در زمينه نامه بازرگان به محمدرضا شاه پهلوي
در زمينه نامه بازرگان به محمدرضا شاه پهلوي پاسخ به نقد دكتر منصور بيات زاده، دبيرسازمان سوسياليست هاي ايران - آنجا كه نقد نظرات دگرانديش رنگ «اتهام» و «برچسب» ، بخود ميگيرد، حقوق دمكراتيك دگرانديش پايمال گرديده است- آلمان: دكتر حسن كيانزاد آقاي دكتر منصور بيات زاده در نقد خود از نوشتار من «پيرامون نامه بازرگان به محمدرضاشاه پهلوي، انقلاب 57 و حافظه تاريخي ايرانيان»، مي نويسند: اگرچه من با محتوي برخي از مطالب از سوي دكتركيانزاد در آن نوشته مورد بحث، توافق ندارم، آنهم بدين خاطر كه من برعكس آن جناب، خود را از طرفداران انقلاب بهمن 1357 ميدانم، باتوجه به امر منحرف شدن سمت و سوي روند مبارزات سياسي و اجتماعي پس از پيروزي انقلاب و فاصله گرفتن حاكمين جديد از شعارها و اهداف انقلاب. با اين پيشگفتار، ايشان براي خواننده اين تصور را بوجود مي آورند، كه چون دكتر كيانزاد از انقلاب 57 بعنوان يك انقلاب فاجعهافرين سخن بميان مي آورد، پس ايشان مخالف جنبش و خيزش ميليوني مردمي كه براي رسيدن به مردمسالاري، استقلال و حاكميت ملي به پا خاستند، جنبشي كه مردم ايران از آغاز انقلاب مشروطيت تاكنون كه بيش از يك سده از آن ميگذرد، بخاطرش تلاش كرده و جانباختگاني را بجاي گذاشته است. برخلاف نظر آقاي دكتربيات زاده، منحرف شدن سمت و سوي مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران كه ملايان برهبري خميني، سردمدارياش را بگونهي فزاينده با تسليم رهبران ملي و برگزيدگان گروههاي سياسي و اجتماعي در برابر خود، در اختيار گرفته بودند، نه پس از پيروزي انقلاب، بلكه ماهها پيش از آن انجام گرفته بود. مركز تصميمگيري نخست در پاريس و پس از ورود خميني به ايران در مدرسه علوي، بطور مطلق در دست او و سرسپردگان او و بويژه ملي، مذهبيوني بود، كه فرمانبرداران و مجرياني مطيع براي اجراي خواستها و فرامين او بودند، و در اين راستا از يكديگر هم، پيشي ميگرفتند و كسي را جرات و ياراي ابراز نظر و شور و مشورت باقي نمانده بود. جلوگيري خشونت بار نيروهاي راديكال مذهبي طرفدار خميني از حضور دگرانديشان و گروههاي سياسي با نشانهها، شعارها و پلاكاتهاي ويژه خود در تظاهرات، دامن زدن به تشنجات، تنشآفرينيها، آتش زدن بانكها، مؤسسات اداري و دولتي، وجنايت هولناك آتش سوزي عمدي سينما ركس آبادان، همه نشانهها و قرايني بودند كه دال بر انحراف آن جنبش از خواستهاي مردم آزاده ايرانزمين و حكومتي بود كه نه بر پايه «مهر و داد و مردمي»، بلكه قهر و كين و انتقام جويي و قتل و جنايت، بخود شكل ميگرفت. و هم بر اين پايه بودكه روانپريشان و گماشتگان «حاكمين جديد» چونان جلاد خلخالي بفرمان رهبرش خميني در همان روزها و هفتههاي نخستين پس از پيروزي انقلابي كه به قول شما، «برعليه ظلم، فساد و بي قانوني به پا شده و پادشاه صداي آنرا هم شنيده بود» صدها نقر و بويژه سران ارتش ايران را بيدادگرانه و بيدفاع برابر جوخههاي آتش تير قرار دادند و بنام محاربان با خدا، نابود ساختند. امروز پس از گذشت سي سال از آن انقلاب كه خميني هويت اش را اسلامي ناميد و جمهورياش را نه آن چنان كه قرار بود از ساختاري دمكراتيك و ملي برخوردار شود. تنها با يك كلمه آنهم «اسلامي» بنيان گزارد و ولايت فقيه مطلقه استبداد و ارتجاع سياه مذهبي را بر ملت ايران با سركوب و بيدادگري، ترور و قتل دگرانديشان، تحميل نمود، آيا دور از خرد انديشي و انصاف و انسان دوستي نيست، كه به دفاع از آن انقلاب نكبتبار و فاجعهآفرين، كه دست اندركارانش با فريب و نيرنگ مردم ايران، آنرا پيش از پيروزياش به كژراهه بردند، برآييم؟ جناب آقاي دكتر بياتزاده، حاصل اين انقلابي كه شما، آنچنان كه در فراز بيان داشتم، بدفاع از آن جد و جهد داريد، جامعهاي است كه مردماش همچنان پس از گذشت سي سال، در بند استبداد و اختناق و بيدادگري و سركوب حاكمين گرفتارند. بيش از بيست ميليون ايراني با وجود درآمدهاي سرسام آور ميلياردي از فروش نفت و گاز در سي سال گذشته، زير خط فقر زندگي مي كننند. فساد گسترده و فزاينده مالي و غارت منابع ملي از سوي سردمداران و حكومتگران جمهوري اسلامي، اشاعهي فحشاء و اعتياد زبانزد خاص و عام و مردم ايران است. اجراي قوانين جزاي شرعيي قرون وسطايي، چونان شلاق، قطع انگشتان و دست و پا، چشم از حدقه درآوردنها و سنگسار از مظاهر هولناك و بربرانهي ديگر اين نظام ارتجاعي و مافيايي است كه از پس آن «انقلاب» بر ملت ايران تحميل گرديده و بجاي نور و شادي و فرازنهگي، سياهي فقر و محروميت، غم و رنج و صدها درد بيدرمان ديگر را بر زندگي شان بمانند ابري كبود، چيره گردانده است. حشمت الله طبرزدي زير عنوان «مردان رئيس جمهور در ليست غارتگران ثروت ملي» مي نويسد: علت ضعف و بي پولي سيستم بانكي كشور، خروج مبلغ 27 هزار ميليارد تومان، عمدتاُ تحت عنوان وام براي «طرحهاي زودبازده» تا اواخر سال 86 مي باشد. اين ميزان مبلغي است كه دريافت كنندگان آن از بازپرداخت به سيستم بانكي امتناع مي ورزند. آقاي مظاهري به هنگام استعفا از رياست بانك مركزي در نامه خود به رهبر، 200 نفر از آنان را به عنوان وامگيرندان كلان نام برده است. در ميان اين اسامي، دوستان محمود احمدينژاد مانند وزير كشور و بعضي از آيتالله ها نيز به چشم مي خورند. از جمله صادق محصولي، وزير كشور، 400 ميليارد تومان از دولت وام گرفته و به سيستم بانكي بازنگردانده است. محصولي ثروت خود را در دست خود و متعلق به آقا، و امام زمان تعريف مي كند. جناب دكتر بياتزاده، چگونه ميتوان بر روي تمام اين بيدادگريها، غارتگريها و ظلم و ستم بر مردمان، قتلها و جنايات اين رژيم برآمده از انقلاب نكبت آفرين 57 ، چشم فرو بست و سخن از انحراف آن پس از پيروزياش به ميان آورد؟ بطور حتم از توجه كوشندهي سياسي پيگير و خسته ناپذيري چون شما، بدور نمانده است كه بيشترين آن صدها هزاران مردمي كه در تظاهرات پيش از انقلاب بهمن 57 شركت داشتند، كوتاه هنگامي پس از اقتدار ملايان بركشور و همچنين در اين سه دههي گذشته هرروز لعن و نفرين خود را نثار سردمداران آن انقلاب و ملي نماياني كه باكرنش، تسليم خميني گشته و سر از فرمانش برنتافتند، كرده، زيرا كه آنها به خواستهاي آزاديخواهانه و انساني مردم، با سازش و سكوت خود در برابر ضحاكيان زمان، يعني خميني و جانشينان و گماشتگانش، خيانت كردند. و امروز هنوز هم روشنفكراني از آن دوران هستند كه از سرقهر و كين با رژيم گذشته، مي گويند: «اينكه به آنچه مي خواستيم نرسيديم، معني اش اين نيست كه دستاوردي نداشتهايم، برچيدن سلطنت دستاور بزرگي براي مردم بود. از 28 مرداد 1332تا بهمن 57 مجلس و مشروطهاي در كارنبوده است و رژيم به حقوق مدني و بشري مردم ايران تجاوزات آشكار نموده است.» اما اين جناب روشنفكر، كه خود را مليگرا هم ميداند، اشارهاي به سي سال حكومت جابران قرون وسطايي و مافيايي ملايان نمي برد و تنها نگرانياش اينستكه، چرا شاهزاده رضا پهلوي، اين شخص بي تجربه مدعي زعامت و رهبري اوپوزيسيون گرديده است. (دكتر محسن قائم مقام سايت ايران امروز و سايت سازمان سوسياليستهاي ايران) و روشنفكر ديگري (مهندس حسين اسدي – سايت سازمان سوسياليست هاي ايران)، از هم اكنون از سرقهر و خشم براي شاهزاده رضا پهلوي خط و نشان مي كشد كه: «رضا پهلوي بايد بداند كه به فرض آنهم كه روزي با دروغ و عوام فريبي بر سركار آيد، سرنوشتي بهتر از اسلاف خود نخواهد داشت. بنابراين بهتر است كه ايشان بر جايگاه خود بايستد و وارد بازيهايي نشوند، كه در بهترين حالت خود، نتيجه اي جز فرار از مملكت و سپردن آن بدست مشتي خرابكار ديگر نمي تواند داشته باشد.» اين چنين سخنگويي، يعني نفي فيزيكي دگرانديش و هم آوايي با حكومتگران جبار جمهوري اسلامي. آقاي دكتر بياتزاده در پاسخ به نوشتار من، همانگونه كه خود نوشتهايد، فقط به توضيح و اظهار نظر در باره چند موضوع مشخص، كه در نوشته خود در باره نامه منتشر نشده مهندس بازرگان مطرح كرده بودند، اكتفا كرده و شوربختانه به دلايل مستند من در رابطه با آن نامه، كه مهندس بازرگان، محمدرضا شاه را ترغيب به بازگشت به ايران در آن جو حاكم بيقانوني ها، آشوب و سركوب و اختناق و كشتار روزانه. كه امكان برگزاري يك دادگاه صالح و آنهم با ضمانت بين الملل در حكومتي كه پشيزي براي مناسبات و قراردادهاي نهادهاي جهاني قايل نبود، مانند- اشغال سفارت آمريكا- وجود نداشت، نكرده و بيشتر به كلياتي در رابطه با نقد حقوق دگرانديشان پرداخته اند. حال فرض را بر اين بگذاريم كه بازرگان اين دعوت را، از محمدرضاشاه با حسن نيت كرده بود، اگر شاه ساده انگارانه از سر اعتماد به نخست وزير مستعفي دولت موقت، كه ديگر هيچگونه مسئوليتي در حكومت نداشت، به ايران بازميگشت، جناب دكتر بياتزاده بفرماييد و بگوييد، آيا بر سرايشان همان نميرفت، كه بر سرفرماندهان ارتش ايران آمده بود، يعني تنها مرگ آنهم بيدفاع، برابرانه و حقيرانه!؟. آقاي دكتر بياتزاده همچنين به اين پرسش پاسخ ندادهاند، كه چرا دكتر ابراهيم يزدي، نزديكترين فرد به مهندس بازرگان در نهضت آزادي و يار هميشه همراه او در دولت موقت و شوراي انقلاب اسلامي، پس از سي سال پرده از روي اين راز برداشته و نامه بازرگان به محمدرضاشاه را انتشار داده است. زيرا تا آن هنگام هيچكس از وجود چنين نامهاي آگاهي نداشت و من در نوشتار پيشين خود اشاره بردم به اينكه بازماندگان خانواده سلطنتي و از جمله شهبانو فرح از رسيدن يك چنين نامهاي به شاه بي خبرند. بنابراين، شما بر پايه كدام آگاهيها و اسنادي مدعي مي شويد كه نامه بدست محمدرضاشاه رسيده، اما او- اگر چه به چگونگي وضع و موقعيت ايران و جهان اگاه بود- به نامه مهندس بازرگان جواب نداد و سپس ادامه ميدهيد، آنهم شايد بدين خاطر كه تصور مي نمود با بالاگرفتن و تشديد اختلافات، احتمالاً ارتش ايالات متحده آمريكا به ايران حمله خواهد كرد و در نتيجه تخت و تاج از دست رفته در شرايط انقلاب 57، همان انقلابي كه عليه ظلم و فساد و بي قانوني به پاشده بود و پادشاه صداي آن را نيز در زمانيكه هنوز خود را پادشاه ايران ميدانست، شنيده بود، مجدداُ بدست خواهد آورد و سپس براي تاييد نظر خود، گفتاوردي از آقاي حسين زاهدي زير عنوان «تأملي بر نامه بازرگان به شاه» مي آورند كه: «… بازرگان فكر مي كرد چنين اقدامي، راه را به سوي يك گفتگو و توافقي كه متضمن تأمين جاني براي شاه و خانواده سلطنتي باشد، كه نتيجتاً زندگي را براي شاه و دولت كشورهايي كه شاه احياناً در آنجا رفت و آمد و اقامت مي كرد، راحت و مطمئن مي ساخت و نيز از طرف ديگر، جمهوري اسلامي را از خطر بازگشت شاه به قدرت كه به علت تجربه 28 مرداد 1332 دغدغه بسيار بزرگ كل دولتمردان و نيروهاي سياسي طالب قدرت بود، مصون مي داشت.». در اين مقايسهي فيل و فنجان، هم جناب آقاي دكتر بياتزاده و هم آقاي دكتر حسين زاهدي در تحليل و بررسي هاي خود، يعني اوضاع و جو حاكم پيش از رويداد 28 مرداد 1332 و انقلاب 57 در جامعهي ايران، ره به كژراهه بردهاند كه در زير به آن اشاره مي برم. الف: در هفته ها و روزهاي پيش و پس از 28 مرداد 1332، آن نيروهاي مردمي هزاران هزاري كه در خيزش سيام تيرماه براي پشتيباني از مصدق با شعار يا مرگ يا مصدق به پا خاسته بودند،- به دلايلي كه در اين نوشتار سخن را به درازا خواهد كشيد- در صحنه حضور نداشتند. از سوي ديگر نقش و دخالت آمريكا و انگليس را در بركناري مصدق نبايد از نظر بدور داشت. ب: در جريان انقلاب بهمن 57، سمت و سوي رهبري مذهبي نيروهاي ميليوني مردم در هفتههاي واپسين پيش از پيروزي، در راستاي يك تغيير و دگرگوني ريشهاي ساختار نظام، يعني جمهوري، بخود شكل گرفت. در آن هنگام دولت كارتر در حمايت از دستاندركاران انقلاب از جمله نهضت آزادي و در ارتباط با ملايان و خميني، محمدرضاشاه را وادار به ترك ايران نمودند، كه در اين راستا توجه به خاطرات مشاورين كارتر از جمله برژينسكي، سايروس وانس و هويزر و بسياري ديگر از دولتمردان غرب در كنفرانس گوآدالپ، شكي را باقي نميگذارد. پ: با به قدرت رسيدن خميني و تشكيل دولت موقت و شوراي انقلاب، حكومتگراني كه وعدهي قانونمداري و آزادي و دمكراسي را به مردم ايران داده بودند، در همان روزهاي نخستين با كشتار وحشيانه سران بي دفاع ارتش ايران و دولتمردان نظام گذشته و از هم پاشيدگي نيروهاي مسلح و نهادهاي اداري كشور و بوجود آوردن جو حاكم خوف و وحشت، ترور و قتل و جنايت، سادهانگارانه است كه نو به قدرت رسيدگان، نگران از تكرار تجربه ي «28 مرداد» بوده و به بازگشت شاه به ايران به عنوان عاملي بازدارنده مي انديشيدند، آن هم پادشاهي كه در بستر بيماري مهلك، روزهاي پاياني زندگي خود را مي گذراند. آقاي دكتر بياتزاده، پس از ارايه شرحي مفصل در رابطه با «نقد نظرات دگرانديش» براي شكلگيري فرهنگ دمكراسي در جامعه و همچنين ارزشهاي جهانشمول به اين نتيجه مي رسند كه : «نبايد از خاطر بدور داشت، كه يكي از بزرگترين دشمنان ما ايرانيان، «مشكل معرفتي» است كه خودخواهي و قهرمان پرستي، تعصب خشك، غيرمسئول بودن در برابر گفتار، نوشتار و اعمال و كردار خود، به آن مشكل اضافه ميشوند!» به نظر من با شعار «مرگ بر» و توسل به «قهر» و «اتهام» و «برچسب» نتوان بر آن مشكل غلبه كرد و سپس ادامه ميدهند با توضيحاتي كه رفت، محتوي نوشته آقاي دكتر حسن كيانزاد در نقد نوشته من، بيانگر اين امر است كه برداشت آقاي دكتر حسن كيانزاد از حقوق «دمكراتيك دگرانديش» با برداشت من (دكتر بيات زاده) از آن مقولهي سياسي كاملاً تفاوت دارد!؟ برخلاف نظر فرازين، در انتقاد من از دكتر بياتزاده در دفاع از حقوق دگرانديش، سخن از محتوي نوشته آقاي مسعود بهنود، به ميان آورده نشده است. بلكه انتقاد من پس از گفتاوردي از شما، اين بوده است كه چرا براي دفاع از بازرگان، حقوق دگرانديشان را كه همواره برآن تكيه ميكنيد. از نظر بدور داشته و ميگوييد: «كه آقاي مسعود بهنود به جو ضد بازرگان دامن زده و كوشش نموده تابدون توجه به خصوصيات شخصي او، شخصيت سياسي او را خدشه دار كند» جناب دكتر بياتزاده، ناگفته نگذاريم كه «دامن زدن به جو ضد بازرگان و خدشه دار كردن شخصيت سياسي بازرگان» نه تنها از نقد نظر دگرانديش بدور است، بلكه بر پايه تعريف جنابعالي، دگرانديش را خواسته و يا ناخواسته با «انگ» «اتهام» و «برچسب» روبرو ساختهايد!؟ بفرماييد، توضيح دهيد كه اگر واژههاي دامن زدن به جو ضدبازرگان و خدشهداركردن شخصيت سياسي بازرگان كه در پس آن قصد حذف دگرانديش نهفته است، «اتهام و برچسب» نام ندارد؟ پس چه نام ديگري ميتوان بر آن نهاد؟ چگونه خوانندهي نقد شما نبايد از تعريفي كه جنابعالي در رابطه با «مشكل معرفتي ايرانيان» بدرستي ارايه دادهايد، نتيجه نگيرد كه آقاي مسعود بهنود به عمد به جو ضدبازرگان دامن زده است با آماج خدشه دار كردن شخصيت سياسي او، كه گناهي نابخشودني است. آقاي دكتر بياتزاده من در نقد خود از نوشتار شما، بيان داشتم كه برخلاف آقاي مسعودبهنود، نوشتن نامهي بازرگان به محمدرضاشاه پهلوي را، نه از روي سادهدلي. يا سادهانگاري ميدانم، بلكه بمانند شما من هم ايشان يعني آقاي بازرگان را شخصيتي باهوش و زيرك مي دانم، كه بخوبي ميدانست براي چه آن نامه را نوشته و فرايندش را هم خوب پيشبيني كرده بوده است كه من در نوشتار پيشين بگونه گسترده به آن پرداختم. آقاي دكتر بيات زاده همچنين در رابطه با گفتاورد من در رابطه با مصاحبه خبرنگار فرانسوي، «آندره هريسو» در تاريخ 15 ژوييه 1951 با دكتر مصدق، مينويسيد كه نوشتهي اين خبرنگار با واقعيت تاريخي آنزمان ايران نمي تواند اصولاً ربط داشته باشد و نسبت دادن جملهي «اميدوارم سركردههاي شيعه قصد جدي براي ورود به عرصه سياست نداشته باشند» به مصدق ادعايي دروغ و غلط است. از سوي ديگر شما در نامهي 13 آذرماه 1387 برابر با 3 دسامبر 2008 خود به آقاي رحيم شريفي بنيانگزار نشريه سهند در پاريس، كه رونوشت آنرا براي نزديك به سي تن از فعالين سياسي درون و برون مرز فرستادهايد، مي نويسيد: من به محتوي گفتار آندره هريسو كه در نشريه سهند منتشر شده است، آنهم به نقل از دكتر مصدق، شك كرده و درآن مطالبي ر ابه نگارش در آورده ام. و چند سطر پايين تر با اشاره به يك چنين شيوهي كار، سخن از دامن زدن به «تقلب» و «تحريف» تاريخ معاصر ايران كه برازنده كسي (منظور آقاي رحيم شريفي است) كه خود را از طرفداران دكتر مصدق مي داند، نيست. حال جناب دكتر بيات زاده، اگر شما همانگونه كه در آغاز نامهتان سخن از «شك» نسبت به مطالب آن مصاحبه به ميان آوردهايد، پس ديگر نميتوانيد در دمي ديگر با حتميت از «تقلب» و «تحريف» تاريخ سخن به ميان آوريد!؟ در اين مصاحبه دكتر مصدق مدعي عدم حضور روحانيت در عرصهي سياست ايران نشده است، بلكه او به عنوان يك شخصيت ملي و آزاديخواه، كه باور به دخالت مذهب و روحانيت در حكومت نداشت و تجربه و آگاهياش از خلقيات روحانيت شيعه، تنها محدود به مقطع تاريخي 15 ژوييه 1951 و آغاز جنبش ملي شدن نفت نبود، بلكه به دوران انقلاب مشروطه بر ميگشت، كه دكتر مصدق خود، يكي از نقش گذاران و دولتمردان كوشندهي آن رويداد تاريخي و ملي بوده است- كه هم ملايان مرتجع و مستبدي چون شيخ فضل الله نوري مشروعه طلب را خوب مي شناخت و هم كساني ديگر چون آيتالله بهبهاني و يا طباطباييي پشتيبان جنبش مشروطيت-، مي توانست به عنوان يك شخصيت دورانديش و آزاديخواه سياسي در آن مصاحبه به خطر دخالت «سركردههاي مذهبي و از جمله شيعه» اشاره برده باشد. و ناگفته نگذاريم كه نقش گروههاي راديكال و تروريست مذهبي از جمله «اخوان المسلمين» در منطقه و فدائيان اسلام در ايران و شخصيتهايي كه از سوي آنان ترور شده بودند (زنده ياد كسروي، هژير، سپهبد رزم آرا، سوء قصد به حسين علا) ازگستره ي ديد دكتر مصدق پنهان نمانده بود. آري در مقطع تاريخي ژوييه 1951 و در جنبش ملي شدن نفت، بخشي از روحانيت و از جمله آيت الله سيدابوالقاسم كاشاني حضور داشتند، اما سرانجام ديديم كه ايشان در كسوت رياست مجلس شوراي ملي با دخالتهاي مستمر خود در امر حكومت، هنگاميكه ديد، مصدق تسليم خواستهاي او و ديگر نزديكانش نميشود، به مخالفت با او پرداخت و دست دردست توطئهگران گذارد. حال، با يك چنين آگاهيهاي راستيني، چگونه است كه آقاي دكتر منصور بياتزاده با حساسيت بيرون از حد، به اين گفتاورد دورانديشانه از سوي مصدق كه مي گويد: «اميدوارم سركردههاي شيعه قصد جدي براي ورود به عرصه سياست را نداشته باشند. اگر چنين شود، ايران در آستانه وضعيت فاجعهآميزي قرار خواهد گرفت.» ،خرده گرفته و از آن به گونه دروغ و تحريف تاريخ سخن به ميان مي آورند!؟ فرايند انقلاب فاجعه آفرين 57 و حكومت مافياييي سي سالهي برخاسته از آن، دال بر درستي سخن زندهياد دكتر مصدق است و نشاني از شناخت و آگاهي و دورانديشي آن مرد بزرگ از رفتار و سيرت ملايان انتقام- و كينهجويي چون خميني، كه مهندس بازرگان خود، در گفتگويي با زنده ياد شاپور بختيار، از او به گونهي يك «حيوان درنده»، سخن به ميان آورده است (كتاب يكرنگي چاپ پاريس از شاپور بختيار). آقاي دكتر بياتزاده در بخش ديگري از نقد خود اشاره به شناسه سياسي من برده و ازجمله با بيان نفاقو اختلاف در ميان بنيانگزاران مكتب پان ايرانيسم، از آن جمله محسن پزشكپور، زنده ياد دكتر محمدرضا عاملي تهراني، داريوش فروهر، مهرداد و تقيزاده و تني چند ديگر، سخن از تقسيم آنان پس از انشعاب، به طرفداران سياست مصدق به رهبري زنده ياد داريوش فروهر (حزب ملت ايران) و مخالفين سياست دكتر مصدق يعني پزشكپور و دكتر عاملي تهراني در حزب پان ايرانيست، به ميان مي آورند كه شوربختانه برخوردار از نااگاهي ايشان از تاريخ سياسي بيش از 50 سال گذشتهي اين جنبش هاي ملي و ضدامپرياليستي ايرانپرستان پان ايرانيست مي باشد. من نمي دانم چگونه است كه، جناب دكتر بياتزاده، كه برخوردار از آگاهي و دانش سياسي گسترده و همچنين تاريخ سياسي جنبش هاي اجتماعي و حزبي ايران مي باشند، مرتكب يك چنين اشتباه نامسئولانهاي مي شوند. اختلاف ميان پان ايرانيستها نه به خاطر جانبداري بخشي از سياستهاي دكتر مصدق و بخشي ديگر مخالف آن بود، بلكه بمانند ديگر رهبران و برگزيدگان احزاب و سازمانهاي سياسي، هم فردي و رفتاريي برخاسته از اعمال نفوذ و قدرتطلبي شخصي بود و هم نسبت به سياستهاي راهبردي. پان ايرانيستها چه در حزب ملت ايران و چه در حزب پان ايرانيست و يا سازمان پرچمداران، همواره و پيگير از صديقترين پشتيبانان نهضت ملي و دكتر مصدق بوده و پيش آهنگانه تر از هر حزب و گروه سياسي ديگري، در برابر مخالفين قسمخوردهاش، از جمله حزب توده، از او دفاع كرده و اورا به عنوان رهبر مبارزات ضداستعماري ملت ايران ستوده و پاس داشتهاند. حزب پان ايرانيست در خيزش مردمي سي ام تير، فعالانه شركت داشت و در خوزستان جانباختگاني را از خود بجاي گذاشت. در ماههاي بحراني سال 1331 و 1332 و روند فزايندهي نفاق و اختلاف با دربار و نفاق و جدايي در ميان طرفداران مصدق و شخصيتهاي جبهه ملي در مجلس شوراي ملي و همچنين احزاب، رهبران حزب پان ايرانيست در تاريخ 8 اسفند ماه 1331 با دعوت از رهبران و برگزيدگان احزاب از جمله حزب ايران، حزب زحتمكشان ملت ايران، نيروي سوم و تني چند از شخصيتهاي ملي و نمايندگان مجلس به باشگاه حزب در خيابان ژاله كوچه بهنام، كوشيد، هشدارانه خطرات ناشي از آن نفاقها و جدايي راكه موجب ضعف و پراكندگي و سرخوردهگي نيروهاي پشتيبان دولت مصدق را فراهم آورده بود، ياد آور شود. در اين كنفرانس تا انجا كه پس از گذشت 56 سال به ياد دارم، شخصيتهايي چون مهندس حسيبي از حزب ايران، دكتر مظفربقايي از حزب زحتمكشان ملت ايران و خليل ملكي شركت داشتند. همچنين از خاطر نميبرم كه همراهان دكتر بقايي كه قصد جلوگيري از سخنراني زنده ياد خليل ملكي را داشتند، از سوي ميزبانان حزب پان ايرانيست به آرامش و درنگ، بايسته گرديدند. پس از كودتاي 28 مرداد 1332، تني چند از برگزيدگان حزب پان ايرانيست در تهران و شهرستانها از جمله آقاي محسن پزشكپور براي مدتي بازداشت شدند. اينجانب را در هفتههاي نخستين پس از رويداد 28 مرداد، آقاي حاج عظيمي رئيس دبيرستان مروي به سبب ايجاد تظاهرات در مدرسه در پشتيباني از مصدق، و اخلال، از دبيرستان بيرون كرده و گفتند برويد و سپاسگزار باشيد كه شمارا بدست حكومت نظامي نمي دهم. آقاي دكتر بيات زاده، اميدوارم كه با اين شرح كوتاه و راستين، شما آن اشتباه را تصحيح نماييد، زيرا كه ذهن خوانندگان سايت سازمان سوسياليست هاي ايران و ديگر رسانه هاي گروهي را نبايد با اين اشارات نادرست، نسبت به حزبي كه بيش از نيم قرن در راه آزادي و استقلال و حاكميت ملي كوشيده، و اكنون هم كوشندگانش در درون كشور در جو خفقان و سركوب بر ضد ملايان مي رزمند، از حقايق تاريخي منحرف كرد. و من باور بر اين دارم كه اين امر، از سوي شما به عمد انجام نگرفته است. از سوي ديگر در سايت سازمان شما در ماه آذرماه، نوشتاري از آقاي دكتر مهدي مؤيدزاده زير عنوان «برتري يك ملت بر ملت ديگر در نهضت ملي ايران راه نداشته است» درج گرديده، كه در ان ايشان كه خود را يكي از اعضاي فعال جبهه ملي ميداند، با ناآگاهي و بگونهاي كينهتوزانه مطالب نادرستي را به حزب پان ايرانيست نسبت داده اند، كه جز دامن زدن به نفاقها و پراكندگي ميان نيروهاي ملي و ضداستبداد حاكم، فرايندي ديگر ندارد. ايشان اشاره ميبرند به اينكه، آزاديهاي احزاب در اين ايام (مقصود دهه سي و آغاز حكومت دكتر مصدق است)، امكانات بوجود آمدن دهها حزب و سازمان و جمعيت سياسي را فراهم آورد. نخست اينكه پان ايرانيستها و آن جوانان مليگرا، نه در آغاز دههي سي، بلكه در سنين شانزده و هفده سالگي، پس از اشغال ايران از سوي متفقين در شهريور 1320 ، برضد بيگانگان به پا خاسته و نخست در انجمن و سپس در مكتب پان ايرانيسم گردهم فرا مي آيند. در آغاز دهه سيي پس از انشعاب، همانگونه كه در فراز اشاره بردم، آن بنيانگزاران نهضت پان ايرانيسم يعني ملت گرايان، حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم و حزب پان ايرانيست و سازمان پرچمداران پان ايرانيسم را پايهگزاري كردند. اين ادعاي آقاي مؤيدزاده، كه در «اختلاف ميان مصدق و شاه و دربار» مسئولين حزب پان ايرانيست شاه را بر مصدق ترجيح دادند و پس از كودتا هم با دولت كودتا همكاري داشتند و در بهمن 1341 به استقبال كودتاي سفيد شاه كه بر آن انقلاب سفيد نام داده بودند، شتافتتد، غلط و نامربوط و كتمان واقعيات است. زيرا همانگونه كه در فراز بيان داشتم، حزب پان ايرانيست و كوشندگانش از دولت ملي دكتر مصدق پشتيباني كرده و از طرفداران سرسخت نهضت ملي و شخص مصدق بودند. تنها در سال 1331 رهبران اين حزب، يعني سروران محسن پزشكپور و زنده ياد دكتر محمدرضا عاملي تهراني دوبار به ديدار دكتر مصدق رفته و در رابطه با مسايل روز و بويژه نقش حزب توده، در دامن زدن به جو بحراني جامعهي ايران با ايشان به گفتگو نشستند. آقاي دكتر مؤيدزاده لابد فراموش كردهاند، كه در هنگام زمامداري دكتر علي اميني در فاصله سالهاي 40-1339، يعني سالهاي پس از كودتا، برگزيدگان جبهه ملي با برخورداري از فرصتهاي سياسي، بار ديگر آغاز به كار كرده و نخستين تظاهرات گستردهي خود را در ميدان جلاليه برگزار نمودند. آيا يك جريان سياسي و يا حزب سياسي، اگر كه وجود دارد و ميخواهد همچنان در راه آمال و اماجها و برنامههاي كلي سياسي و اجتماعي خود گام بردارد، بايد دست رو دست بگذارد، ماتم بگيرد و از فرصتهاي فراسو بهره نبرد!؟ در رابطه با انقلاب سفيد شاه كه آقاي مؤيدزاده از آن بگونه كودتاي سفيد نام مي برند، حزب پان ايرانيست بدرستي با بررسي آن اصول اصلاحي، از جمله رفرم ارضي، تغيير قوانين در رابطه با حقوق زنان، ايجاد سپاهيان دانش و بهداشت، كه ملايان مرتجعي چون خميني در 14 خرداد ماه 1342 براي جلوگيري از آن اصول به ويژه در رابطه با حقوق زنان، فتنهاي برپا ساخته بودند، بگونهي مشروط موافقت خود را طي جزوهاي پيرامون آن اصول اصلاحي در جامعه ايران، بيان داشت. پژوهشگر گرانقدر آقاي رحيم شريفي يكي از كوشندگان ديرهنگام جبهه ملي و عضو حزب ايران در نوشتاري در سهند شماره 13 – پاريس- پاييز 1373 – نوامبر 1994 زير عنوان «دربارهي جبهه ملي ايران» از جمله در مورد انقلاب سفيد اين چنين مي نويسند: در بحث پيرامون انقلاب سفيد شاه، گروهي از اعضاي شورا برآن بودند، كه بايد اعلاميهاي برعليه شاه و انقلابش منتشركرد (همان كاري كه خميني در 14 خرداد ماه 1342 كرد). گروه ديگر، كه چنين كاري را به سود جبهه نمي دانستند، به لحاظ تاكتيكي صدور اعلاميه را تجويز نمي كردند، اما با حرف گروه اول در مخالفت با انقلاب سفيد و شخص شاه موافقت داشتند. سرانجام گروه ديگري براين باور بودند، كه جبهه، خود مبتكر اين اصلاحات بوده و حال كه شاه مي خواهد آنرا به خود نسبت بدهد، بهتر آنستكه جبهه ملي اصول اصلاحات را تاييد كند ولي يادآور شود كه با شرايط اختناق موجود و عوامل فاسد اجرايي كنوني، اين برنامه موفق نخواهد شد. سرانجام نيز اعلاميه ي بلند بالايي صادر شد كه به شخص شاه حمله شده بود ولي نظر روشن و قاطعي در برخورد با انقلاب سفيد او در اعلاميه نيامده بود. بدين معني كه از تحليل اجتماعي- اقتصادي انقلاب سفيد و سنجش منصفانهي آن، بدون هيچ قضاوتي، در اعلاميه اثري نبود. ماجراي برخورد جبهه ملي با مشكل برابري حقوق زنان نيز از همين دست بود. آنها جرأت ابراز نظر مثبت خود را در اين باره نكردند ولي شاه رسماُ برابري حقوق زنان با مردان را كه جبههي ملي عنوان كرده بود، در برنامه اصلاحات خود قرار داد و از اعلام آن نهراسيد. آقاي رحيم شريفي در برخورد با ماجراي 14 خرداد ماه خميني در اين رابطه مي نويسند: مي دانيم كه در جريان غوغاي خميني و طرفدارانش به سال 1342 ، سخن بر سر اين بود كه به باور واپسگرايان مذهبي، تقسيم اراضي ميان دهقانان و سلب مالكيت از اربابان و هم چنين اعطاي حقوق به زنان و برابري آن با مردان، مخالف شرع مقدس اسلام است، در حاليكه حرف آخوند با آنچه جبهه ملي پيرامون آزاديهاي اساسي مردم فارغ از جنس و مذهب و ... مي انديشيد (و نمي گفت)، از ريشه و بنياد تباين داشت. نيز در مورد اصلاحات ارضي با آنكه در منشور جبهه ملي، رسماً جانبداري از عدالت اجتماعي به عنوان يكي از اهداف اساسي جبهه اعلام شده بود و ميدانيم كه رفرم ارضي در كشوري چون ايران و در زمينهي مالكيت يكي از اركان مهم اجتماعي، اعمال عدالت اجتماعي است، با اين حال، جبهه ملي در موضعگيري برابر حرف ملاها و فاناتيكهاي بازاري، فروماند و هرگز در اين باب سخن نگفت. در حاليكه مي توانست حرف ملا را مردود اعلام كند، اما به خون كشيدن تظاهرات را محكوم سازد، كه حتي بدين كار نيز دست نزد. بر اين تحليل منصفانه و خردمندانه چيزي ديگر نتوان افزود. كساني چون آقاي دكتر مؤيدزاده كه حقايق تاريخي را در پس پرده ابهام نگه ميدارند، بهتر است كه با درايت و آگاهي به اين مسايل بپردازند. همچنين اشاره ايشان به بيگانهستيزي مليگرايان پان ايرانيست، نشان براين دارد كه ايشان از اصول فكري و آماجها و شعارهاي اين مبارزين ميهن پرست، نااگاه اند. آيا مخالفت با ابرقدرتان استعمار و استثمارگري چون امپرياليستهاي روس و انگليس و آمريكا، به ويژه در هنگامههاي صدسال گذشتهي تاريخ زندگي ملت ايران و ديگر سرزمينهاي آسيايي و آفريقايي، بيگانه ستيزي است!؟ يكي از شعارهاي روشنگر پان ايرانيستها، «جهان از آن ملت ها است» مي باشد و در اين شيوهي تفكر، روشن و شفاف پاسداري از حقوق ملتها بيان گرديده و ستيز، آن هنگام آغاز مي گردد كه امپرياليست ها آن حقوق را، همچنان كه اكنون هم رسم آنان است، زير پا گذارند.