوع داشتن ايميل‌های مشکوک و ارتباط با يکی از رسانه‌های تلويزيونی خارج از کشور عنوان شده به اعدام محکوم شد.

سکينه حبيبی همسر اين معلمِ محکوم به اعدام و مادر دو فرزند است که می گويد: همسرم به جهت عدم عضويت در هيچ سازمان و حزب سياسی، سرنوشتش برای هيچ کس مهم نيست، در انتظار اجرای حکم اعدام به سر می‌برد و هيچ فرد و يا نهاد سياسی و فرهنگی پيگير وضعيت وی نبوده و هيچ اقدامی برای توقف اين حکم صورت نمی‌پذيرد.

وی همچنين از پيگيری ها و نامه های خود به مقامات مسوول و مراجع تقليد خبر می دهد و می گويد: اگر چه هيچ کسی پاسخی به ما نداد اما به خاطر فرزندانم، به خاطر دختر ده ساله ام مجبورم که اميدم را از دست ندهم و برای نجات جان همسرم برای نجات جان يک پدر دلسوز همچنان اميدوارانه تلاش کنم و از همه بخواهم تا نگذارند يک فعال فرهنگی و يک معلم گمنام تنها به جرم آن که تنهاست و کسی را ندارد اعدام شود.

جرس در گفتگويی تلفنی با سکينه حبيبی همسر عبدالرضا قنبری در مورد يک سالی که بر اين خانواده گذشته است، پيگيری ها و ديدار های او با مقامات مسوول در ايران و وضعيت اين زندانی محکوم به اعدام ، پرسش هايی را مطرح کرده است که در پی می آيد:‌

همسر شما پس از عاشورا دستگير و به اعدام محکوم شده است، آيا هيچ خبر جديدی از همسرتان داريد؟

خبرهای ما بر می گردد به همين ملاقات هايی که می رويم. هفته ای يک بار . از ادربيهشت ماه که حکم اعدام همسرم تاييد شده، حال و هوای اين ملاقات ها متفاوت است. خودشان هم در ملاقات ها می گويد من کاری انجام نداده ام ولی شرايط به گونه ای بوده که يک سری حکم های اينچنينی صادر شود ولی من کاری انجام نداده ام که اين حکم شامل من شود.

دليل اصلی بازداشت ايشان چه بوده و آيا ممکن است در مورد روند دستگيری ايشان توضيحی بدهيد؟
دليل اصلی بازداشت را که به ما دقيقا نمی گويند ولی به هر حال يکی از مواردی که مطرح کردند هم می گويند ايشان در روز عاشورا در خيابان بوده اند. ايشان را در محل تدريس دستگير کرده اند.

آيا از ايشان در مورد حضور در راهپيمايی عاشورا در روند بازجويی سوالاتی هم شد؟
وقتی از خودشان در اين مورد سوال کردند، همسرم خيلی صادقانه گفت بله من در روز عاشورا به همراهِ دختر کوچکم بيرون بودم. يعنی با يک دختر خردسال مگر چه کار می شود کرد، يعنی با يک بچه مگر کسی می تواند در خيابان کار امنيتی انجام دهد؟
ولی روز عاشورا ايشان فقط صبح بيرون بودند. آنها گفتند ايشان ظهر عاشورا بيرون بود. در حالی که ظهر عاشورا همسرم در منزل بود و شاهد داريم که ايشان را ديده که در پيش از ظهر عاشورا همسرم به همراه بچه ام در خيابان خودمان بود.

آيا دادگاه از شما به اظهارات شاهدی که به آن اشاره کرده ايد هم گوش داده است؟
نه، دادگاه هيچگاه شاهد را از ما نخواست و به همسرم گفته اند که شما ظهر عاشورا در خيابانی که درگيری شده حضور داشتيد. در حالی که همسرم فقط صبح از محل درگيری رد شده بود و آنها هم برايش حکم را صادر کردند.

آيا همسرتان فعاليت سياسی داشته است؟
فعلا نه. يعنی در روزهايی که دستگيرش کردند اصلا فعاليت سياسی نداشت. يک معلم بود، مولف چهار کتاب بود و کارهای فرهنگی انجام می داد.

برخی از کسانی که پس از انتخابات دستگير شده اند، در سال های گذشته فعاليت سياسی داشتند، آيا همسر شما پيش از اين سابقه سياسی داشت؟
همه تلاش ايشان در همان حوزه فعاليت های فرهنگی و صنفی خودش بوده و نمی شود گفت کار سياسی می کرد. ايشان شانزده سال در همين نظام آموزشی تدريس کرد، خدمت کرد، کار فرهنگی کرد. سالهای قبل هم فعاليت هايی که داشتند کار صنفی بوده که صنف را هم منحل کردند و برای همان فعاليت هم که در سال ۸۶ بوده برايش مبلغ سيصد هزارتومان جريمه نقدی صادر کرده بودند.

قاضی ايشان آقای صلواتی بود. آيا ديداری با ايشان داشتيد؟
دادگاه بدوی همسرم را که اصلا به ما اطلاع ندادند. بعد از اينکه حکم اعدام صادر شد من فقط يک بار توانستم آقای صلولتی را ببينم.

پيگيری های شما با مقامات مسوول در چه مرحله ای است؟ آيا ديداری با هيچ يک از مسولان داشته ايد؟
من در همان ارديبهشت ماه وقتی حکم سنگين اعدام صادر شد با آقای دادستان ديدار کردم. آقای دولت آبادی هم قول هايی به ما داد ولی هيچ اتفاقی نيافتاد. ايشان هم پرسيده بودند که آيا همسرم در روز راهپيمايی در خيابان بودند و وقتی همسرم با صداقت توضيح داد که به همراه دختر هشت ساله ام بيرون بود، ايشان هم قول هايی دادند که برای همسرم تخفيف بگيرند. اين حکم خيلی برای همسرم سنگين است. ولی واقعا همسرم کاری نکرده است که اعدام شود.. .

به غير از ديدار با دادستان تهران پيگيری های ديگری هم انجام داده ايد؟
کسی پاسخگوی ما نيست. با اين همه من همچنان اميد دارم از طريق قانون کشور خودمان حل شود. به همين دليل نامه های زيادی به مسوولان نوشته ام و در خواست کرده ام که در اين حکم بازبينی کنند، همه درخواستم اين بود که در مورد حکم سنگينِ اعدام که برای يک معلم با شانزده سال سابقه خدمت صادر شده است بازبينی کنند. به آقای لاريجانی، رييس قوه قضاييه نامه نوشته ام، به چند تن از مراجع هم نامه داده ام و درخواست کمک کرده ام.

مشخصا به کدام مراجع نامه داده ايد و آيا هيچ پاسخی دريافت کرديد؟
به آقای مکارم ، به آقای خراسانی و به آقای سيستانی نامه دادم. يک بار هم به دفتر آقای مکارم مراجعه کرده امِ آنجا گفته اند جزييات پرونده را نمی دانند و به همين دليل دخالت نمی کنند، بقيه مراجع هم که اصلا پاسخ نامه های مرا ندادند.

در روزهای نخستِ دستگيری همسرتان، شما تقريبا سکوت کرده و مصاحبه ای هم با رسانه ها انجام نمی داديد. آيا دليل مشخصی داشت؟
من مصاحبه ای نکردم تا وضعيت همسرم بدتر نشود. اميد داشتم اين مشکل حل شود.نمی خواستم لج و لج بازی شود. هنوز هم اميد دارم. با اينکه ديگر اين روزها نمی توانم آقای دادستان را ببينم ولی هنوز هم اميد دارم به ما کمک کنند و از راه قوانين کشور خودم کاری کنند که همسرم نجات پيدا کند. هفته قبل به دادستان دوباره نامه نوشته ام تا شايد راهگشايی باشد در پرونده. يعنی واقعا اين حکم برای ما و خانواده ما سنگين است.

شما چند فرزند داريد و آيا فرزندان شما در جريان صدور حکم اعدام برای پدرشان هستند؟
من دوتا فرزند دارم. پسرم هفده سال دارد و دخترم نه سالش تمام شده و ده ساله می شود. پدرشان در يکی از ملاقات ها جريان را به بچه ها گفت که اگر زمانی اين اتفاق ( اعدام) افتاد به بچه های من شوک وارد نشود. خيلی سخت بود. خيلی .

وضعيت روحی بچه ها پس از اينکه در جريان حکم اعدام پدرشان قرار گرفته اند چگونه است؟
نبودن پدر در خانه به اندازه کافی سخت هست، تصور کنيد دخترم نزديک به ده سال دارد با اين سن کم هيچ تصوری از اعدام ندارد. شرايط روحی اش بسيار نگران کننده است. با پسرم که بزرگتر است، صحبت می کنم و او تقريبا شرايط را می فهمد. اما دخترم هنوز درک درستی ندارد. نمی دانم بايد چکار بکنم. نمی توانم هر هفته او را به ملاقات پدرش ببرم چون مدرسه می رود. از طرفی هر وقت، اسم پدرش را در خانه می آوريم يا مهمان بيايد و سوال کند آقای قنبری چطور است، اين بچه حالتش کاملا عوض می شود، می رود در اتاقش زير پتو و تمام دست و پايش منقبض می شود. دکتر هم که می برم می گويد بايد او را از فشارهای عصبی دور نگاه داشت ولی اصلا نمی دانم چه بايد کرد چون وقتی اسم پدرش را هم می شنود تمام دست و پايش جمع می شود. انشالله که فرجی شود تا هم ما و هم اين بچه و هم معلمی که شانزده سال برای مردم خدمت کرد نجات پيدا کند.

واکنش مردم و شاگردان همسر شما به اين حکم چگونه است و درخواست شما چيست؟
مردم کاری از دست شان بر نمی آيد، کسانی که همسرم را می شناسند می دانند که ايشان همه زندگی اش را وقف شاگردانش می کرد، اکثر شاگردان همسرم خصوصيت های اخلاقی او را می دانند و شک ندارند که او خيلی خدمت کرد و جانش را فدای مردم می کرد. همه کسانی که همسرم با کار و تدريس برايشان زحمت کشيد برای ايشان دعا کنند نمی دانم چه بگويم. کمکی از دست مردم بر نمی آيد اگر مردم کسی را می شناسند فقط می خواهم بروند صحبت کنند با مسولان شايد راهی باز شود و همسرم نجات پيدا کند.

ناگفته ای اگر باقی مانده است، بفرماييد.
اگرچه کسی به ما اميد نمی دهد اما ما خودمان اميدواريم، هنوز اميد داريم که همسرم را نجات دهند.

با تشکر از شما