هوشنگ کُردستانی
بحران در خاورمیانة غربی
حدود سه هفته است که ارتش اسرائیل حملات گسترده ای را به کشور لبنان آغاز کرده که در اثر آن افزون بر مناطق نظامی حزب الله، بسیاری از مناطق غیرنظامی آن کشور نیز در هم کوبیده شده و شمار زیادی از مردم بیگناه در اثر آن جان باخته اند. حزب الله نیز متقابلاً با موشکهایی که گفته می شود جمهوری اسلامی در اختیارشان گذارده است، مناطق مسکونی شمال اسرائیل به ویژه شهر حیفا، سومین شهر بزرگ اسرائیل را مورد حمله قرار داده که در اثر آن شماری از مردم غیر نظامی اسرائیل جان خود را از دست داده اند. پیرامون این حمله که آنرا ششمین جنگ میان اسرائیل و اعراب می توان به حساب آورد، دیدگاه متفاوت و متضاد وجود دارد.
نخست، دیدگاهی است که این اقدام را برای اسرائیل دفاع مشروع می نامد. دوم، دیدگاهی که خرابی ها، ویرانی های پدید آمده و کشته شدن مردم بیگناه را غیر قابل قبول توجیه می کند.
پیرامون شروع این درگیری ها، حزب الله مدعی است که هشت تن از نظامیان اسرائیل وارد منطقه متعلق به آنها شده و حزب الله شش تن از آنان را کشته و دو تن را به گروگان گرفته است.
اسرائیل، اما ادعا می کند که این شبه نظامیان حزب الله بودند که وارد خاک اسرائیل شده، شش نظامی را کشته و دو تن دیگر را به گروگان گرفته و همراه خود برده اند.
حال چنانچه هر کدام از این ادعاها را درست فرض کنیم، تفسیر این رویداد و نتایج مورد انتظار از آن با هم فرق می کند. اکر ادعای اسرائیل درست باشد که شبهه نظامیان حزب الله وارد اسرائیل شده اند، باید بر این باور بود، حزب الله که از جانب سردمـداران جمهوری اسـلامیتأمین مالی می شود برای اسرائیل دام گسترده تا نخست ارتش اسرائیل را وارد لبنان کرده و او را گرفتار سازد. سپس با ایجاد یک بحران بزرگ منطقه ای توجه افکار عمومی مردم جهان را از پرونده هسته ای جمهوری اسلامی بسوی رویدادهای لبنان منحرف کرده و آنرا دست کم برای مدتی از دستور کارشورای امنیت سازمان ملل خارج سازد، ضمن آنکه با ایجاد این درگیری، توده های مردم مسلمان و به ویژه اعراب را بر علیه اسرائیل شورانده و جمهوری اسلامی را به عنوان تنها حامی مردم فلسطین و حزب الله لبنان مطرح نماید.
این امکان وجود دارد که اسرائیل که در برآورد قدرت تسلیحاتی حزب الله دچار اشتباه محاسبه شده باشد، دانسته یا نادانسته در این دام افتاده باشد. اگر ادعای حزب الله درست فرض شود، مسئله بطور کلی فرق می کند. در آن صورت می توان حدس زد که جنگ اسرائیل با لبنان، ابعاد گسترده تری یافته و پای سوریه و شاید ایران هم به میان کشیده شود.
کمک های نظامی و تسلیحاتی آمریکا به ارتش اسرائیل، وتو قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل پیرامون آتش بس فوری، توسط این کشور، برخی از فعل و انفعالات نظامی واحدهای ارتش آمریکا مستقر در امارت نشین های جنوب خلیج فارس و موضع گیری جمهوری اسلامی - در اینکه به حمایت حزب الله وارد جنگ نخواهد شد - همه را شاید بتوان در این راستا توجیه کرد.
چنانچه حزب الله با نفوذ در خاک اسرائیل، باعث آغاز این جنگ شده باشد، بی شک اسرائیل در دامی که حزب الله برایش گسترده افتاده است.
برای آنکه واکنش خشن نظامی اسرائیل به ویژه به بخش های شمالی لبنان و در هم کوبیدن مراکز غیرنظامی و کشتار مردم بیگناه که شاید خود مخالف حزب الله بوده اند، واکنش های تندی در میان کشورهای مختلف و شورای امنیت سازمان ملل پدید آورده است.
در واقع کشتار مردم غیرنظامی لبنان توسط ارتش اسرائیل همانند کشته شدن مردم بیگناه اسرائیل بدست چریک های انتحاری از دید انسانی قابل توجه و قبول نیست.
همین حملات گسترده و گاه بی دلیل، باعث شد که آخوندی بنام شیخ فضل الله اکنون قهرمان بسیاری از مردم مسلمان و عرب گردد.
اما نگرش من نسبت به مسئله اسرائیل و فلسطین و خاورمیانه عربی همواره این بوده و هست که تا هنگامی که طبق قطعنامه سال 1948 سازمان ملل دراین سرزمین دو کشور و دو ملت یهود و مسلمان به وجود نیاید، خاورمیانه عربی رو به صلح و آرامش نخواهد رفت.
از این دیدگاه من با موضع اسحاق رابین، شیمون پرز و بسیاری سیاستمداران و روشنفکران و نیـز بخش بزرگـی از مردم اسرائیل موافق هستم که در پی یافتن راه کار اجرای قطعنامه سازمان ملل بوده و هستند.
اصولاً در شرایط نه جنگ و نه صلح میان دو ملت، همواره تندروترین و بی منطق ترین افراد، در هر دو کشور قدرت را در دست می گیرند و به آتش جنگ و دشمنی دامن می زنند.
باید پذیرفت که در شرایط کنونی دنیا «زور» کاربرد و کارایی را که در گذشته از آن برخوردار بود از دست داده است. در سده بیست و یکم اختلاف ملی و مرزی را نه با «زور» که با گفت و شنود صادقانه می توان حل و فصل کرد.
عدم اجراء این قطعنامه و عدم تشکیل دولت فلسطین، این امکان را به سردمداران جمهوری اسلامی می دهد تا به حزب الله و گروه های تندرو فلسطینی کمک مالی کرده و با دامن زدن به آتش اختلاف در منطقه، افکار مردم ایران را از گرفتاریهای و تنگناهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی به مسایل خارجی معطوف دارد.
در ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی به جای آنکه درآمد سرشار نفت و گاز صرف ایجاد کارخانه و واحدهای تولیدی، طرحهای آبادانی و سازندگی، گسترش شبکه های راه و راه آهن، ایجاد کار، رفع بیکاری و ایجاد زیرساختهای اقتصادی شود، بخش مهمی از آن توسط آخوندها و وابستگان آنها مورد سوءاستفاده قرار می گیرد و بخش مهم دیگری از آن مصروف کمک به جریانهای تندرو اسلامی در کشورهای دیگر می گردد. شاید بد نباشد یادآور شویم که وزیر کار جمهوری اسلامی اخیراً اعلام کرده در چهار ماه گذشته تعداد 320 هزار تن از کارگران بیکار شده اند. یعنی ماهانه 80 هزار تن. این بیکاری وحشتناک که باعث از هم پاشیده شدن خانواده ها خواهد شد، بدلیل تصویب قوانین جدید کار و فروش کارخانه ها به بخش به اصطلاح «خصوصی» است.
کارفرمایان با استفاده از قوانین جدیدکارگران را بیکار می کنند و بخش خصوصی برای تبدیل زمین کارخانه برای ایجاد مجتمع های ساختمانی به آنها نیاز ندارد.
اگر قرار است ریشه تروریسم در خاورمیانه عربی خشکانده شود یا کاهش یابد، باید قطعنامه سال 1948 سازمان ملل در مورد ایجاد دو کشور اسرائیل و فلسطین اجرا گردد و همچنین دست سردمداران جمهوری اسلامی از منبع هر درآمد نفت و گاز ایران کوتاه شود.
در شرایط حساس کنونی به نظر می رسد تنها راه کار فوری رفع بحران، استقرار سربازان سازمان ملل یا اتحاد اروپا در مرزهای دو کشور اسرائیل و لبنان باشد
۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه
یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه
هوشنگ کُردستانی
یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه
اوضاع اسفناک و غیرقابل تحمّل زندگی مردم ایران در سالهای پایانی سدة نوزدهم و آغاز سدة بیستم که ناشی از فقر و نداری، بیکاری و بی پناهی، عدم امنیت مالی و جانی، زورگویی پادشاهان و شاهزادگان، دخالت کاسب کاران دین در زندگی خصوصی و اجتماعی، همراه با عقب ماندگی ایران از کاروان پیشرفت و ترقی دنیای پس از انقلاب صنعتی و نیز فشارهای رقابت آمیز دو دولت استعماری روس و انگلیس برای دست اندازی هر چه بیشتر در سیاست و اقتصاد کشور، شرایطی را پدید آورده بود که جامعه آماده فداکاری در راستای یک تغییر بنیادی و سازنده بود که به بساط خودکامگی شاهان و درباریان، شریعتمداران دین فروش و یکه تازی بیگانگان پایان دهد. و در چنین اوضاع و احوال نابسامان اقتصادی و سیاسی بود که شعار مشروطه طلبی، عدالت خواهی، برابری مردم در برابر قانون که پایان یک دورة سیاه و دهشتناک و آغاز دنیای بهتری را نوید می داد، با استقبال توده مردم روبرو شد.
در شرایط ناگوار اقتصادی آن روز ایران که جامعه آمادگی تغییر و تحوّل در جهت رهایی از استبداد و خودکامگی را داشت، شماری از ایرانیانی که برای تحصیل یا مأموریت به خارج سفر کرده بودند و امنیت و رفاه مردم و پیشرفت های علمی و فنی آن سرزمین ها را مشاهده و با اوضاع رقّت بار ایران مقایسه می نمودند، به این نتیجه رسیدند که وجود و اقتدار حکومت قانون که حاکم بر مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میان مردم و دولتمردان است، عامل بزرگ پیشرفت و ترقی این کشورهاست. از این رو، شعار عدالت خواهی و مشروطه طلبی را مطرح کردند و با انتشار روزنامه و کتاب که در خارج چاپ و به ایران فرستاده می شد، مردمی را که آماده تغییر و تحوّل بودند با مزایای حکومت قانون و زیان های بی قانونی آشنا می نمودند.
بدیـن شکل بود کـه یک حـرکت مـردمی در جهت استقرار قانون و حکومت مشروطه شکل گرفت که تنها محدود به تهران نبود و سـایر شهرهـا از جمله تبـریز، رشت و اصفهان را نیز در بر می گرفت.
از آنجا که برخی از پیشگامان نهضت مشروطه معتقد بودند که وجود قانون اساسی است که باعث رفاه و ترقی کشورهای پیشرفته شده و گمان داشتند که این قوانین اساسی برگرفته از قرآن است و عنوان می کردند که استقرار قانون اساسی در ایران یعنی اجرای قوانین اسلام، شماری از روحانیون بیداردل و خوش نام که از اوضاع نابسامان حاکم برکشور آگاه بودند و فقر و بدبختی مردم را بر نمی تافتند به حمایت از نهضت مشروطه خواهی برخاستند که در تهران آیت الله سیدمحمد طباطبائی و آیت الله سید عبداله بهبهانی در رأس بودند. روحانیون و مراجع تقلید تراز اوّل شیعه مقیم کربلا و نجف هم طی فتواهایی حقانیت نهضت و خواست مردم را در استقرار مشروطیت، مورد حمایت و پشتیبانی قرار دادند.
حرکت پرشور مردم در تهران و شهرستان ها مظفرالدین شاه را واداشت که با خواست رهبران مشروطه موافقت و فرمـان مشروطیت را امضـاء نماید. بدین شکل انقلاب مشروطه در 14 مرداد 1285 خورشیدی/ پنجم اوت 1906 میلادی به پیروزی رسید و اکنون صد سال از آن تاریخ می گذرد.
پیرامون دخالت های سیاست های خارجی در پیروزی انقلاب مشروطه، کتابهای زیادی نوشته شده است. آنچه مسلم است هواداری دولت انگلستان از نهضت مشروطه و مخالفت دولت روسیه با آن با توجه به سیاست و منافع آن دو کشور در ایران طبیعی بنظر می رسید.
با پیروزی انقلاب مشروطه، سلطنت استبدادی تبدیل به نظام مشروطه و پادشاه خودکامه تبدیل به پادشاه مشروطه می گردید که قدرت اجرایی نداشت و با این تغییر، قدرت دربار روسیه تزاری در ایران کاهش می یافت که پیروزی بزرگی برای رقیب آن دولت، یعنی انگلستان بود.
بی تردید رهبران نهضت مشروطه از تضاد سیاسی میان دو دولت استعماری آگاه بودند و از آن حداکثر استفاده را نمودند یعنی در برابر مخالفت روسیه از حمایت انگلستان برخوردار شدند.
رهبران مشروطه متوجه این حقیقت بودند که دولت انگلستان در ایران همزمان سیاست دوگانه ای در پیش گرفته و ضمن اینکه در تهران و تبریز از مشروطه خواهان حمایت می کنند در مناطق دیگری که صاحب قدرت و نفوذ است به سرکوب آزادیخواهان می پردازد. همچنین مشاهده می کردند که افزون بر حمایت مسئولان سفارت انگلیس از آزادیخواهان، درباریان تحت الحمایه و وابسته به آن دولت و نیز بسیاری از اعضاء لژهای فراماسیونری وابسته به گراند لُژ اسکاتلند نیز از پیشتیبانان و حتی رهبران نهضت هستند. با این وجود، چون برقراری مشروطه را به سود مردم و در جهت پیشرفت کشور و جبران عقب ماندگی برآورد می کردند، برای پیروزی نهضت سیاسی لازم می دانستند از تضاد سیاسی دو دولت استعماری آن روز، بیشترین استفاده را ببرند.
پس از نشیب و فرازهای بسیار، سرانجام نهضت مشروطه پیروز شد. پیروزی نهضت و پیروزی مردم، شکست دو نهاد قدرتمند جامعه، یعنی استبداد سلطنتی و شریعتمداران دین فروش بود. از این رو، این دو نهاد دست در دست هم برای جبران شکست خود و تبدیل آن به پیروزی شعار «مشروعه» را در برابر «مشروطه» عنوان کرده و با اطمینان از پشتیبانی دولت روسیه با مشروطه خواهان به مبارزه برخاستند. ولی با شکست «مشروعه خواهان» و پیروزی مجدد مشروطه خواهان، فرار محمدعلی شاه نماد سلطنت استبدادی و به دار آویخته شدن شیخ فضل الله نوری، روحانی مرتجع بار دیگر حکومت قانون در ایران پا گرفت.
استقرار نهادهای قانونی نظام مشروطه، همچون گزینش مجلس شورای ملی، وزارت دادگستری، آموزش و پرورش - که تا آن زمان در حوزه قدرت روحانیون بود -، ارتش و نیروهای انتظامی و ... که از دست آوردهای انقلاب مشروطه می باشد از آنچنان جایگاه ویژه ای در جامعه ایران برخوردار شد که حتی پس از شکست نظام مشروطه و استقرار نظام «مشروعه» سردمدارانِ دین سالار حکومت اسلامی هم نتوانستند آن را به حالت نخست برگردانند.
پس از پیروزی مجدد مشروطه خواهان که مرگ استبداد مذهبی و شکست سیاست روسیه را بهمراه داشت، سیاست دولت انگلیس هم نسبت به حکومت مشروطه و مشروطه خواهان تغییر کرد و برای تضعیف آن با دولت روسیه که اهرمهای قدرتش، خود را در ایران از دست داده و از مشروطه خواهان شکست خورده بود، وارد بده بِستان سیاسی شد و پس از گفت و گوهای محرمانه میان دو دولت سرانجام ناگزیر از پذیرش و ا مضاء طرح پیشنهادی انگلیس یعنی توافق نامه 1907 شد که بر اساس آن ایران به دو منطقه نفوذ میان روس و انگلیس تقسیم می شد.
پس از انعقاد این توافق نامه بود که هر دو دولت روس و انگلیس به اتفاق به مخالفت با حکومت مشروطه و دخالت در امور ایران پرداختند که تا سالهای پایانی جنگ اول جهانی و پیروزی انقلاب کمونیستی روسیه ادامه داشت. پس از انقلاب روسیه، نفوذ انگلستان در ایران بصورت تنها عنصر غالب سیاسی در آمد که گفتار پیرامون آن خارج از بحث امروز ماست.
در اینجا لازم است اشاره کنیم که اگر چه رهبران نهضت مشروطه با ایجاد یک نهضت مردمی و سودبری از تضاد سیاست های خارجی نظام مشروطه را بنیان گذاردند ولی نتوانستند علت اصلی انگیزه حمایت دولت انگلیس از نهضت را بخوبی برآوُرد و پیش بینی کرده و خود را برای رویاروئی با آن آماده سازند. این عدم توجه و آینده نگری یکبار دیگر در نهضت ملی شد صنعت نفت تکرار شد.
مصدق برای ملی کردن صنعت نفت و کوتاه کردن دست دولت انگلستان از منابع ملی و دخالت در امور داخلی ایران از تضاد سیاست آمریکا و انگلیس بخوبی استفاده کرد ولی اینکه آمریکا پس از ملّی شدن صنعت نفت چه سیاستی را ممکن است پیش گیرد، مورد توجه قرار نگرفت.
نکته بسیار مهم که ملت به ویژه نسل جوان ما باید به آن توجه کافی مبذول دارند این است که در هر سه شکست نهضت های آزادیخواهانه ملت ایران در یکصد سال گذشته یعنی نهضت مشروطیت، نهضت ملی شدن صنعت نفت و نهضت آزادیخواهی سال 1357 که در میانه راه منحرف و منجر به تسلّط استبداد مذهبی شد، بخش بزرگی از شریعتمداران همواره نقش اساسی داشته و امروز هم بزرگترین مانع و سدّ راه برقراری آزادی و استقرار حاکمیت ملی، می باشند.
یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه
اوضاع اسفناک و غیرقابل تحمّل زندگی مردم ایران در سالهای پایانی سدة نوزدهم و آغاز سدة بیستم که ناشی از فقر و نداری، بیکاری و بی پناهی، عدم امنیت مالی و جانی، زورگویی پادشاهان و شاهزادگان، دخالت کاسب کاران دین در زندگی خصوصی و اجتماعی، همراه با عقب ماندگی ایران از کاروان پیشرفت و ترقی دنیای پس از انقلاب صنعتی و نیز فشارهای رقابت آمیز دو دولت استعماری روس و انگلیس برای دست اندازی هر چه بیشتر در سیاست و اقتصاد کشور، شرایطی را پدید آورده بود که جامعه آماده فداکاری در راستای یک تغییر بنیادی و سازنده بود که به بساط خودکامگی شاهان و درباریان، شریعتمداران دین فروش و یکه تازی بیگانگان پایان دهد. و در چنین اوضاع و احوال نابسامان اقتصادی و سیاسی بود که شعار مشروطه طلبی، عدالت خواهی، برابری مردم در برابر قانون که پایان یک دورة سیاه و دهشتناک و آغاز دنیای بهتری را نوید می داد، با استقبال توده مردم روبرو شد.
در شرایط ناگوار اقتصادی آن روز ایران که جامعه آمادگی تغییر و تحوّل در جهت رهایی از استبداد و خودکامگی را داشت، شماری از ایرانیانی که برای تحصیل یا مأموریت به خارج سفر کرده بودند و امنیت و رفاه مردم و پیشرفت های علمی و فنی آن سرزمین ها را مشاهده و با اوضاع رقّت بار ایران مقایسه می نمودند، به این نتیجه رسیدند که وجود و اقتدار حکومت قانون که حاکم بر مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میان مردم و دولتمردان است، عامل بزرگ پیشرفت و ترقی این کشورهاست. از این رو، شعار عدالت خواهی و مشروطه طلبی را مطرح کردند و با انتشار روزنامه و کتاب که در خارج چاپ و به ایران فرستاده می شد، مردمی را که آماده تغییر و تحوّل بودند با مزایای حکومت قانون و زیان های بی قانونی آشنا می نمودند.
بدیـن شکل بود کـه یک حـرکت مـردمی در جهت استقرار قانون و حکومت مشروطه شکل گرفت که تنها محدود به تهران نبود و سـایر شهرهـا از جمله تبـریز، رشت و اصفهان را نیز در بر می گرفت.
از آنجا که برخی از پیشگامان نهضت مشروطه معتقد بودند که وجود قانون اساسی است که باعث رفاه و ترقی کشورهای پیشرفته شده و گمان داشتند که این قوانین اساسی برگرفته از قرآن است و عنوان می کردند که استقرار قانون اساسی در ایران یعنی اجرای قوانین اسلام، شماری از روحانیون بیداردل و خوش نام که از اوضاع نابسامان حاکم برکشور آگاه بودند و فقر و بدبختی مردم را بر نمی تافتند به حمایت از نهضت مشروطه خواهی برخاستند که در تهران آیت الله سیدمحمد طباطبائی و آیت الله سید عبداله بهبهانی در رأس بودند. روحانیون و مراجع تقلید تراز اوّل شیعه مقیم کربلا و نجف هم طی فتواهایی حقانیت نهضت و خواست مردم را در استقرار مشروطیت، مورد حمایت و پشتیبانی قرار دادند.
حرکت پرشور مردم در تهران و شهرستان ها مظفرالدین شاه را واداشت که با خواست رهبران مشروطه موافقت و فرمـان مشروطیت را امضـاء نماید. بدین شکل انقلاب مشروطه در 14 مرداد 1285 خورشیدی/ پنجم اوت 1906 میلادی به پیروزی رسید و اکنون صد سال از آن تاریخ می گذرد.
پیرامون دخالت های سیاست های خارجی در پیروزی انقلاب مشروطه، کتابهای زیادی نوشته شده است. آنچه مسلم است هواداری دولت انگلستان از نهضت مشروطه و مخالفت دولت روسیه با آن با توجه به سیاست و منافع آن دو کشور در ایران طبیعی بنظر می رسید.
با پیروزی انقلاب مشروطه، سلطنت استبدادی تبدیل به نظام مشروطه و پادشاه خودکامه تبدیل به پادشاه مشروطه می گردید که قدرت اجرایی نداشت و با این تغییر، قدرت دربار روسیه تزاری در ایران کاهش می یافت که پیروزی بزرگی برای رقیب آن دولت، یعنی انگلستان بود.
بی تردید رهبران نهضت مشروطه از تضاد سیاسی میان دو دولت استعماری آگاه بودند و از آن حداکثر استفاده را نمودند یعنی در برابر مخالفت روسیه از حمایت انگلستان برخوردار شدند.
رهبران مشروطه متوجه این حقیقت بودند که دولت انگلستان در ایران همزمان سیاست دوگانه ای در پیش گرفته و ضمن اینکه در تهران و تبریز از مشروطه خواهان حمایت می کنند در مناطق دیگری که صاحب قدرت و نفوذ است به سرکوب آزادیخواهان می پردازد. همچنین مشاهده می کردند که افزون بر حمایت مسئولان سفارت انگلیس از آزادیخواهان، درباریان تحت الحمایه و وابسته به آن دولت و نیز بسیاری از اعضاء لژهای فراماسیونری وابسته به گراند لُژ اسکاتلند نیز از پیشتیبانان و حتی رهبران نهضت هستند. با این وجود، چون برقراری مشروطه را به سود مردم و در جهت پیشرفت کشور و جبران عقب ماندگی برآورد می کردند، برای پیروزی نهضت سیاسی لازم می دانستند از تضاد سیاسی دو دولت استعماری آن روز، بیشترین استفاده را ببرند.
پس از نشیب و فرازهای بسیار، سرانجام نهضت مشروطه پیروز شد. پیروزی نهضت و پیروزی مردم، شکست دو نهاد قدرتمند جامعه، یعنی استبداد سلطنتی و شریعتمداران دین فروش بود. از این رو، این دو نهاد دست در دست هم برای جبران شکست خود و تبدیل آن به پیروزی شعار «مشروعه» را در برابر «مشروطه» عنوان کرده و با اطمینان از پشتیبانی دولت روسیه با مشروطه خواهان به مبارزه برخاستند. ولی با شکست «مشروعه خواهان» و پیروزی مجدد مشروطه خواهان، فرار محمدعلی شاه نماد سلطنت استبدادی و به دار آویخته شدن شیخ فضل الله نوری، روحانی مرتجع بار دیگر حکومت قانون در ایران پا گرفت.
استقرار نهادهای قانونی نظام مشروطه، همچون گزینش مجلس شورای ملی، وزارت دادگستری، آموزش و پرورش - که تا آن زمان در حوزه قدرت روحانیون بود -، ارتش و نیروهای انتظامی و ... که از دست آوردهای انقلاب مشروطه می باشد از آنچنان جایگاه ویژه ای در جامعه ایران برخوردار شد که حتی پس از شکست نظام مشروطه و استقرار نظام «مشروعه» سردمدارانِ دین سالار حکومت اسلامی هم نتوانستند آن را به حالت نخست برگردانند.
پس از پیروزی مجدد مشروطه خواهان که مرگ استبداد مذهبی و شکست سیاست روسیه را بهمراه داشت، سیاست دولت انگلیس هم نسبت به حکومت مشروطه و مشروطه خواهان تغییر کرد و برای تضعیف آن با دولت روسیه که اهرمهای قدرتش، خود را در ایران از دست داده و از مشروطه خواهان شکست خورده بود، وارد بده بِستان سیاسی شد و پس از گفت و گوهای محرمانه میان دو دولت سرانجام ناگزیر از پذیرش و ا مضاء طرح پیشنهادی انگلیس یعنی توافق نامه 1907 شد که بر اساس آن ایران به دو منطقه نفوذ میان روس و انگلیس تقسیم می شد.
پس از انعقاد این توافق نامه بود که هر دو دولت روس و انگلیس به اتفاق به مخالفت با حکومت مشروطه و دخالت در امور ایران پرداختند که تا سالهای پایانی جنگ اول جهانی و پیروزی انقلاب کمونیستی روسیه ادامه داشت. پس از انقلاب روسیه، نفوذ انگلستان در ایران بصورت تنها عنصر غالب سیاسی در آمد که گفتار پیرامون آن خارج از بحث امروز ماست.
در اینجا لازم است اشاره کنیم که اگر چه رهبران نهضت مشروطه با ایجاد یک نهضت مردمی و سودبری از تضاد سیاست های خارجی نظام مشروطه را بنیان گذاردند ولی نتوانستند علت اصلی انگیزه حمایت دولت انگلیس از نهضت را بخوبی برآوُرد و پیش بینی کرده و خود را برای رویاروئی با آن آماده سازند. این عدم توجه و آینده نگری یکبار دیگر در نهضت ملی شد صنعت نفت تکرار شد.
مصدق برای ملی کردن صنعت نفت و کوتاه کردن دست دولت انگلستان از منابع ملی و دخالت در امور داخلی ایران از تضاد سیاست آمریکا و انگلیس بخوبی استفاده کرد ولی اینکه آمریکا پس از ملّی شدن صنعت نفت چه سیاستی را ممکن است پیش گیرد، مورد توجه قرار نگرفت.
نکته بسیار مهم که ملت به ویژه نسل جوان ما باید به آن توجه کافی مبذول دارند این است که در هر سه شکست نهضت های آزادیخواهانه ملت ایران در یکصد سال گذشته یعنی نهضت مشروطیت، نهضت ملی شدن صنعت نفت و نهضت آزادیخواهی سال 1357 که در میانه راه منحرف و منجر به تسلّط استبداد مذهبی شد، بخش بزرگی از شریعتمداران همواره نقش اساسی داشته و امروز هم بزرگترین مانع و سدّ راه برقراری آزادی و استقرار حاکمیت ملی، می باشند.
وحشت سردمداران جمهوری اسلامی
هوشنگ کردستانی
وحشت سردمداران جمهوری اسلامی
از سرنگونی
مسافرت محمد خاتمی رئیس جمهور سابق رژیم اسلامی به آمریکا و سپس سفر نمایندة احمدی نژاد به فرانسه، نشان دهندة آن است که تصمیم های احتمالی شورای امنیت سازمان ملل پیرامون تحریم های شدید اقتصادی، سردمداران جمهوری اسلامی را دچار خوف و وحشت کرده است.
بی تردید مسافرت محمد خاتمی به آمریکا و استقبال از او با موافقت مراکز قدرت در جمهوری اسلامی صورت پذیرفته و رئیس جمهور آمریکا نیز با آن موافق بوده است، از این رو، باید پذیرفت که محمد خاتمی حامل پیامی از سوی سردمداران جمهوری اسلامی پیرامون پرونده هسته ای بوده و دولت آمریکا انتظار دریافت آنرا داشته است.
نطق شدید و تُند جرج بوش که چند روز پس از ورود خاتمی به آمریکا انجام گرفت و طی آن رئیس جمهور آمریکا، جمهوری اسلامی را بزرگترین دشمن آمریکا دانست و آنرا در ردیف «طالبان» اعلام کرد و نیز اظهار نظر یکی از بلندپایگان دولت آمریکا که گفت «جمهوری اسلامی بانک تروریست هاست» نشان می دهد که محتوای پیام جمهوری اسلامی، انتظاری را که دولتمردان آمریکا داشتند برآورده نکرده است. سخنان رئیس شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی و مسئول پروندة اتمی که بی درنگ پس از نطق جرج بوش اعلام داشت که ما آماده ایم به مدت سه ماه داوطلبانه کار غنی سازی اورانیوم را متوقف کنیم - گر چه توسط سخنگوی وزارت خارجه اسلامی تکذیب شد - تائیدی بر این فرض است.
پیشنهـادهای ارائه شده جمهوری اسلامی در مسافرت خاتمی به آمـریکا مورد دلخواه و پـذیرش دولت آمریکـا نبوده اسـت. ایـن سخنــان لاریجــانی در مـورد تـوقف داوطلبانه غنی سازی اورانیوم را باید عقب نشینی باز هم بیبشتر جمهوری اسلامی به حساب آورد.
مسافرت خاتمی به آمریکا، پیشنهاد علی لاریجانی و تکذیب آن توسط سخنگوی سابق وزارت خارجه اسلامی و سفر شتاب زده نماینده احمدی نژاد به فرانسه، نشان می دهد که پیرامون مسئله اتمی میان جناح های قدرت در حاکمیتِ اسلامی دیدگاه واحد و یکسانی وجود ندارد.
سران جمهوری اسلامی بخوبی آگاهند که نه تنها دارای پایگاه مردمی نیستند بلکه، اکثریت قریب به اتفاق مردم مخالف نظام هستند. از این رو، می کوشند از هواداری مسلمانان سایر کشورها به ویژه کشورهای عربی برخوردار گردند. سخنان نابخردانه و به دور از شیوه های سیاسی رئیس جمهور اسلامی در مورد حذف اسرائیل از صفحة جغرافیای جهان و حمایت های اغراق آمیز مالی و تبلیغاتی از حماس و حزب الله لبنان و دیگر جریانهای تُندرو اسلامی را تنها در این راستا می توان توجیه کرد.
با این وجود سردمداران اسلامی بخوبی آگاهند که صِرف داشتن هوادار در میان سایر کشورهای مسلمان نمی تواند پایه های لرزان حکومت آنها را حفظ نماید و این مردم ایران هستند که با تکیه بر قدرت ملی، سرنوشت و آینده جمهوری اسلامی را تعیین کرده و رقم خواهند زد.
افزون بر آن، پیرامون بقا و بود و نبود جمهوری اسلامی نیز میان جناحهای آن، دو تفکر و دیدگاه متضاد و متفاوت وجود دارد: یک تفکر معتقد است که آتش افروزی و تا پای یک برخورد نظامی پیش رفتن به صلاح بقای نظام نیست و تفکّر دیگری که معتقد است هر نوع برخورد نظامی باعث می شود مردم پشتِ سرِ نظام قرار گیرند و این بسود بقای آنهاست و جنگ هشت ساله میان ایران و عراق را مثال می آورند. گفته ها و نوشتارهای برخی از شخصیت های سیاسی اپوزیسیون در این که چنانچه جنگی درگیرد ما در کنار نظام قرار می گیریم، به توهم این گروه دامن می زند.
گمان می رود اکنون تفکر نخست توانسته باشد دارندگان تفکّر دوم را متقاعد کند که برخورد نظامی و حتی تحریم های اقتصادی بسود بقای نظام نیست. پیام ارسالی توسط خاتمی برای دولتمردان آمریکا و نیز پیام احمدی نژاد برای ژاک شیراک رئیس جمهور فرانسه - گر چه نشان دهنده ادامة مبارزه قدرت میان جناح هاست - بیان کننده آن نیز هست که سردمداران اسلامی اکنون به این نتیجه رسیده اند که ادامه پافشاری روی غنی سازی اورانیوم بسود آنها نیست و آنها را با قدرت های بزرگ درگیر خواهد کرد.
پنج کشور دارندة حق وِتو در شورای امنیت سازمان ملل بعلاوه آلمان، در هر زمینه ای هم که اختلاف منافع سیاسی و اقتصادی داشته باشند، در اینکه جمهوری اسلامی نمی بایست به جنگ افزار هسته ای مسلح گردد هم عقیده و هم رأی می باشند و به امکان زیاد در شورای امنیت به تحریم علیه جمهوری اسلامی رأی داده و یا دست کم با آن مخالفت نخواهند کرد. افزون بر تصمیم های شورای امنیت، امکان برخورد نظامی میان آمریکا به تنهایی یا همراه با اسرائیل با جمهوری اسلامی وجود دارد.
می توان به این نتیجه رسید که سران جمهوری اسلامی تصمیم دارند برای بقای نظام در نبودِ یک اپوزیسیون قدرتمندِ آزادیخواه که دنیای پیشرفته روی آن حساب کند، خود وارد معامله و زد و بندهای سیاسی و اقتصادی با آنها گردند.
از آنجا که دولت های پیشرفته بیشتر در پیِ کسب منافع اقتصادی و سیاسی خود هستند تا در پی آزادی مردم و استقرار دمکراسی در ایران، این سیاست به امکان زیاد در شرایط کنونی می تواند بسود بقای نظام و به زیان حرکت آزادیخواهی مردم تمام شود.
پیرامون کنار آمدن با غرب به ویژه آمریکا هر یک از جناح های حاکمیت تلاش می کند که حمایت این قدرت ها را نسبت به خود جلب نماید. خاتمی در آمریکا می کوشد حمایت این کشور را نسبت به جناح اصلاح طلب در برابر تُندروها بدست آورد و نماینده احمدی نژاد در پاریس می خواهد نشان دهد که این جناح آنهاست که در جمهوری اسلامی حرف آخر را می زند. احمدی نژاد و جناح وابسته به او می کوشند تا ضمن ارائه پیشنهادهای قابل قبول به غرب، آنرا به جای آمریکا به ژاک شیراک ارائه کند تا این بزرگترین حامی جمهوری اسلامی در اروپا را از خود راضی نگاه دارد
وحشت سردمداران جمهوری اسلامی
از سرنگونی
مسافرت محمد خاتمی رئیس جمهور سابق رژیم اسلامی به آمریکا و سپس سفر نمایندة احمدی نژاد به فرانسه، نشان دهندة آن است که تصمیم های احتمالی شورای امنیت سازمان ملل پیرامون تحریم های شدید اقتصادی، سردمداران جمهوری اسلامی را دچار خوف و وحشت کرده است.
بی تردید مسافرت محمد خاتمی به آمریکا و استقبال از او با موافقت مراکز قدرت در جمهوری اسلامی صورت پذیرفته و رئیس جمهور آمریکا نیز با آن موافق بوده است، از این رو، باید پذیرفت که محمد خاتمی حامل پیامی از سوی سردمداران جمهوری اسلامی پیرامون پرونده هسته ای بوده و دولت آمریکا انتظار دریافت آنرا داشته است.
نطق شدید و تُند جرج بوش که چند روز پس از ورود خاتمی به آمریکا انجام گرفت و طی آن رئیس جمهور آمریکا، جمهوری اسلامی را بزرگترین دشمن آمریکا دانست و آنرا در ردیف «طالبان» اعلام کرد و نیز اظهار نظر یکی از بلندپایگان دولت آمریکا که گفت «جمهوری اسلامی بانک تروریست هاست» نشان می دهد که محتوای پیام جمهوری اسلامی، انتظاری را که دولتمردان آمریکا داشتند برآورده نکرده است. سخنان رئیس شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی و مسئول پروندة اتمی که بی درنگ پس از نطق جرج بوش اعلام داشت که ما آماده ایم به مدت سه ماه داوطلبانه کار غنی سازی اورانیوم را متوقف کنیم - گر چه توسط سخنگوی وزارت خارجه اسلامی تکذیب شد - تائیدی بر این فرض است.
پیشنهـادهای ارائه شده جمهوری اسلامی در مسافرت خاتمی به آمـریکا مورد دلخواه و پـذیرش دولت آمریکـا نبوده اسـت. ایـن سخنــان لاریجــانی در مـورد تـوقف داوطلبانه غنی سازی اورانیوم را باید عقب نشینی باز هم بیبشتر جمهوری اسلامی به حساب آورد.
مسافرت خاتمی به آمریکا، پیشنهاد علی لاریجانی و تکذیب آن توسط سخنگوی سابق وزارت خارجه اسلامی و سفر شتاب زده نماینده احمدی نژاد به فرانسه، نشان می دهد که پیرامون مسئله اتمی میان جناح های قدرت در حاکمیتِ اسلامی دیدگاه واحد و یکسانی وجود ندارد.
سران جمهوری اسلامی بخوبی آگاهند که نه تنها دارای پایگاه مردمی نیستند بلکه، اکثریت قریب به اتفاق مردم مخالف نظام هستند. از این رو، می کوشند از هواداری مسلمانان سایر کشورها به ویژه کشورهای عربی برخوردار گردند. سخنان نابخردانه و به دور از شیوه های سیاسی رئیس جمهور اسلامی در مورد حذف اسرائیل از صفحة جغرافیای جهان و حمایت های اغراق آمیز مالی و تبلیغاتی از حماس و حزب الله لبنان و دیگر جریانهای تُندرو اسلامی را تنها در این راستا می توان توجیه کرد.
با این وجود سردمداران اسلامی بخوبی آگاهند که صِرف داشتن هوادار در میان سایر کشورهای مسلمان نمی تواند پایه های لرزان حکومت آنها را حفظ نماید و این مردم ایران هستند که با تکیه بر قدرت ملی، سرنوشت و آینده جمهوری اسلامی را تعیین کرده و رقم خواهند زد.
افزون بر آن، پیرامون بقا و بود و نبود جمهوری اسلامی نیز میان جناحهای آن، دو تفکر و دیدگاه متضاد و متفاوت وجود دارد: یک تفکر معتقد است که آتش افروزی و تا پای یک برخورد نظامی پیش رفتن به صلاح بقای نظام نیست و تفکّر دیگری که معتقد است هر نوع برخورد نظامی باعث می شود مردم پشتِ سرِ نظام قرار گیرند و این بسود بقای آنهاست و جنگ هشت ساله میان ایران و عراق را مثال می آورند. گفته ها و نوشتارهای برخی از شخصیت های سیاسی اپوزیسیون در این که چنانچه جنگی درگیرد ما در کنار نظام قرار می گیریم، به توهم این گروه دامن می زند.
گمان می رود اکنون تفکر نخست توانسته باشد دارندگان تفکّر دوم را متقاعد کند که برخورد نظامی و حتی تحریم های اقتصادی بسود بقای نظام نیست. پیام ارسالی توسط خاتمی برای دولتمردان آمریکا و نیز پیام احمدی نژاد برای ژاک شیراک رئیس جمهور فرانسه - گر چه نشان دهنده ادامة مبارزه قدرت میان جناح هاست - بیان کننده آن نیز هست که سردمداران اسلامی اکنون به این نتیجه رسیده اند که ادامه پافشاری روی غنی سازی اورانیوم بسود آنها نیست و آنها را با قدرت های بزرگ درگیر خواهد کرد.
پنج کشور دارندة حق وِتو در شورای امنیت سازمان ملل بعلاوه آلمان، در هر زمینه ای هم که اختلاف منافع سیاسی و اقتصادی داشته باشند، در اینکه جمهوری اسلامی نمی بایست به جنگ افزار هسته ای مسلح گردد هم عقیده و هم رأی می باشند و به امکان زیاد در شورای امنیت به تحریم علیه جمهوری اسلامی رأی داده و یا دست کم با آن مخالفت نخواهند کرد. افزون بر تصمیم های شورای امنیت، امکان برخورد نظامی میان آمریکا به تنهایی یا همراه با اسرائیل با جمهوری اسلامی وجود دارد.
می توان به این نتیجه رسید که سران جمهوری اسلامی تصمیم دارند برای بقای نظام در نبودِ یک اپوزیسیون قدرتمندِ آزادیخواه که دنیای پیشرفته روی آن حساب کند، خود وارد معامله و زد و بندهای سیاسی و اقتصادی با آنها گردند.
از آنجا که دولت های پیشرفته بیشتر در پیِ کسب منافع اقتصادی و سیاسی خود هستند تا در پی آزادی مردم و استقرار دمکراسی در ایران، این سیاست به امکان زیاد در شرایط کنونی می تواند بسود بقای نظام و به زیان حرکت آزادیخواهی مردم تمام شود.
پیرامون کنار آمدن با غرب به ویژه آمریکا هر یک از جناح های حاکمیت تلاش می کند که حمایت این قدرت ها را نسبت به خود جلب نماید. خاتمی در آمریکا می کوشد حمایت این کشور را نسبت به جناح اصلاح طلب در برابر تُندروها بدست آورد و نماینده احمدی نژاد در پاریس می خواهد نشان دهد که این جناح آنهاست که در جمهوری اسلامی حرف آخر را می زند. احمدی نژاد و جناح وابسته به او می کوشند تا ضمن ارائه پیشنهادهای قابل قبول به غرب، آنرا به جای آمریکا به ژاک شیراک ارائه کند تا این بزرگترین حامی جمهوری اسلامی در اروپا را از خود راضی نگاه دارد
پس از بیست و هشت سال
هوشنگ کردستانی
پس از بیست و هشت سال
در بررسی آنچه که بیست و هشت سال پیش بر ما گذشت نمی توان به این پرسش پاسخ نداد که چه شد و چه اتفاق افتاد که نهضت آزادیخواهانه ملت ایران نه تنها به نتیجه دلخواه نرسید بلکه ناگهان تغییر جهت داد و به پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار ولایت فقیه انجامید.
سالهای پنجاه که بالا رفتن بهای نفت و افزایش درآمدهای ملی باعث بهتر شدن شرایط اقتصادی کشور و در نتیجه، بهتر شدن وضعیت زندگی مردم شده بود، شرایطی پدید آمد که طبعاً آزادیهای سیاسی متناسب با آن را می طلبید.
اگر وجود آزادی در یک کشور عامل مهمی در شکوفایی اقتصاد و توسعة ملی می باشد طبیعی است که بهبود زندگی مردم و پیشرفت اقتصادی جامعه نیز برقراری آزادیهای متناسب با آنرا ایجاب می نماید.
پیشرفت اقتصادی باید در ارتباط با گشایش فضای باز سیاسی باشد تا جامعه سامان و تعادل خود را حفظ نماید در غیر اینصورت باعث از هم گسستگی و برهم خوردن نظم جامعه خواهد شد.
با توجه به نیاز جامعه و خواست مردم در جهت تحقق آزادیهای سیاسی و اجراء کامل قانون اساسی بود که جبهه ملی در سال 1356 طی نامة سرگشاده ای به شاه (به امضاء سه تن از سران) ضمن اشاره به شرایط حساس مملکت، اجرا هر چه زودتر قانون اساسی و واگذاری اداره امور کشور به نمایندگان مردم و این که شاه باید سلطنت کند نه حکومت را خواستار گردید.
متأسفانه به این نامه روشنگرانه و وطن پرستانه توجة لازم و بهنگام مبذول نشد و عدم موازنـه و تعــادل میان پیشرفت های اقتصادی و آزادی های سیاسی، رفته رفته و بطور آرام بحـرانی را آفرید که پایان دردناک آن نه بسود ملت بود و نه آزادیخواهان و نه شاه و نظام مشروطه پادشاهی.
عدم توجة بهنگام به خواست های آزادیخواهانة مردم و عدم توجة آینده نگرانة آزادیخواهان، باعث گردید تا رَوَند حوادث در مسیری افتد که سرانجام آن، استقرار فاجعه آمیز و ایران برباد دةِ استبداد مذهبی ولایت فقیه بود.
در تغییر مسیر دردناک این حرکت آزادیخواهانه به سوی استقرار استبداد مذهبی چهار عامل اساسی نقش تعیین کننده داشتند: شاه، اپوزیسیون، قدرتهای بزرگ و روحانیت به رهبری آیت الله خمینی.
شاه صدای آزادیخواهانه مردم را آنگاه شنید که کشور در مسیر انقلاب اسلامی افتاده بود. اپوزیسیون آزادیخواه تا جایی که برای تحقق آزادی و مردم سالاری مبارزه می کرد، بر حق بود. بسیاری از سازمانها و شخصیت های سیاسی تصور می کردند تأیید رهبری خمینی می تواند اپوزیسیون را بسوی ائتلاف و سپس اتحاد سوق دهد و به این مهم توجه نداشتند که آخوندی که تشنة قدرت و عاشق انتقام گرفتن است، پس از سرنگونی نظام، خود را گوشه نشین نخواهد کرد و اداره امور کشور را به دست سیاستمداران خوش باور نخواهد سپرد.
پیرامون نقش دولت های قدرتمند غربی در سرنگونی نظام گذشته و استقرار ولایت فقیه آیت الله خمینی، بسیار گفته و نوشته اند و بحث پیرامون آن در یک نوشتار نمی گنجد. بی شک در آینده پیرامون نقش آنها بیشتر افشاگری خواهد شد و ما در اینجا از آن در می گذریم.
اما روحانیت به رهبری آیت الله خمینی (که از جنبه مالی کاملاً تأمین و از نظر سازمانی دارای شبکه گسترده ای از آخوندها در شهرهای بزرگ و کوچک حتی روستاها بود و شرایط خوب مالی امکان پیوند و پیوستگی این شبکه ها را به رهبری او فراهم می آورد) از خواست قدرت های غربی در برکناری شاه و پایان بخشیدن به نظام مشروطة پادشاهی آگاه و متوجه بود که این قدرتها برای مقابله با نفوذ کمونیسم در منطقه نیاز به ایدئولوژی مذهبی دارند تا نه تنها با روسیة شوروی آن روز مقابله کنند، بلکه اسلام را در جمهوری های شوروی آسیای میانه رواج دهند و بدینوسیله بتوانند آنها را در مبارزه برای فروپاشی شوروی بسیج نمایند. در چنین شرایطی روحانیّت ایران از موقعیت تاریخی بدست آمده هوشیارانه استفاده کرد و نه تنها خلاء قدرت ایجاد شده را پر نمود، بلکه توانست از بهم ریزی سامان کشور جلوگیری کرده و ضمن سرکوب آزادیخواهان، خطر اپوزیسیون چپ و به ویژه مارکسیست ها را نیز دفع نماید. سرانجام شد آنچه که نمی باید می شد.
شاه رفت، نظام سقوط کرد، ملت به آزادی و حاکمیت نرسید. استبداد مذهبی با تمام خشونت هایش مستقر گردید، مردم بدبخت شدند و چند نسل به نابودی کشیده شد.
اکنون 28 سال است که پریشان حالی و ناامیدی جای امیدواری ملی را گرفته، کمر ملت زیر بار استبداد مذهبی خَم شده است.
ما ایرانیان آزادیخواه که به خارج پناه آورده ایم، متأسفانه سالهاست که به عوض یافتن راه کار برای برون رفت از فاجعه بدنبال یافتن «مقصر واقعه» می گردیم و بی آنکه حاضر باشیم صادقانه بپذیریم که همه (از شاه گرفته تا اپوزیسیون) هر کدام به سهم و در حد قدرت و امکان خود در به قدرت رساندن استبداد مذهبی حاکم تأثیر داشته و اشتباه کرده ایم.
آنچه امروز تاریخ و ملت ایران به آن نیاز دارد نه شناخت گُنَهکار یا گُنَهکاران بلکه اتحاد و همبستگی برای رهایی مردم و نجات وطن و سازندگی ایرانِ فردا است.
بیاییم به واقعیت ها و تقدّم ها بیندیشیم و در راستای نیازهای ملی گام برداریم.
پس از بیست و هشت سال
در بررسی آنچه که بیست و هشت سال پیش بر ما گذشت نمی توان به این پرسش پاسخ نداد که چه شد و چه اتفاق افتاد که نهضت آزادیخواهانه ملت ایران نه تنها به نتیجه دلخواه نرسید بلکه ناگهان تغییر جهت داد و به پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار ولایت فقیه انجامید.
سالهای پنجاه که بالا رفتن بهای نفت و افزایش درآمدهای ملی باعث بهتر شدن شرایط اقتصادی کشور و در نتیجه، بهتر شدن وضعیت زندگی مردم شده بود، شرایطی پدید آمد که طبعاً آزادیهای سیاسی متناسب با آن را می طلبید.
اگر وجود آزادی در یک کشور عامل مهمی در شکوفایی اقتصاد و توسعة ملی می باشد طبیعی است که بهبود زندگی مردم و پیشرفت اقتصادی جامعه نیز برقراری آزادیهای متناسب با آنرا ایجاب می نماید.
پیشرفت اقتصادی باید در ارتباط با گشایش فضای باز سیاسی باشد تا جامعه سامان و تعادل خود را حفظ نماید در غیر اینصورت باعث از هم گسستگی و برهم خوردن نظم جامعه خواهد شد.
با توجه به نیاز جامعه و خواست مردم در جهت تحقق آزادیهای سیاسی و اجراء کامل قانون اساسی بود که جبهه ملی در سال 1356 طی نامة سرگشاده ای به شاه (به امضاء سه تن از سران) ضمن اشاره به شرایط حساس مملکت، اجرا هر چه زودتر قانون اساسی و واگذاری اداره امور کشور به نمایندگان مردم و این که شاه باید سلطنت کند نه حکومت را خواستار گردید.
متأسفانه به این نامه روشنگرانه و وطن پرستانه توجة لازم و بهنگام مبذول نشد و عدم موازنـه و تعــادل میان پیشرفت های اقتصادی و آزادی های سیاسی، رفته رفته و بطور آرام بحـرانی را آفرید که پایان دردناک آن نه بسود ملت بود و نه آزادیخواهان و نه شاه و نظام مشروطه پادشاهی.
عدم توجة بهنگام به خواست های آزادیخواهانة مردم و عدم توجة آینده نگرانة آزادیخواهان، باعث گردید تا رَوَند حوادث در مسیری افتد که سرانجام آن، استقرار فاجعه آمیز و ایران برباد دةِ استبداد مذهبی ولایت فقیه بود.
در تغییر مسیر دردناک این حرکت آزادیخواهانه به سوی استقرار استبداد مذهبی چهار عامل اساسی نقش تعیین کننده داشتند: شاه، اپوزیسیون، قدرتهای بزرگ و روحانیت به رهبری آیت الله خمینی.
شاه صدای آزادیخواهانه مردم را آنگاه شنید که کشور در مسیر انقلاب اسلامی افتاده بود. اپوزیسیون آزادیخواه تا جایی که برای تحقق آزادی و مردم سالاری مبارزه می کرد، بر حق بود. بسیاری از سازمانها و شخصیت های سیاسی تصور می کردند تأیید رهبری خمینی می تواند اپوزیسیون را بسوی ائتلاف و سپس اتحاد سوق دهد و به این مهم توجه نداشتند که آخوندی که تشنة قدرت و عاشق انتقام گرفتن است، پس از سرنگونی نظام، خود را گوشه نشین نخواهد کرد و اداره امور کشور را به دست سیاستمداران خوش باور نخواهد سپرد.
پیرامون نقش دولت های قدرتمند غربی در سرنگونی نظام گذشته و استقرار ولایت فقیه آیت الله خمینی، بسیار گفته و نوشته اند و بحث پیرامون آن در یک نوشتار نمی گنجد. بی شک در آینده پیرامون نقش آنها بیشتر افشاگری خواهد شد و ما در اینجا از آن در می گذریم.
اما روحانیت به رهبری آیت الله خمینی (که از جنبه مالی کاملاً تأمین و از نظر سازمانی دارای شبکه گسترده ای از آخوندها در شهرهای بزرگ و کوچک حتی روستاها بود و شرایط خوب مالی امکان پیوند و پیوستگی این شبکه ها را به رهبری او فراهم می آورد) از خواست قدرت های غربی در برکناری شاه و پایان بخشیدن به نظام مشروطة پادشاهی آگاه و متوجه بود که این قدرتها برای مقابله با نفوذ کمونیسم در منطقه نیاز به ایدئولوژی مذهبی دارند تا نه تنها با روسیة شوروی آن روز مقابله کنند، بلکه اسلام را در جمهوری های شوروی آسیای میانه رواج دهند و بدینوسیله بتوانند آنها را در مبارزه برای فروپاشی شوروی بسیج نمایند. در چنین شرایطی روحانیّت ایران از موقعیت تاریخی بدست آمده هوشیارانه استفاده کرد و نه تنها خلاء قدرت ایجاد شده را پر نمود، بلکه توانست از بهم ریزی سامان کشور جلوگیری کرده و ضمن سرکوب آزادیخواهان، خطر اپوزیسیون چپ و به ویژه مارکسیست ها را نیز دفع نماید. سرانجام شد آنچه که نمی باید می شد.
شاه رفت، نظام سقوط کرد، ملت به آزادی و حاکمیت نرسید. استبداد مذهبی با تمام خشونت هایش مستقر گردید، مردم بدبخت شدند و چند نسل به نابودی کشیده شد.
اکنون 28 سال است که پریشان حالی و ناامیدی جای امیدواری ملی را گرفته، کمر ملت زیر بار استبداد مذهبی خَم شده است.
ما ایرانیان آزادیخواه که به خارج پناه آورده ایم، متأسفانه سالهاست که به عوض یافتن راه کار برای برون رفت از فاجعه بدنبال یافتن «مقصر واقعه» می گردیم و بی آنکه حاضر باشیم صادقانه بپذیریم که همه (از شاه گرفته تا اپوزیسیون) هر کدام به سهم و در حد قدرت و امکان خود در به قدرت رساندن استبداد مذهبی حاکم تأثیر داشته و اشتباه کرده ایم.
آنچه امروز تاریخ و ملت ایران به آن نیاز دارد نه شناخت گُنَهکار یا گُنَهکاران بلکه اتحاد و همبستگی برای رهایی مردم و نجات وطن و سازندگی ایرانِ فردا است.
بیاییم به واقعیت ها و تقدّم ها بیندیشیم و در راستای نیازهای ملی گام برداریم.
اپوزیسیون و مشکل رهائی میهن!
اپوزیسیون و مشکل رهائی میهن! هوشنگ کردستانی
پس از تسلیم شدن دولت فرانسه – مارشال پتن – در برابر آلمان و استقرار قوای بیگانه در خاک فرانسه در سال 1940 میلادی، شارل دوگُل در لندن پایتخت انگلستان، تأسیس «فرانسة آزاد» را اعلام کرد و سپس دولت موقت فرانسة آزاد را در الجزیره پایتخت الجزایر – که در آن زمان مستعمرة فرانسه بود – تشکیل داد.
پس از اعلام فرانسة آزاد و تشکیل نهضت مقاومت، میهن پرستان و آزادیخواهان فرانسوي از هر طیف و تفکر سیاسی حتی وابستگان به حزب کمونیست به حمایت از آن برخاسته و به نهضت مقاومت پیوستند.
میدان پیکار آزادی، خاک فرانسه بود ولی دولت فرانسة آزاد به دلیل شرایط حاکم بر کشور ناگزیر در خارج تشکیل گردیده بود و از آنجا فعالیت های خود را در فرانسه سامان داده و هدایت می کرد.
ژنرال دوگُل با این اقدام نه تنها مبارزان آزادیخواه را در خاک فرانسه همبسته و متحد ساخت بلکه با پیوستن به متحدین، فرانسه را در ردیف قدرتهای بزرگ درآورد و در کنار آمریکا، روسیه و انگلستان قرار داد و از همین پایگاه توانست پس از پایان جنگ، فرانسه را بعنوان یکی از چهار قدرت پیروز در جنگ، در شورای امنیت سازمان ملل، عضو دایمی و صاحب حق وِتو نماید.
از روزی که دولتِ فرانسه آزاد اعلام شد تا زمانی که ژنرال دوگُل فاتحانه وارد پاریس گردید بیش از چهار سال نگذشت. اما از استقرار جمهوری اسلامی در ایران تا کنون بیش از بیست و هشت سال می گذرد. شمار ایرانیانی که به دلیل استقرار نظام ضد انسانی و ضد ایرانی ولایت فقیه از سرزمین مادری خود جلای وطن کرده اند به مراتب بیش از شمار فرانسویانی است که در سالهای چهل از فرانسه خارج شدند. با این وجود، ما نه تنها موفق به ایجاد یک تشکل و هم آوایی ملّی نشده ایم بلکه، باید اعتراف کنیم که پس از گذشت این همه سال، «هنوز اندر خمِ یک کوچه ایم»!
بی تردید از جهات بسیار، تفاوت هایی میان فرانسه 1940 و ایران پس از سالهای 1980 و نیز شرایط آن روز و امروز دنیا وجود دارد که از جمله می توان از وجود و حضور قوای بیگانه – که عامل بزرگ پیوند ملی در پیکار رهایی است – در فرانسه و همچنین پشتیبانی بی دریغ و همه جانبة متحدین – آمریکا و انگلیس – از نهضت فرانسة آزاد یاد کرد. در صورتیکه ایران به ظاهر توسط قوای نظامی خارجی اشغال نشده است و دولت های قدرتمند صاحب دموکراسی هم نه تنها از مبارزة آزادیخوانة مردم ایران حمایت نکرده اند، بلکه برخی از آنها به ماندگاری نظام اسلامی، پنهان و آشکار یاری رسانده و می رسانند.
با وجود نگرانی های زمامداران اسرائیل و نیز حسّاسیتی که دولتمردان کشورهای قدرتمند به ویژه آمریکا نسبت به اسرائیل نشان می دهند، باز هم هر یک از این کشورها در رویارویی با جمهوری اسلامی سیاست های متضاد و منطبق بر منافع ملی کشور خود را دارند و با وجود آنکه از مخالفت روزافزون مردم ایران نسبت به نظام اسلامی و انزجار از سردمداران آن آگاهی دارند، هیچکدام حاضر به یاری رساندن عملی به نهضت آزادیخواهی ملت ایران نیستند.
با توجه به تفاوت شرایط زمانی و مکانی امروز ایران با فرانسة سالهای 1940 و با وجود تضاد منافع و برنامه های سیاسی هر یک از دولت های قدرتمند نسبت به وضعیت امروز و آیندة ایران، عدم توجّة دولت ها به نهضت آزادی خواهی ملت ایران در این نکته نهفته است که از نظر آنها نهضت مبارزاتی در ایران گرچه بالقوّه وجود دارد ولی با وجود گذشت بیش از بیست و هشت سال هنوز شکل سازمانی قدرتمند نیافته است.
دلایل عدم شکل گیری نیروی سازمان یافتـه نهضت آزادیخواهی پس از گذشت این همه سال، متعددند و پیرامون آن جزوه ها و کتابها بسیار نوشته شده است که نیاز به برشمردن و بازگو کردن آنها نیست، تنها به یک مورد مهّم آن که تاکنون کمتر به آن توجّه شده می پردازیم:
عدم گزینش شعارها و آرمانهای روشن و گویا که در برگیرندة خواستها و مطالبات مردم ایران باشد و بتواند در ابعاد یک همبستگی بزرگ ملّی نقش کارساز و ثمربخش ایفاء نماید باعث گردید که هرگاه خواسته ایم گامی در راستای پدیدآوردن یک جنبش سیاسی در خارج از کشور برداریم، تنها به جنبة مخالف بودن با جمهوری اسلامی اکتفا کرده و آنرا شرط کافی برای افراد در ایجاد چنین تشکلی دانسته ایم، بدون توجّه به این که مخالف جمهوری اسلامی بودن، شرط لازم است و نه کافی.
اپوزیسیوون واقعی، یکدست و منسجم هنگامی می تواند در خارج از کشور شکل و گسترش یابد و مورد حمایت ایرانیان درون کشور و افکار عمومی دنیا قرار گیرد که افراد آن نه تنها نظام مذهبی حاکم را در کلیّت آن نفی و انکار کند، بلکه با شیوه های خودکامگی و استبداد زیر هر نام و هر شکل، مخالف بوده و با اعتقاد راسخ به جدایی دین از حکومت، برای تحقّق آزادی و استقرار حاکمیت مردم در ایران تلاش نماید.
در چنین اپوزیسیونی نه جایی برای هواداران و عاشقان استقرار یک نظام دیکتاتوری دیگر در آینده ایران وجود دارد و نه برای آنهایی که با اعتقاد به تحوّل از درون نظام، در ارتباط تنگاتنگ با جناح های درون حاکمیت اسلامی هستند و وظیفة شان متلاشی کردن نهضت آزادیخواهی ملت ایران از درون و یا خارج کردن آن از مسیر اصیل و درست می باشد.
***
پس از تسلیم شدن دولت فرانسه – مارشال پتن – در برابر آلمان و استقرار قوای بیگانه در خاک فرانسه در سال 1940 میلادی، شارل دوگُل در لندن پایتخت انگلستان، تأسیس «فرانسة آزاد» را اعلام کرد و سپس دولت موقت فرانسة آزاد را در الجزیره پایتخت الجزایر – که در آن زمان مستعمرة فرانسه بود – تشکیل داد.
پس از اعلام فرانسة آزاد و تشکیل نهضت مقاومت، میهن پرستان و آزادیخواهان فرانسوي از هر طیف و تفکر سیاسی حتی وابستگان به حزب کمونیست به حمایت از آن برخاسته و به نهضت مقاومت پیوستند.
میدان پیکار آزادی، خاک فرانسه بود ولی دولت فرانسة آزاد به دلیل شرایط حاکم بر کشور ناگزیر در خارج تشکیل گردیده بود و از آنجا فعالیت های خود را در فرانسه سامان داده و هدایت می کرد.
ژنرال دوگُل با این اقدام نه تنها مبارزان آزادیخواه را در خاک فرانسه همبسته و متحد ساخت بلکه با پیوستن به متحدین، فرانسه را در ردیف قدرتهای بزرگ درآورد و در کنار آمریکا، روسیه و انگلستان قرار داد و از همین پایگاه توانست پس از پایان جنگ، فرانسه را بعنوان یکی از چهار قدرت پیروز در جنگ، در شورای امنیت سازمان ملل، عضو دایمی و صاحب حق وِتو نماید.
از روزی که دولتِ فرانسه آزاد اعلام شد تا زمانی که ژنرال دوگُل فاتحانه وارد پاریس گردید بیش از چهار سال نگذشت. اما از استقرار جمهوری اسلامی در ایران تا کنون بیش از بیست و هشت سال می گذرد. شمار ایرانیانی که به دلیل استقرار نظام ضد انسانی و ضد ایرانی ولایت فقیه از سرزمین مادری خود جلای وطن کرده اند به مراتب بیش از شمار فرانسویانی است که در سالهای چهل از فرانسه خارج شدند. با این وجود، ما نه تنها موفق به ایجاد یک تشکل و هم آوایی ملّی نشده ایم بلکه، باید اعتراف کنیم که پس از گذشت این همه سال، «هنوز اندر خمِ یک کوچه ایم»!
بی تردید از جهات بسیار، تفاوت هایی میان فرانسه 1940 و ایران پس از سالهای 1980 و نیز شرایط آن روز و امروز دنیا وجود دارد که از جمله می توان از وجود و حضور قوای بیگانه – که عامل بزرگ پیوند ملی در پیکار رهایی است – در فرانسه و همچنین پشتیبانی بی دریغ و همه جانبة متحدین – آمریکا و انگلیس – از نهضت فرانسة آزاد یاد کرد. در صورتیکه ایران به ظاهر توسط قوای نظامی خارجی اشغال نشده است و دولت های قدرتمند صاحب دموکراسی هم نه تنها از مبارزة آزادیخوانة مردم ایران حمایت نکرده اند، بلکه برخی از آنها به ماندگاری نظام اسلامی، پنهان و آشکار یاری رسانده و می رسانند.
با وجود نگرانی های زمامداران اسرائیل و نیز حسّاسیتی که دولتمردان کشورهای قدرتمند به ویژه آمریکا نسبت به اسرائیل نشان می دهند، باز هم هر یک از این کشورها در رویارویی با جمهوری اسلامی سیاست های متضاد و منطبق بر منافع ملی کشور خود را دارند و با وجود آنکه از مخالفت روزافزون مردم ایران نسبت به نظام اسلامی و انزجار از سردمداران آن آگاهی دارند، هیچکدام حاضر به یاری رساندن عملی به نهضت آزادیخواهی ملت ایران نیستند.
با توجه به تفاوت شرایط زمانی و مکانی امروز ایران با فرانسة سالهای 1940 و با وجود تضاد منافع و برنامه های سیاسی هر یک از دولت های قدرتمند نسبت به وضعیت امروز و آیندة ایران، عدم توجّة دولت ها به نهضت آزادی خواهی ملت ایران در این نکته نهفته است که از نظر آنها نهضت مبارزاتی در ایران گرچه بالقوّه وجود دارد ولی با وجود گذشت بیش از بیست و هشت سال هنوز شکل سازمانی قدرتمند نیافته است.
دلایل عدم شکل گیری نیروی سازمان یافتـه نهضت آزادیخواهی پس از گذشت این همه سال، متعددند و پیرامون آن جزوه ها و کتابها بسیار نوشته شده است که نیاز به برشمردن و بازگو کردن آنها نیست، تنها به یک مورد مهّم آن که تاکنون کمتر به آن توجّه شده می پردازیم:
عدم گزینش شعارها و آرمانهای روشن و گویا که در برگیرندة خواستها و مطالبات مردم ایران باشد و بتواند در ابعاد یک همبستگی بزرگ ملّی نقش کارساز و ثمربخش ایفاء نماید باعث گردید که هرگاه خواسته ایم گامی در راستای پدیدآوردن یک جنبش سیاسی در خارج از کشور برداریم، تنها به جنبة مخالف بودن با جمهوری اسلامی اکتفا کرده و آنرا شرط کافی برای افراد در ایجاد چنین تشکلی دانسته ایم، بدون توجّه به این که مخالف جمهوری اسلامی بودن، شرط لازم است و نه کافی.
اپوزیسیوون واقعی، یکدست و منسجم هنگامی می تواند در خارج از کشور شکل و گسترش یابد و مورد حمایت ایرانیان درون کشور و افکار عمومی دنیا قرار گیرد که افراد آن نه تنها نظام مذهبی حاکم را در کلیّت آن نفی و انکار کند، بلکه با شیوه های خودکامگی و استبداد زیر هر نام و هر شکل، مخالف بوده و با اعتقاد راسخ به جدایی دین از حکومت، برای تحقّق آزادی و استقرار حاکمیت مردم در ایران تلاش نماید.
در چنین اپوزیسیونی نه جایی برای هواداران و عاشقان استقرار یک نظام دیکتاتوری دیگر در آینده ایران وجود دارد و نه برای آنهایی که با اعتقاد به تحوّل از درون نظام، در ارتباط تنگاتنگ با جناح های درون حاکمیت اسلامی هستند و وظیفة شان متلاشی کردن نهضت آزادیخواهی ملت ایران از درون و یا خارج کردن آن از مسیر اصیل و درست می باشد.
***
یک ملّت، یک ملیّت
هوشنگ کردستانی
یک ملّت، یک ملیّت
استقرار نظام خودکامه و سرکوبگر اسلامی که سردمدارانش بنام نماینده الله بر روی زمین خود را بی نیاز از پاسخگویی به مردم می دانند، در بیست و هشت سالی که گذشت، شرایط دهشتناکی را در کشور ما پدید آورده که هیچ ایرانی از آتش خانمانسوز و ویرانگر آن برکنار نبوده است.
پی آمدها و زیانهای جانی، مالی، معنوی، اقتصادی و فرهنگی این نظام ضد انسانی و ضد ایرانی در برگیرندة همة مردم ایران بطور یکسان و بدون استثناست.
اگر چه بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی و احکام شریعت، مردم ایران- زنان، مردان و پیروان ادیان- از حقوق یکسان برخوردار نیستند ولی شک نیست که اقوام و مردمان استانها- به ویژه استانهای مرزی- مورد آزار و ستم بیشتری قرار دارند.
برای نقطه پایان گذاردن بر این شرایط دردناک و خاتمه بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و تحقق آرمانهای تاریخی ملت ایران (آزادی و حاکمیت مردم) و پدید آوردن یک جامعه زنده، فعال و پویا تنها راه، گردآمدن ایرانیان به زیر پرچم پیکار ملی است.
طرح هر نوع شعار دیگر - از سوی هر حزب، سازمان و شخصیت سیاسی - دانسته و نادانسته، انحراف از راستای درست و خط اصلی مبارزة ملی بوده که دست کم، عامل بزرگ پراکندگی آزادیخواهان در به تأخیر انداختن زمان پیروزی است.
آنچه تاکنون، ما را از خط اصلی مبارزة ملّی در راستای رهایی ایران بازداشته:
- پرداختن به گذشته ای که قابل بازگشت نیست.
- مطرح کردن برنامه هایی که زمان طرح و اجرای آن تنها پس از پیروزی ملّی و رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم است.
به انحراف کشاندن مسیر پیکار سرنوشت ساز ملی با مسایلی از قبیل طرح فدرالی شدن استانها و قوم ها و پافشاری روی واژه هایی که به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران شده اند.
اینها موضوعاتی هستند که طرح آن ها در شرایط کنونی نه تنها کمکی به رهایی ملّی نمی کند بلکه، باعث شده تا بیست و هشت سال استبداد مذهبی بر مملکت حاکم باشد و جان، مال و هستی مردم و سرنوشت امروز و آینده کشور بازیچة امیال و خواستهای نامشروع سردمداران طمّاع و ضد ایرانی قرار گیرد.
اصرار و پافشاری بر تاریخ - بویژه معاصر- که قابل برگشت نبوده وزندگی کردن در گذشته ای که مانع بزرگ پرداختن به مسایل حیاتی امروز بوده و ما را از طرح مسایل اساسی کنون و آینده ایران بازداشته است، به دور از واقع بینی سیاسی و تجربه مبارزاتی است.
شگفتی اینجاست که افزون بر آنکه زندگی کردن در گذشته بدور از خِرَد سیاسی و بازدارندة بررسی مسائل روز است، پافشاری در تحمیل کردن نظریات و دیدگاه ها بر دیگران و اصرار بر اینکه همه باید گذشته تاریخی ایران را تنها از چشم انداز و دیدگاهی که ما به آن می نگریم بنگرند و تفسیرهای ما را بپذیرند، همان کاریست که سردمداران اسلامی کرده و می کنند.
مگر نه آنست که سردمداران اسلامی تلاش دارند تا مردم همانند آنها فکر کرده، بیان و عمل کنند.
برخی از مخالفان استبداد و خودکامگی، ضمن دفاع از اصل آزادی مردم و اعتقاد بر اینکه وجود آزادی در کشور عامل بزرگ پیشرفت، سازندگی و شکوفایی استعدادها است، آگاه یا ناآگاه خواهان آنند که دیگران همچون آنها بیندیشنند و بیان کنند.
مطرح کردن برنامه ها یا اصولی که زمان طرح و اجرای آن موکول به پس از پیروزی ملی و رسیدن به مردم سالاری است، نه تنها کمکی به تغییر دگرگونی شرایط کنونی نمی کند بلکه کمک به بقای استبداد مذهبی حاکم بر کشور است.
طرح گزینش نوع نظام آینده کشور که از حقوق مُسلّم ملت ایران است در شرایط کنونی (که ملّت ایران آزادی تصمیم گرفتن پیرامون آن را ندارد) هیچ مشکلی را حل نمی کند.
بی تردید فردای پیروزی و استقرار دولت موقت ملّی، شرایطی در کشور پدید خواهد آورد که دلایل برتری نظام های سیاسی کشور مطرح شود و مردم آگاهانه نمایندگان مجلس مؤسسان را برگزیند و سرانجام، این مجلس مؤسسان منتخب مردم است که نوع نظام آینده را تعیین و برای تصویب به همه پرسی مردم خواهد گذاشت.
همچنین است طرح مسئله نظام اقتصادی، فرهنگی، مالی، قومی و ...
در شرایطی که ملت ما نیاز به همبستگی و پیوند و یگانگی دارد و تنها نیرویی که می تواند ملت ما را از جهنمی که استبداد مذهبی به ارمغان آورده است رهایی دهد، نیروی بزرگ همبستگی ملّی است. طرح شعارهای ملت ها و ملیت ها واژه های نادرستی که پس از پیروزی حزب کمونیست در روسیه توسط مارکس گرایان وارد فرهنگ سیاسی ما شده، انحراف از راستای درست مبارزة آزادیخواهانة ملت ایران است.
در سال 1917 که در اثر انقلاب یا کودتا، حزب کمونیست در روسیه بقدرت رسید، مدت زمانی کوتاه کشورها و ملت هایی که بصورت مستعمرة روسیه تزاری درآمده بودند آزاد گردیدند. این آزادی زیاد بطول نیانجامید و خیلی زود در پی سیاست کارگزاران انقلاب هر یک از آنها دوباره بصورت ملت های دارای ملیت گوناگون وارد اتحاد شوراها شدند و جمهوری های شوروی را تشکیل دادند. با توجه به واقعیت های تاریخی، مردم این کشورها دارای ملت و ملیت های جداگانه بودند که در دوران تزارها در اثر تجاوز قشون روسیه به زور اشغال و مستعمرة آن کشور گردیده بودند.
به دنبال پیدایش و شکل گیری حرکت های مارکس گرایانه و پس از آن کمونیستی در ایران، مارکس گراها و به ویژه طرفداران روسیة شوروی، بدون توجه تفاوت های شناخته شدة تاریخی میان ایران و روسیه شوروی آن روز، واژه های ملت و ملیّت را (که از شرایط حاکم بر روسیه شوروی ناشی شده بود) به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران نمودند که بیشتر نشان دهندة عدم آگاهی تاریخی- سیاسی آنان بود.
اقوام غیور و دلاور ساکن در سرزمین ایران بزرگ که در تاریخ پرنشیب و فراز خود دست در دست و به اتفاق هم تمدن کُهن و فرهنگ پربار ایرانی را پدید آورده و با وجود تمامی شکست ها و ناکامی های نظامی و محدود شدن مرزهای جغرافیایی کنونی در پایداری و ماندگاری این سرزمین باستانی فداکاریها و جانبازیها کرده اند، همواره یک ملت و دارای ملیّت «ایرانی» بوده و خواهند بود. کسانی که از سرناآگاهی و یا خوش خدمتی به بیگانه ادعا می کنند که در طول تاریخ ملتی به نام ایران وجود نداشته است از تاریخ و حتّی ادبیات غنی و جهان ما بی اطلاع هستند.
واژه های ملت و ملیّت آن هنگام می تواند مفهوم عملی پیدا کند که مردم کشورهای ساکن در فلات ایران (که در اثر تحولات و دگرگونی های سالهای اخیر بصورت کشورهای آزاد و ناوابسته در آمده اند) اتحادی اقتصادی و سیاسی - همچون کشورهای عضو اتحادیه اروپا - میان خود پدید آورند.
اگر کشورهای اروپایی با وجود فرهنگ و زبان های گوناگون و تاریخی سراسر آکنده از جنگ و خونریزی - بویژه دو جنگ خانمان برانداز اوّل و دوم جهانی - می توانند میان خود اتحادی را پدید آورند که بزرگترین قدرت اقتصادی جهانِ امروز را تشکیل دهد، چرا و به چه دلیل ما مردم سرزمین هایی که در درازای تاریخ دارای فرهنگ، آداب و رسوم، سُنّت ها و گاه زبان مشترک بوده و هستیم قادر به ایجاد چنین اتحادی نگردیم.
برای پدید آوردن چنین اتحادی از ملت ها و ملیّت های گوناگون منطقه، ضروری است که نخست مردم این کشورها به آزادی و مردمی سالاری به مفهوم واقعی دست یابند و زمامدارانی را برگزینند که در راستای منافع مشترک آنها اقدام کنند و این اتحاد را به سامان رسانند.
بی تردید اتحاد سامان یافته از این ملت ها، قدرت اقتصادی و سیاسی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت و در معادلات و داد و ستدهای سیاسی - اقتصادی قدرت های آینده جهان، نقش تعیین کننده و بسزائی خواهد داشت.
***
یک ملّت، یک ملیّت
استقرار نظام خودکامه و سرکوبگر اسلامی که سردمدارانش بنام نماینده الله بر روی زمین خود را بی نیاز از پاسخگویی به مردم می دانند، در بیست و هشت سالی که گذشت، شرایط دهشتناکی را در کشور ما پدید آورده که هیچ ایرانی از آتش خانمانسوز و ویرانگر آن برکنار نبوده است.
پی آمدها و زیانهای جانی، مالی، معنوی، اقتصادی و فرهنگی این نظام ضد انسانی و ضد ایرانی در برگیرندة همة مردم ایران بطور یکسان و بدون استثناست.
اگر چه بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی و احکام شریعت، مردم ایران- زنان، مردان و پیروان ادیان- از حقوق یکسان برخوردار نیستند ولی شک نیست که اقوام و مردمان استانها- به ویژه استانهای مرزی- مورد آزار و ستم بیشتری قرار دارند.
برای نقطه پایان گذاردن بر این شرایط دردناک و خاتمه بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و تحقق آرمانهای تاریخی ملت ایران (آزادی و حاکمیت مردم) و پدید آوردن یک جامعه زنده، فعال و پویا تنها راه، گردآمدن ایرانیان به زیر پرچم پیکار ملی است.
طرح هر نوع شعار دیگر - از سوی هر حزب، سازمان و شخصیت سیاسی - دانسته و نادانسته، انحراف از راستای درست و خط اصلی مبارزة ملی بوده که دست کم، عامل بزرگ پراکندگی آزادیخواهان در به تأخیر انداختن زمان پیروزی است.
آنچه تاکنون، ما را از خط اصلی مبارزة ملّی در راستای رهایی ایران بازداشته:
- پرداختن به گذشته ای که قابل بازگشت نیست.
- مطرح کردن برنامه هایی که زمان طرح و اجرای آن تنها پس از پیروزی ملّی و رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم است.
به انحراف کشاندن مسیر پیکار سرنوشت ساز ملی با مسایلی از قبیل طرح فدرالی شدن استانها و قوم ها و پافشاری روی واژه هایی که به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران شده اند.
اینها موضوعاتی هستند که طرح آن ها در شرایط کنونی نه تنها کمکی به رهایی ملّی نمی کند بلکه، باعث شده تا بیست و هشت سال استبداد مذهبی بر مملکت حاکم باشد و جان، مال و هستی مردم و سرنوشت امروز و آینده کشور بازیچة امیال و خواستهای نامشروع سردمداران طمّاع و ضد ایرانی قرار گیرد.
اصرار و پافشاری بر تاریخ - بویژه معاصر- که قابل برگشت نبوده وزندگی کردن در گذشته ای که مانع بزرگ پرداختن به مسایل حیاتی امروز بوده و ما را از طرح مسایل اساسی کنون و آینده ایران بازداشته است، به دور از واقع بینی سیاسی و تجربه مبارزاتی است.
شگفتی اینجاست که افزون بر آنکه زندگی کردن در گذشته بدور از خِرَد سیاسی و بازدارندة بررسی مسائل روز است، پافشاری در تحمیل کردن نظریات و دیدگاه ها بر دیگران و اصرار بر اینکه همه باید گذشته تاریخی ایران را تنها از چشم انداز و دیدگاهی که ما به آن می نگریم بنگرند و تفسیرهای ما را بپذیرند، همان کاریست که سردمداران اسلامی کرده و می کنند.
مگر نه آنست که سردمداران اسلامی تلاش دارند تا مردم همانند آنها فکر کرده، بیان و عمل کنند.
برخی از مخالفان استبداد و خودکامگی، ضمن دفاع از اصل آزادی مردم و اعتقاد بر اینکه وجود آزادی در کشور عامل بزرگ پیشرفت، سازندگی و شکوفایی استعدادها است، آگاه یا ناآگاه خواهان آنند که دیگران همچون آنها بیندیشنند و بیان کنند.
مطرح کردن برنامه ها یا اصولی که زمان طرح و اجرای آن موکول به پس از پیروزی ملی و رسیدن به مردم سالاری است، نه تنها کمکی به تغییر دگرگونی شرایط کنونی نمی کند بلکه کمک به بقای استبداد مذهبی حاکم بر کشور است.
طرح گزینش نوع نظام آینده کشور که از حقوق مُسلّم ملت ایران است در شرایط کنونی (که ملّت ایران آزادی تصمیم گرفتن پیرامون آن را ندارد) هیچ مشکلی را حل نمی کند.
بی تردید فردای پیروزی و استقرار دولت موقت ملّی، شرایطی در کشور پدید خواهد آورد که دلایل برتری نظام های سیاسی کشور مطرح شود و مردم آگاهانه نمایندگان مجلس مؤسسان را برگزیند و سرانجام، این مجلس مؤسسان منتخب مردم است که نوع نظام آینده را تعیین و برای تصویب به همه پرسی مردم خواهد گذاشت.
همچنین است طرح مسئله نظام اقتصادی، فرهنگی، مالی، قومی و ...
در شرایطی که ملت ما نیاز به همبستگی و پیوند و یگانگی دارد و تنها نیرویی که می تواند ملت ما را از جهنمی که استبداد مذهبی به ارمغان آورده است رهایی دهد، نیروی بزرگ همبستگی ملّی است. طرح شعارهای ملت ها و ملیت ها واژه های نادرستی که پس از پیروزی حزب کمونیست در روسیه توسط مارکس گرایان وارد فرهنگ سیاسی ما شده، انحراف از راستای درست مبارزة آزادیخواهانة ملت ایران است.
در سال 1917 که در اثر انقلاب یا کودتا، حزب کمونیست در روسیه بقدرت رسید، مدت زمانی کوتاه کشورها و ملت هایی که بصورت مستعمرة روسیه تزاری درآمده بودند آزاد گردیدند. این آزادی زیاد بطول نیانجامید و خیلی زود در پی سیاست کارگزاران انقلاب هر یک از آنها دوباره بصورت ملت های دارای ملیت گوناگون وارد اتحاد شوراها شدند و جمهوری های شوروی را تشکیل دادند. با توجه به واقعیت های تاریخی، مردم این کشورها دارای ملت و ملیت های جداگانه بودند که در دوران تزارها در اثر تجاوز قشون روسیه به زور اشغال و مستعمرة آن کشور گردیده بودند.
به دنبال پیدایش و شکل گیری حرکت های مارکس گرایانه و پس از آن کمونیستی در ایران، مارکس گراها و به ویژه طرفداران روسیة شوروی، بدون توجه تفاوت های شناخته شدة تاریخی میان ایران و روسیه شوروی آن روز، واژه های ملت و ملیّت را (که از شرایط حاکم بر روسیه شوروی ناشی شده بود) به نادرست وارد فرهنگ سیاسی ایران نمودند که بیشتر نشان دهندة عدم آگاهی تاریخی- سیاسی آنان بود.
اقوام غیور و دلاور ساکن در سرزمین ایران بزرگ که در تاریخ پرنشیب و فراز خود دست در دست و به اتفاق هم تمدن کُهن و فرهنگ پربار ایرانی را پدید آورده و با وجود تمامی شکست ها و ناکامی های نظامی و محدود شدن مرزهای جغرافیایی کنونی در پایداری و ماندگاری این سرزمین باستانی فداکاریها و جانبازیها کرده اند، همواره یک ملت و دارای ملیّت «ایرانی» بوده و خواهند بود. کسانی که از سرناآگاهی و یا خوش خدمتی به بیگانه ادعا می کنند که در طول تاریخ ملتی به نام ایران وجود نداشته است از تاریخ و حتّی ادبیات غنی و جهان ما بی اطلاع هستند.
واژه های ملت و ملیّت آن هنگام می تواند مفهوم عملی پیدا کند که مردم کشورهای ساکن در فلات ایران (که در اثر تحولات و دگرگونی های سالهای اخیر بصورت کشورهای آزاد و ناوابسته در آمده اند) اتحادی اقتصادی و سیاسی - همچون کشورهای عضو اتحادیه اروپا - میان خود پدید آورند.
اگر کشورهای اروپایی با وجود فرهنگ و زبان های گوناگون و تاریخی سراسر آکنده از جنگ و خونریزی - بویژه دو جنگ خانمان برانداز اوّل و دوم جهانی - می توانند میان خود اتحادی را پدید آورند که بزرگترین قدرت اقتصادی جهانِ امروز را تشکیل دهد، چرا و به چه دلیل ما مردم سرزمین هایی که در درازای تاریخ دارای فرهنگ، آداب و رسوم، سُنّت ها و گاه زبان مشترک بوده و هستیم قادر به ایجاد چنین اتحادی نگردیم.
برای پدید آوردن چنین اتحادی از ملت ها و ملیّت های گوناگون منطقه، ضروری است که نخست مردم این کشورها به آزادی و مردمی سالاری به مفهوم واقعی دست یابند و زمامدارانی را برگزینند که در راستای منافع مشترک آنها اقدام کنند و این اتحاد را به سامان رسانند.
بی تردید اتحاد سامان یافته از این ملت ها، قدرت اقتصادی و سیاسی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت و در معادلات و داد و ستدهای سیاسی - اقتصادی قدرت های آینده جهان، نقش تعیین کننده و بسزائی خواهد داشت.
***
گفت و گوهای بغداد و انتظارات دوطرف
هوشنگ کردستانی
گفت و گوهای بغداد و انتظارات دوطرف
سه شنبه دوم مرداد - 24 ژوئیه 2007- دور دوم گفت و گوهای نمایندگان جمهوری اسلامی و دولت ایالت متحدة آمریکا در بغداد آغاز شد. حدسیّاتی که پیرامون رئوس گفت و گوها زده می شود، نگرانی ها و پرسش هایی را در مورد آینده جمهوری اسلامی میان ایرانیان آزادیخواه پدید آورده است.
پرسش هایی از این دست:
- چهارچوب گفت و گوها چیست؟ آیا - همانطور که آمریکا گفته است- تنها محدود به مسائل عراق می شود؟ آیا مسئله پرونده اتمی جمهوری اسلامی مورد بحث قرار خواهد گرفت؟ آیا جمهوری اسلامی خواست های آمریکا را خواهد پذیرفت؟ آیا آمریکا در مقابله با جمهوری اسلامی تغییر سیاست خواهد داد؟
می دانیم دولت بوش به پیشنهاد مشاوران خود (محافظه کاران جدید) اقدام به حمله به عراق نمود. حمله ای برای تسلط بیشتر بر منابع انرژی خاورمیانه و زیر نام سرنگونی صدام که حقوق بشر را در عراق پایمال کرده و مجهز به بمب های شیمیایی و جنگ افزار اتمی است و می تواند برای آینده خاورمیانه و دنیا خطرناک باشد.
جنگ باصدام حسین بیشتر از آنچه انتظار می رفت کوتاه بود. عدم مقاومت ارتش عراق و تسلط آسان ارتش آمریکا و متحدان آن بر این کشور این خوش باوری را میان سیاستمداران آمریکا پدید آورد که ماجرا بزودی فیصله خواهد یافت و با استقرار دولت قانونی (که از مسیر انتخابات آزاد در عراق به قدرت خواهد رسید) آمریکا نیروهای خود را از عراق بیرون خواهد برد.
پیش بینی ها درست در نیامد و آمریکا در مرداب عراق روز به روز بیشتر گرفتار آمد. هزینه های کمرشکن، کشته شدن نظامیان آمریکا از سویی و ادامة خونریزی ها، کــشته شدن هر روزة مردم بیگناه و عدم ثبات سیاسی و احتمال جنگ تمام عیار خانگی از سویی دیگر، آمریکا را در شرایط دشوار و حساسی قرار داده است. چنانچه نیروهای خود را از عراق بیرون بـَرَد باعث بی ثباتی بیشتر اوضاع عراق و منطقه خواهد شد. باقی ماندن نیز با عث گسترش مخالفت ها در میان مردم آمریکا و کنگره خواهد گردید.
اکنون دولت بوش دو راه پیش رو دارد، یا خارج کردن نیروهای خود از عراق که با بهم ریختگی اوضاع در عراق و منطقه و گسترش تروریسم همراه خواهد بود یا باقی ماندن که به شکست حزب جمهوری خواه در انتخابات آیندة ریاست جمهوری و نیز انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا منجر خواهد شد.
می دانیم که از روز تأسیس کشور عراق تا پیش از حمله نظامی آمریکا و سرنگونی صدام، اقلیت سُنّی بر این کشور حکومت می کردند و استبداد شدیدی بر اکثریت شیعیان و نیز کُردها و سایر اقلیت ها اِعمال می نمودند.
پس از سقوط رژیم بعثی و برگزاری انتخابات، ریاست جمهوری نصیب کُردها شد و اکثریت مجلس به دست اکثریت شیعیان افتاد.
دو جریان از شرایط پدید آمده در عراق ناراضی اند، ُسنّی های عراقی و دولت های سُنّی مذهب عربی بویژه عربستان سعودی. ترورهای کوری که همه روزه در عراق اتفاق می افتد توسط سُنّی های تندروست که بی تردید از حمایت های مالی مراکز مالی عربی برخوردارند و شبه نظامیان شیعه نیز مورد پشتیبانی مالی و لجستیکی جمهوری اسلامی هستند.
ناآرامی های مهارناپذیر، بمب گذاری های پی در پی و عملیات انتخاری در عراق، سیاست مداران و نظامیان آمریکایی را به این نتیجه رسانده که بدون واگذارنمودن بخشی از قدرت به سُنّی ها نه اوضاع در عراق سامان می گیرد و نه کشورهای عربی راضی خواهند بود.
دولتمردان آمریکا کلید حل این معما را در دست سردمداران جمهوری اسلامی می بینند که با نفوذ معنوی، سیاسی و نظامی که بر شبهه نظامیان شیعه دارند قادر خواهند بود آنها را وادار به مصالحه و قبول واگذاری بخشی از قدرت به سُنّی ها نمایند (تا بدین ترتیب با راضی کردن سُنّی ها و نیز کشورهای عربی و آرام شدن اوضاع، آمریکا بتواند پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری (در نوامبر 2008) نیروهای خود را از عراق خارج ساخته و برگ برنده ای را که در دست دمکرات هاست از دستشان خارج سازد.
با توجه به پیشینة همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در مسئلة افغانستان، دولتمردان آمریکا این بار نیز امیدوارند برای حل معضل عراق از یاری سردمداران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
پس از حملة هوایی آمریکا به افغانستان و عقب نشینی طالبان از این کشور، تنها نیروی سازمان یافته ای که سالها در برابر طالبان ایستادگی کرده بود ائتلاف شمال به رهبری احمد شاه مسعود بود. پس از فرار طالبان، ائتلاف شمال با وجود از دست دادن رهبر خود و با وجود مخالفت آمریکا، نخست در فرودگاه و سپس در شهر کابل مستقر شد. آمریکا راضی نبود که افغانستان زیر کنترل ائتلاف شمال باشد و برای آینده برنامه ای داشت که سران ائتلاف با آن موافق نبودند در چنان شرایطی، جمهوری اسلامی (که بزرگترین حمایت کننده مالی و نظامی ائتلاف شمال بود) به یاری آمریکا شتافت و سران ائتلاف را حاضر به پذیرش طرح آمریکا نمود.
مورد دیگر، هنگامی بود که اسماعیل خان حاکم هرات (که او نیز مورد حمایت جمهوری اسلامی بود) به مخالفت با انتخاب کرزای به ریاست جمهوری برخاست. این بار نیز سران جمهوری اسلامی در راستای همکاری و جلب رضایت آمریکا اسماعیل خان را ناگزیر به پذیرش ریاست جمهوری حامد کرزای نمودند.
اکنون با توجه به سابقة همکاری جمهوری اسلامی در افغانستان، آمریکا امیدوار است برای برون رفت از تنگنای عراق، بار دیگر از همکاری سران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
منهدم شدن طالبان که دشمن جمهوری اسلامی بودند یکی از دلایل همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در افغانستان بود. دلیل دیگر آنکه سران جمهوری اسلامی از اینکه ایران دومین هدف یورش آمریکا باشد به شدت وحشت زده شده بودند، به همین روی برای نشان دادن حسن نیّت خود آماده هر نوع همکاری با آمریکا شدند.
شرایط امروز دنیا و خاورمیانه نسبت به زمان حملة آمریکا به افغانستان و عراق تغییر کرده و با توجه به تفاوت اساسی که میان افغانستان و عراق آنروز و ا مروز وجود دارد همکاری جمهوری اسلامی و آمریکا در عراق به همان راحتی در افغانستان نیست. جمهوری اسلامی دیگر نگران حملة نظامی آمریکا به ایران نیست، می داند که آمریکا در گرداب عراق و تا حدودی افغانستان گرفتار شده است.
با توجه به اکثریت شیعه و برخی از اقوام کُردِ نزدیک به سران اسلامی، اکنون جمهوری اسلامی در عراق دست بالا را دارد از این رو بدون گرفتن امتیازهای اساسی تن به همکاری و کنار آمدن با آمریکا نخواهد داد.
مهم ترین خواست سردمداران اسلامی بی شک تضمین بقای نظام آنهاست. به احتمال زیاد در برابر گرفتن چنین تضمینی، در مورد ادامة غنی سازی اورانیوم نیز حاضر خواهند شد پیشنهاد ها و شرایط آمریکا و اروپا را بپذیرند.
وظیفه اپوزیسیون و نقش مردم ایران در این میان چیست؟
اپوزیسیون ملی و آزادیخواه باید تأکید کند که در نبودِ یک نیروی قدرتمند (که افکار عمومی دنیا را متوجة وجود و حضور خود در صحنة سیاسی و اجتماعی ایران سازد) دنیا، به ویژه قدرتهای بزرگ، در مورد منافع ملی و برنامه های سیاسی- نظامی خود در ارتباط با ایران، با جمهوری اسلامی وارد گفتگو شده و کنار خواهد آمد.
نمی توان هم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را عامل تمام بدبختی های 28 ساله گذشته دانست و هم به یکی از جناح های درون حاکمیت (که خود را سرسپردة ولایت فقیه می دانند و برای بقای نظام در سرکوب میهن دوستان آزادیخواه تردید نمی کنند) دل بست و از آنها امید نجات داشت.
اکثریت ملّت ما- که مخالف استبداد مذهبی حاکم هستند و در این نظام همة هستی مالی و آزادیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را از دست داده اند - باید برای همیشه و قاطعانه به کلیت نظام جمهوری اسلامی پاسخ منفی بدهند، به جناح ها به چشم شرکاء جُرمِ حاکمیت اسلامی بنگرند و به وعده های دروغین و شعارهای عوام پسندانه آنها دل خوش ندارند تا دنیا متوجه شود که سران جمهوری اسلامی نمایندگان حقیقی ملت ایران نیستند و نمی توان و نباید در مواردی که پای منافع ملی و آیندة ایران در میان است با آنها وارد گفت و گو و داد و ستد سیاسی و اقتصادی گردد. **
گفت و گوهای بغداد و انتظارات دوطرف
سه شنبه دوم مرداد - 24 ژوئیه 2007- دور دوم گفت و گوهای نمایندگان جمهوری اسلامی و دولت ایالت متحدة آمریکا در بغداد آغاز شد. حدسیّاتی که پیرامون رئوس گفت و گوها زده می شود، نگرانی ها و پرسش هایی را در مورد آینده جمهوری اسلامی میان ایرانیان آزادیخواه پدید آورده است.
پرسش هایی از این دست:
- چهارچوب گفت و گوها چیست؟ آیا - همانطور که آمریکا گفته است- تنها محدود به مسائل عراق می شود؟ آیا مسئله پرونده اتمی جمهوری اسلامی مورد بحث قرار خواهد گرفت؟ آیا جمهوری اسلامی خواست های آمریکا را خواهد پذیرفت؟ آیا آمریکا در مقابله با جمهوری اسلامی تغییر سیاست خواهد داد؟
می دانیم دولت بوش به پیشنهاد مشاوران خود (محافظه کاران جدید) اقدام به حمله به عراق نمود. حمله ای برای تسلط بیشتر بر منابع انرژی خاورمیانه و زیر نام سرنگونی صدام که حقوق بشر را در عراق پایمال کرده و مجهز به بمب های شیمیایی و جنگ افزار اتمی است و می تواند برای آینده خاورمیانه و دنیا خطرناک باشد.
جنگ باصدام حسین بیشتر از آنچه انتظار می رفت کوتاه بود. عدم مقاومت ارتش عراق و تسلط آسان ارتش آمریکا و متحدان آن بر این کشور این خوش باوری را میان سیاستمداران آمریکا پدید آورد که ماجرا بزودی فیصله خواهد یافت و با استقرار دولت قانونی (که از مسیر انتخابات آزاد در عراق به قدرت خواهد رسید) آمریکا نیروهای خود را از عراق بیرون خواهد برد.
پیش بینی ها درست در نیامد و آمریکا در مرداب عراق روز به روز بیشتر گرفتار آمد. هزینه های کمرشکن، کشته شدن نظامیان آمریکا از سویی و ادامة خونریزی ها، کــشته شدن هر روزة مردم بیگناه و عدم ثبات سیاسی و احتمال جنگ تمام عیار خانگی از سویی دیگر، آمریکا را در شرایط دشوار و حساسی قرار داده است. چنانچه نیروهای خود را از عراق بیرون بـَرَد باعث بی ثباتی بیشتر اوضاع عراق و منطقه خواهد شد. باقی ماندن نیز با عث گسترش مخالفت ها در میان مردم آمریکا و کنگره خواهد گردید.
اکنون دولت بوش دو راه پیش رو دارد، یا خارج کردن نیروهای خود از عراق که با بهم ریختگی اوضاع در عراق و منطقه و گسترش تروریسم همراه خواهد بود یا باقی ماندن که به شکست حزب جمهوری خواه در انتخابات آیندة ریاست جمهوری و نیز انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا منجر خواهد شد.
می دانیم که از روز تأسیس کشور عراق تا پیش از حمله نظامی آمریکا و سرنگونی صدام، اقلیت سُنّی بر این کشور حکومت می کردند و استبداد شدیدی بر اکثریت شیعیان و نیز کُردها و سایر اقلیت ها اِعمال می نمودند.
پس از سقوط رژیم بعثی و برگزاری انتخابات، ریاست جمهوری نصیب کُردها شد و اکثریت مجلس به دست اکثریت شیعیان افتاد.
دو جریان از شرایط پدید آمده در عراق ناراضی اند، ُسنّی های عراقی و دولت های سُنّی مذهب عربی بویژه عربستان سعودی. ترورهای کوری که همه روزه در عراق اتفاق می افتد توسط سُنّی های تندروست که بی تردید از حمایت های مالی مراکز مالی عربی برخوردارند و شبه نظامیان شیعه نیز مورد پشتیبانی مالی و لجستیکی جمهوری اسلامی هستند.
ناآرامی های مهارناپذیر، بمب گذاری های پی در پی و عملیات انتخاری در عراق، سیاست مداران و نظامیان آمریکایی را به این نتیجه رسانده که بدون واگذارنمودن بخشی از قدرت به سُنّی ها نه اوضاع در عراق سامان می گیرد و نه کشورهای عربی راضی خواهند بود.
دولتمردان آمریکا کلید حل این معما را در دست سردمداران جمهوری اسلامی می بینند که با نفوذ معنوی، سیاسی و نظامی که بر شبهه نظامیان شیعه دارند قادر خواهند بود آنها را وادار به مصالحه و قبول واگذاری بخشی از قدرت به سُنّی ها نمایند (تا بدین ترتیب با راضی کردن سُنّی ها و نیز کشورهای عربی و آرام شدن اوضاع، آمریکا بتواند پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری (در نوامبر 2008) نیروهای خود را از عراق خارج ساخته و برگ برنده ای را که در دست دمکرات هاست از دستشان خارج سازد.
با توجه به پیشینة همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در مسئلة افغانستان، دولتمردان آمریکا این بار نیز امیدوارند برای حل معضل عراق از یاری سردمداران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
پس از حملة هوایی آمریکا به افغانستان و عقب نشینی طالبان از این کشور، تنها نیروی سازمان یافته ای که سالها در برابر طالبان ایستادگی کرده بود ائتلاف شمال به رهبری احمد شاه مسعود بود. پس از فرار طالبان، ائتلاف شمال با وجود از دست دادن رهبر خود و با وجود مخالفت آمریکا، نخست در فرودگاه و سپس در شهر کابل مستقر شد. آمریکا راضی نبود که افغانستان زیر کنترل ائتلاف شمال باشد و برای آینده برنامه ای داشت که سران ائتلاف با آن موافق نبودند در چنان شرایطی، جمهوری اسلامی (که بزرگترین حمایت کننده مالی و نظامی ائتلاف شمال بود) به یاری آمریکا شتافت و سران ائتلاف را حاضر به پذیرش طرح آمریکا نمود.
مورد دیگر، هنگامی بود که اسماعیل خان حاکم هرات (که او نیز مورد حمایت جمهوری اسلامی بود) به مخالفت با انتخاب کرزای به ریاست جمهوری برخاست. این بار نیز سران جمهوری اسلامی در راستای همکاری و جلب رضایت آمریکا اسماعیل خان را ناگزیر به پذیرش ریاست جمهوری حامد کرزای نمودند.
اکنون با توجه به سابقة همکاری جمهوری اسلامی در افغانستان، آمریکا امیدوار است برای برون رفت از تنگنای عراق، بار دیگر از همکاری سران جمهوری اسلامی برخوردار شود.
منهدم شدن طالبان که دشمن جمهوری اسلامی بودند یکی از دلایل همکاری جمهوری اسلامی با آمریکا در افغانستان بود. دلیل دیگر آنکه سران جمهوری اسلامی از اینکه ایران دومین هدف یورش آمریکا باشد به شدت وحشت زده شده بودند، به همین روی برای نشان دادن حسن نیّت خود آماده هر نوع همکاری با آمریکا شدند.
شرایط امروز دنیا و خاورمیانه نسبت به زمان حملة آمریکا به افغانستان و عراق تغییر کرده و با توجه به تفاوت اساسی که میان افغانستان و عراق آنروز و ا مروز وجود دارد همکاری جمهوری اسلامی و آمریکا در عراق به همان راحتی در افغانستان نیست. جمهوری اسلامی دیگر نگران حملة نظامی آمریکا به ایران نیست، می داند که آمریکا در گرداب عراق و تا حدودی افغانستان گرفتار شده است.
با توجه به اکثریت شیعه و برخی از اقوام کُردِ نزدیک به سران اسلامی، اکنون جمهوری اسلامی در عراق دست بالا را دارد از این رو بدون گرفتن امتیازهای اساسی تن به همکاری و کنار آمدن با آمریکا نخواهد داد.
مهم ترین خواست سردمداران اسلامی بی شک تضمین بقای نظام آنهاست. به احتمال زیاد در برابر گرفتن چنین تضمینی، در مورد ادامة غنی سازی اورانیوم نیز حاضر خواهند شد پیشنهاد ها و شرایط آمریکا و اروپا را بپذیرند.
وظیفه اپوزیسیون و نقش مردم ایران در این میان چیست؟
اپوزیسیون ملی و آزادیخواه باید تأکید کند که در نبودِ یک نیروی قدرتمند (که افکار عمومی دنیا را متوجة وجود و حضور خود در صحنة سیاسی و اجتماعی ایران سازد) دنیا، به ویژه قدرتهای بزرگ، در مورد منافع ملی و برنامه های سیاسی- نظامی خود در ارتباط با ایران، با جمهوری اسلامی وارد گفتگو شده و کنار خواهد آمد.
نمی توان هم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را عامل تمام بدبختی های 28 ساله گذشته دانست و هم به یکی از جناح های درون حاکمیت (که خود را سرسپردة ولایت فقیه می دانند و برای بقای نظام در سرکوب میهن دوستان آزادیخواه تردید نمی کنند) دل بست و از آنها امید نجات داشت.
اکثریت ملّت ما- که مخالف استبداد مذهبی حاکم هستند و در این نظام همة هستی مالی و آزادیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را از دست داده اند - باید برای همیشه و قاطعانه به کلیت نظام جمهوری اسلامی پاسخ منفی بدهند، به جناح ها به چشم شرکاء جُرمِ حاکمیت اسلامی بنگرند و به وعده های دروغین و شعارهای عوام پسندانه آنها دل خوش ندارند تا دنیا متوجه شود که سران جمهوری اسلامی نمایندگان حقیقی ملت ایران نیستند و نمی توان و نباید در مواردی که پای منافع ملی و آیندة ایران در میان است با آنها وارد گفت و گو و داد و ستد سیاسی و اقتصادی گردد. **
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه
برگزاری جشن مهرگان در استکهُلم- سوئد
برگزاری جشن مهرگان در استکهُلم- سوئد
برگزاری جشن مهرگان در استکهُلم- سوئدروز شنبه چهارم اکتبر، جبهة ملی در سوئد، طبق روال همه ساله آئین مهرگان را در محل جبهة ملی در استکهُلم برگزار کرد.
در این جشن که با استقبال ایرانیان مقیم استکهُلم روبرو شد، شماری از هم میهنان از جمله، مسئولان جبهة ملی در سوئد، اعضاء شورا، هواداران و دوستداران جبهة ملی در سوئد شرکت کرده بودند.
این مراسم طبق برنامه قبلی اعلام شده از ساعت 6 بعد از ظهر آغاز گردید.
سخنرانان در این جشن عبارت بودند از: آقایان عباس شمسا و علی صادقی که پیرامون تاریخچة جشن مهرگان و چگونگی پدید آمدن و استمرار آن تا امروز مطالبی بیان کردند که مورد توجه قرار گرفت.
سپس اشعاری از لسان الغیب حافظ خوانده شد.
این مراسم پس از صرف شام با شادی و شادمانی تا پاسی از شب ادامه داشت
مسئول تشکیلات فرهنگی جبهة ملی در سوئد
عباس آهوچشم
اشتراک در:
پستها (Atom)