آلمان: دكتر حسن كيانزاد
پيرامون نامه بازرگان به محمدرضا شاه پهلوي
انقلاب 57 و حافظه تاريخي ايرانيان
آقاي ابراهيم يزدي دبير كل نهضت آزادي ايران در تاريخ 21 مهرماه 1387 پس از 29 سال نامهاي از مرحوم مهندس بازرگان، نخست وزير دولت موقت خميني به تاريخ نهم آذرماه 1358 را، كه به محمدرضاشاه پهلوي نوشته بود، براي انتشار در اختيار ايران نيوز، سايت نهضت آزادي مي گذارد. در اين ميان تني چند از صاحبنظران بويژه در برون مرز از جمله آقاي مسعود بهنود نويسنده و روزنامهنگار، بانو الههي بقراط و دكتر منصور بياتزاده از سازمان سوسياليست ايران، به نقد از آن نامه پرداختهاند. در اين نامه آقاي بازرگان با اشاره به اشغال سفارت آمريكا و گروگانگيري كاركنان آن از سوي دانشجويان خط امام مي نويسد:
« وضع وحشتناك حاضر و مساله لاينحلي كه گروگانگيري اعضاي سفارت آمريكا و سرسختي طرفين دعوي بر سر استرداد شما بوجود آورده است و مي رود كه خداي نخواسته، عالمي به آتش و مرگ كشيده شود، از روي صداقت و حسن نيت پيشنهاد ميكند كه «اعليحضرت سابق آقاي محمدرضا پهلوي» با يك «ژست عالي تاريخي و در عين حال ساده»، اعلام مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محكمه بنمايند و همچنين جناب بازرگان اضافه ميكند كه «كليد نجات مملكت و باز شدن گره كور بين الملل و همچنين آزادي وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است». سپس با تشويق شاه به انجام بيدرنگ اين كار به خاطر دوستي و خدمتگزاري به هموطنانش، مدعي ميگردد كه آن هنگام گروگانها آزاد خواهند گرديد، حمله به ايران و مصائب اجتماعي مرتفع ميشود، اروپا و آسيا از نگراني بيرون مي آيند و بالاخره شهرت جهاني و افتخار خدمت بينظيري كه كفارهاي از گذشته و آبرويي براي آينده خواهد بود، مي خريد. آقاي مسعود بهنود با اشاره به اين نامه، زير عنوان «عجب كاري نكرد پادشاه» سخن از «ساده دلي» و «خوشباشي» مهندس بازرگان به ميان آورد. و مي نويسد: همه كساني كه آن روز براي او نقشه ميكشيدند و درظاهر احترامش را مي داشتند، تا از قم فرمان رسيد «ضعيفيد آقا ضعيف» ،در دلشان چه ريشخندي داشتند به اين همه سادهدلي، نه فقط در شناخت همانها كه روز دركنارش بودند، با او نماز مي خواندند و به او اقتدا مي كردند در نماز، بلكه در شناخت جهان هم سادهدلي بود.
آقاي دكتر منصور بياتزده، دبير سازمان سوسياليستهاي ايران كه يك سوسياليست مصدقي است در د فاع از بازرگان با اشاره به نوشتار مسعود بهنود مي نويسند: اگر بنا باشد قضاوتي عادلانه و بي غرضانه نسبت به محتوي نامهي وي به شاه سابق ايران نمود، حتما بايد معيار سنجش و برخورد، نه فقط بر پايه مواضع سياسي فردي و يا گروهي باشد، همچنين ضروري است در اين سنجش و قضاوت به ارزشهاي دموكراتيك و ميهندوستي، استقلال طلبي و دفاع از تماميت ارضي ايران نيز توجه نمود و قضاوت كرد كه چرا او 25 روز پس از استفعا از مقام نخست وزيري آنرا نوشته است. آيا «سادهانگاري» او باعث شده بود كه او يك چنين سياست و روشي را برگزيند و يا اينكه وي به خطرات ناشي از بالا گرفتن اختلافات با ايالات متحده و در رابطه با اشغال سفارت، او از وظايف ملي خود مي دانسته كه بعنوان يك شهروند وطنپرست، در جستجوي پيداكردن راه حل براي پايان دادن به معضل و مشكل باشد. آقاي دكتر بياتزاده سپس اشاره ميكنند، اگر محمدرضاشاه حاضر شده بود به نامهي مهندس بازرگان پاسخ دهد و تلويحاُ اعلام نموده بود كه حاضر به مراجعت به ايران و شركت در يك دادگاه مي باشد، ولي براي مراجعت و شركت در دادگاه، شرايط خود را مطرح مي نمود و در آن رابطه به چگونگي برگزاري يك دادگاه صالح، نه يك دادگاه چند ساعته در اطاقهاي دربسته كه حتا حكمش از قبل نوشته شده بود، تاكيد مي ورزيد و در آن رابطه ضمانت بينالملل را طلب، مي نمود. اما محمدرضا شاه- اگر چه به چگونگي وضع و موفقيت ايران وجهان آگاه بود- به نامه مهندس بازرگان جواب نداد. آنهم شايد بدين خاطر كه تصور مينمود با بالا گرفتن و تشديد اختلافات، احتمالاً ارتش ايالات متحده به ايران حمله خواهد كرد و در نتيجه تخت و تاج از دست رفته در شرايط انقلاب 57، همان انقلابي كه عليه ظلم و فساد و بيقانوني به پا شده بود و پادشاه صداي آن را نيز در زمانيكه هنوز خود را پادشاه ايران ميدانست، شنيده بود، مجدداً بدست خواهد آورد.
نخست اينكه، ميگويند شهبانو فرح گفتهاند چنين نامهاي بدست شاه نرسيده است.
بي شك آقاي دكتر ابراهيم يزدي جانشين مهندس بازرگان بهتر از هر فرد ديگري ميتوانند پاسخ دهند كه در آن هنگام چه بر سر نامه آمده، در محاق سانسور چه كساني قرار گرفته و چرا ايشان، آنرا اكنون پس از بيست و نه سال انتشار دادهاند. اما اگر جناب دكتر بياتزاده و ديگر همفكرانشان بمانند همهي مردم ايران به حافظه تاريخي سه دههي گذشته رجوع كنند و به رويدادها و گويشها و خواستهاي سردمداران انقلاب اسلامي و بويژه رهبران آن و مردم انقلاب زده توجه بدارند، در مي يابند كه يكي از شروط روح الله خميني براي بازگشت از پاريس به تهران، اين بود كه، شاه از ايران خارج شود. سرانجام هم اسباب و ابزار اين بيرون رفت شاه را راويان با پشتيباني بيگانگان بويژه آمريكا و مشاركت دست اندركاران دولت كارتر چون سيروس ونس، برژينسكي و رمزي كلارك و هويزرها فراهم ساختند، او و خانوادهاش را در بدر و آوارهي جهان كردند. حال در جو حاكم تنشهاي پس انقلاب، بيقانوني و كشتار و خونريزي و از هم گسيختگي جامعهي ايران، نخست وزير تحقير شده و بي حرمت گشته از سوي خميني و پيرامونيانش كه بنابر گفتهي خود، تبديل به يك چاقوي بي دسته شده و در برگشت از سفر الجزاير بواسطه ديدارش با برژينسكي مشاور امنيتي كارتر سخت مورد سرزنش نزديكان خميني از جمله، رفسنجاني، خامنهاي و بهشتي قرار ميگيرد كه چرا با برژينسكي ديدار كردي، آنچنان عرصه كار و بي عملي بر او تنگ مي گردد كه يكروز پس از گروگانگيري سفارت آمريكا پس از 275 روز صدارت، استعفاي خود را تقديم رهبرش خميني ميكند و دلايل آن را اين گونه بيان ميدارد: نظر به اينكه دخالتها، مزاحمتها، مخالفت و اختلافات نظرها انجام وظايف محوله و ادامهي مسئوليت را براي همكاران و اينجانب مدتي است غيرممكن ساخته و در شرايط تاريخي حساس حاضر، نجات مملكت و به ثمررساندن انقلاب بدون وحدت كلمه، و وحدت مديريت، موثر نيست . بدينوسيله استعفاي خود را تقديم ميدارد تا به نحوي كه مقتضي ميدانند، كليد امور را در فرمان رهبري بگيرند، يا داوطلباني را كه با آنها هماهنگي وجود داشته باشد، مأمور تشكيل دولت فرمايند.
اكنون، جناب دكتر بياتزاده، چگونه است كه مي خواستند، پادشاهي را كه در هفتهها و روزهاي پرتنش و بحراني پيش از پيروزي انقلاب، انقلابيان و رهبرانش با نابردباري و دامنزدن به آتش خشم و قهرو كين مردم نسبت به دولت وقت، بي صبرانه مجبور به ترك كشور و آنهم با كمكگيري و رايزني با عوامل بيگانه كه در فراز به آنها اشاره برديم، بكنند، حال پس از اينكه بر اريكه قدرت نشستند و تمام نهادهاي اداري و حقوقي، نظامي و اطلاعاتي را دردست گرفته و در همان روزها و هفتههاي نخستين با بوجود آوردن فضاي هولناك اختناق، ارعاب و تهديد و دستگيري صدها نفر از رجال و دست دركاران رژيم گذشته و محاكمات چندساعته و اجراي حكم اعدام درجهداران و اميران ارتش - كه با صلاحديد جناب بازرگان و آيتالله طالقاني كه به آنها گفته بودند، خود را به مقامات مسئول معرفي كنند مشكلي در ميان نيست- ميخواستند اورا بار ديگر به ايران بازگردانند؟! و براي رسيدن به اين خواست، به فرمان خميني و با شگرد گروگانگيري چند صد نفر از كاركنان سفارت آمريكا و با زيرپا گذاشتن تمامي اصول و عرف بينالملل و مصونيت ديپلوماتيك آنان، به گونهي عامل فشار، دست يازيدند و مناسبات و مصالح ملي ميهن ما را در جهان مورد خطر جدي قرار دادند، آنهم براي بازگرداندن پادشاهي سرگردان، در چنگال يك بيماري لاعلاج گرفتار، كه هفتهها و روزهاي پاياني زندگياش را به سر مي آورد. و اين كافي نبود، از سوي ديگر، صادق قطبزاده كه سفارش قفس نگهداري و دورگرداني شاهايران را داده بود با برقرار كردن ارتباط با ديكتاتور پاناما ژنرال نوريگا – كه به همكاري با قاچاقچيان مواد مخدر معروف بود- مي خواست با دادن دهها ميليون دلار به او، هواپيماي حامل محمدرضا شاه را در فرودگاه بينالمللي پاناما كه ساعتها در حال انتظار به سر ميبرد، تا به سوي قاهره پرواز كند، گروگان بگيرد و به ايران ببرد. جناب دكتر بياتزاده، شما به عنوان يكي از چهرههاي سرشناس و انديشهور و منتقد جامعهي برونمرزي، كه در ميهنپرستيتان و باورتان به دموكراسي و تماميت ارضي و استقلال ايرانزمين، شكي نيست و بر اين پايه هم همواره عمل كردهايد، چگونه است كه در رابطه با نوشتار آقاي مسعود بهنود «عجب كاري نكرد پادشاه» برپايه همان «معيار سنجش و قضاوت» كه شما اشاره برده و ميگوييد - «نبايد فقط بر پايه مواضع سياسي فردي و ياگروهي باشد، بلكه بايد به ارزشهاي دموكراتيك و ميهندوستي و استقلال طلبي توجه كرد، «سادهدلي» بازرگان را بنا بر گفته آقاي مسعود بهنود به زير انتقاد برده و در دفاع از بازرگان مي نويسيد، آيا «سادهانگاري» او باعث شده بود تا وي چنان سياست و روشي را اتخاذ نمايد و يا اينكه وي به خطراتي كه بالا گرفتن اختلافات بين دولتهاي ايران و ايالات متحده آمريكا در رابطه با اشغال سفارت آمريكا با خود توانسته است، بهمراه داشته باشد، مي انديشيد. و در آن رابطه از وظايف ملي خود ميدانسته است كه بعنوان يك شهروند وطنپرست ايراني در جستجوي پيداكردن راه حل براي پايان دادن به ان مشكل و معضل باشد، خود يكسويه قضاوت كرده و براي دفاع از بازرگان، حقوق دموكراتيك دگرانديشان را كه همواره بر آن تكيه ميكنيد و همچنين رويدادهاي ملي را مورد تحليل قرار ميدهيد، ازنظر به دور داشته، و ميگوييد كه آقاي مسعود بهنود به جو ضدبازرگان دامن زده و كوشش نموده تا بدون توجه به خصوصيات شخصي او، شخصيت سياسي اورا، خدشهدار كند.
انتشار اين نامه پس از 29 سال، كه از سوي دكتر ابراهيم يزدي انجام گرفته است، و بايد از او پرسيده شود كه چه شگردي در پس آن نهفته است- صاحبنظران سياسي را بر آن ميدارد كه با استفاده از يك چنين اسنادي دست به يك بازنگري روشنگرانه از گذشته بيازند. بنيانگزار جمهوري اسلامي خميني و ديگر رهبران خرد و بزرگ ملي و مذهبي، فرايند پيروزي انقلاب 57 و سقوط رژيم پادشاهي را، آغاز شكلگيريي يك جامعه باز و آزاد و مردمسالار بر پايه منشور جهاني حقوق بشر به شمار آورده و آنرا جشن گرفته بودند. اما ديري نپاييد كه مردم ايران در همان ماههاي نخستين و هم امروز پس از گذشت سي سال از آن فاجعه ملي، با چشم باز و خردبين و همچنين با مراجعه به «حافظه تاريخي» اشان، پي بردند، كه ميهنشان برابر چه پيامدهاي هولناك و ويرانگري قرار گرفته است. و در اين راستا است كه بايد همهي آن مسئؤلين و در صف نخستيناش، بازرگان و ياران نزديك او درنهضت آزادي و به ويژه دكتر ابراهيم يزدي، كه در تمام مراحل بازگشت خميني به ايران، يكي از مشاورين نزديك به او بود و او را همراهي ميكرد و پس از بازگشت به ايران، نقش مهمي را در شوراي انقلاب اسلامي عهدهدار بود، - كه تمامي امور از جمله شيوه اداره دادگاههاي انقلاب و چگونگي احكاماش در آنجا مورد بررسي قرار ميگرفت - بايد به مردم ايران پاسخ ميدادند كه چرا در برابر ديكتاتوري خونريز و كينهجوي خميني، كه خود بر ملت ايران تحميل كرده بودند، گام به گام پس نشستند، سكوت كردند، تسليم گشتند و مسئوليتهاي خود را حقيرانه و جبونانه در برابر مردم ايران زيرپا گذاشتند.
چرا نخست وزير دولت موقت كه مسئول اجراي قوانين و اداره امور كشور بود در برابر آنهمه جنايات و انسانكشيها، و سركوب و فضاي اختناق سكوت ميكند و ميزان و عدل الهي را كه همواره تبليغش را ميكرد و اكنون هم جانشينانش آنرا به عنوان يك شعار، زينتبخش سايت خبري و تحليلي ميزان نيوز، ارگان نهضت آزادي كرده اند- به گونهي : پيامبران را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ميزان را فرو فرستاديم تا مردم به دادگري بر خيزند- زيرپا گذاردند و مردمي را كه به آنها اعتماد كرده بودند، كت بسته و بيدفاع تسليم ضحاك زمان «خميني» كردند و خود به تماشاي كربلاي خونين و عزاي حسيني، كه برپا كرده بودند، دونكسوتانه به نُدبه و زاري نشستند. و چرا بازرگان نخست وزير دولت موقت خميني، از نيروهاي انتظامي براي جلوگيري از يورش و اشغال سفارت آمريكا از سوي توطئهگران و تنشآفرينان خط امامي و دستگيري آنها اقدامي ننمود و به ولايت خدايي مولايش خميني اعتراض نكرد؟ بلكه يكروز پس از اشغال سفارت آمريكا، با خواري و درماندگي استعفاي خود را تقديم او نمود و بيست و پنج روز پس از آن، در تاريخ نهم آذرماه 1358 نامهاي به محمدرضا شاه نوشت و از او پس از اشاره به خطرات ناشي از اشغال سفارت آمريكا و اختلافات بر سر استرداد او به ايران، ياري طلبيد، كه به وطن بازگرديد، زيرا كه كليد حل اين مشكل و معضل تنها در دست شما است، گروگانها آزاد ميشوند، حمله به ايران و مصائب اجتماعي مرتفع مي شوند و آنهنگام شاه به شهرت جهاني و افتخار مي رسند. جناب دكتر بياتزاده بفرماييد و مارا و مردم زيرستم ايران را آگاه سازيد كه بر پايه كدام «سنجش و ميزان عقلاني و ارزشهاي دموكراتيك» مورد نظر شما، ميتوان پذيرفت كه نخستوزيري- آنگونه كه خود در استعفانامهاش به خميني مي نويسد- «در شرايط تاريخي حساس»، سنگر و مسئوليت صدارت و كار و خدمت به مردم را ترك ميكند، به او يعني خميني توصيه ميكند، كه به نحوي كه مقتضي مي داند، كليه امور را در فرمان رهبري خود بگيرد، يعني ديكتاتوري مطلق، و سپس از پادشاهي كه در بستر مرگ و در روزهاي پاياني زندگياش، در بدر در جهان به دنبال پناهگاهي ميگردد، بخواهد كه برگرد و مشكل ما را حل كن؟ بفرماييد آن ارزشهاي دموكراتيك و دادگري مردمي و حرمت به حقوق انساني كه بخاطرش انقلاب 57 را برپا كردند، چه شد و چرا رنگ باخت؟ برخلاف نظر مسعود بهنود، نوشتن اين نامه به پادشاه نه از روي «ساده دلي» و يا «سادهانگاري» بازرگان بود، بلكه دغدغهي خاطر او به سبب شدت گيري بُحراني بود كه مي توانست پس از اشغال سفارت آمريكا، موجب حملهي احتمالي آمريكا براي آزادي شهروندانشان شود و در صورت پيروزي، شرايطي را در كشور بوجود آورد كه نظامي كه هنوز در گيرو دار كشمكش هاي صاحبان قدرت و سهمبگيري و غارت اموال مردم و ثروت سرمايهداران فراري از كشور بود و هنوز ثبات كامل نيافته بود، متزلزل شود و شاه بيمار بارديگر به كشور بازگردد و آن هنگام فاتحهي انقلاب اسلامي خوانده شود. توجه به بخش پاياني نامه بازرگان مهم است كه ميگويد، «اين را هم بدانيد كه در صورت خودداري از اين شهامت مردانه، وضع مردم ايران و دنيا طوري نيست كه به سلامت و به سلطنت برگرديد. عاقلانهترين و خوشعاقبتترين راهحل همان است كه عرض كردم. خداوند الرحمن الراحمين است و در توبه و سعادت را به روي بندگان باز گذاشته است!!
آقاي بازرگان كه ساليان دراز به عنوان يك مرد مذهبي سياسي، دمساز ملايان بوده و از مصاحبت با آنان بهره برده و به روحيات آنان و بويژه آخوند خميني آشنا بوده، خوب ميدانسته است كه اگر محمدرضاشاه پهلوي دعوت اورا پذيرفته بود و پا در خاك ايران ميگذاشت، در آن ماههاي نخستين پس از انقلاب كه قصابان و روانپريشان و خونريزان جنايتكاري چون خلخالي و غفاري و ديگر اراذل و اوباشي كه جز درندگي و كينهتوزي و انتقامجويي، آموزهاي ديگر از زندگي نداشتند، چه برسر او ميآوردند. ميگويند كه جناب بازرگان به شفاعت هويدا و بانو فرخروپارسا نزد امام امتاش رفته بوده است، و همچنين در رابطه با سپهبُد ناصر مقدم كه مرد با دين و ايمان و با تقوايي بوده است. بازرگان سرهنگ داورپناه را با يك دستخط به دادگاه مي فرستد با اين مضمون كه « به زبانم نميگردد وگرنه بايد ميگفتم نقش تيمسار در پيروزي انقلاب از امام هم مهمتر از و تاثيرگذارتر بود. اما آن خونآشامان به فرمان رهبرشان همه را از دم تيغ بُران قهر و كين تازياني گذراندند و گويي خداوند الرحم الراحمين بازرگان راهم به گروگان گرفتند و درهاي توبه و سعادت را به روي بندگانش بستند.
به باور من، نامه بازرگان به شاه، آگاهانه و با هدف بود و يك نوع «خوشخدمتي» به رهبر معظم انقلاب و اين سندي است كه از او بر جاي مانده است و هرگز بار سنگين اشتباهات و خطاهاي سياسي او و يارانش در نهضت آزادي و به ويژه ابراهيم يزدي را، در فرمانبرداري از خميني، كه ملت ما را به بند استبداد و ارتجاع مذهبي كشيد و ميهن ايرانيان را اين چنين ويران ساخت، سبك نميكند و اورا از سنجش و ميزان و قضاوت راستين تاريخ بدور نميدارد.
من اين نوشتار را با آوردهايي از يك مصاحبهي تاريخي دكترمحمد مصدق رهبر نهضت ملي ايران پايان ميبرم و ميگويم كه آن رجل سياسي كه تلخي و سردي و گرمي بسياري را در زندگي خود از سرگذرانده بود، شناخت درستي از آخوندهايي چونان خميني داشت و ما ايرانيان و بويژه روشنفكران در بهمن 1357 همراه توطئهاي گشتيم كه ارتجاع و استبداد سياه به همراهي بيگانگان بر ملت و كشورمان تحميل كردند كه هنوز هم پس از سه دهه از آن رهايي نداريم.
دكتر مصدق درمصاحبهاي با خبرنگار فرانسه« آندره هريسو» در تاريخ 15 ژوييه 1951 ميگويد: اميدوارم سركردههاي شيعه قصد جدي براي ورود به عرصه سياست نداشته باشند. اگر چنين شود، ايران در آستانهي وضعيت فاجعهآميزي قرار خواهد گرفت كه بدواً همسايگان ايران را در حالت جنگي با ما قرار ميدهد. من واقعاً از اين تشكيلات مذهبي هراس دارم. درست است كه ما مسلمان هستيم ولي در واقع عرب نيستيم! بدين ترتيب تشكيلات آخوندي شيعه با آن سلسله مراتب و امكانات اگر به قدرت دست يابند، ما در داخل مواجه با انقلابي خونين خواهيم شد و در خارج بايد نتايج جهاد عليه عراق، اردن و سوريه را تحمل كنيم. فكر نميكنم كه مصر و حتا اسراييل مداخله كنند. به هرحال اگر اين فرض آخري تحقق پيدا كند، يك آيتاللهي وارد عرصه ميشود و نهضتي مالامال از نفرت عليه غرب، و ضديهود و دشمني با عربهاي سني به راه خواهد انداخت و اي بسا كه خيابانهاي ما جاي جسد و خون خواهد شد.
انقلاب اسلامي 57 با پيامدهاي ويرانگرش بر درستي گفتههاي مصدق مُهر تاييد ميگذارد و تاريخ همواره تكرار ميگردد، اما ما از آن درس نميگيريم
المان دکتر حسن کیا نزاد
۱ نظر:
انقلاب، آزادی ، جمهوری اسلامی، چیبه سر این شعارها آمد . آیتالله منتظری پدر انقلاب مقدّس اسلامی فرمودند:
مسئولین لااقل شجاعت این را داشته باشند که اعلام کنند این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی و هیچ کس هم حق اعتراض و اظهار نظر و انتقاد ندارد
امیدوارم تا کاملاً دیر نشده مسئولین امر به خود آیند و بیش از این وجهه نظام جمهوری اسلامی را در بین تودههای زجر کشیده و سیلیخورده ایران و در سطح جهانی خدشهدار نکنند و موجب سقوط خود و نظام نگردند
ارسال یک نظر