۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه
اعتراض گسترده نهادهاي رسانهاي، شهري و سياسي به حضور خاتمي در شهر فرايبورگ آلمان
اعتراض گسترده نهادهاي رسانهاي، شهري و سياسي به حضور خاتمي در شهر فرايبورگ آلمان
آلمان: دكتر حسن كيانزاد
خاتمي و گنداب سياست
در اواخر ماه اكتبر آقاي محمد خاتمي به دعوت شهردار شهر فرايبورگ آلمان آقاي ديتر سالومون به مدت يكهفته در آن شهر اقامت گزيد و از سوي مقامات شهري و دانشگاهي و كليسا مورد استقبال قرار گرفت. و آن چنان كه رسم بزرگان و دولتمردان است، هريك در تعريف و تمجيد از محسنات ايشان، به عنوان دانشمند و فيلسوف و دينشناس از يكديگر پيشي گرفتند و او را به باشندگان در سالن سخنراني دانشگاه به گونهي يك سياستمدار اصلاحگرا، برخوردار از اعتدال سياسي و نزديك به غرب معرفي نمودند. شهردار آقاي سالومون از حزب سبزهاي آلمان از آماجهاي مترقيانهي آقاي خاتمي در دوران رياست جمهورياش از جمله، ثبات و امنيت قضايي و آزاديهاي بيشتر براي مردم، سخن به ميان آورده و در رابطه با «گفتگوي تمدنها» اشاره به گفتاوردي از ايشان ميكنند كه: ديالوگ پايه و اساس مناسبات انساني و جامعه است و در اين پروسه بايد شرق و غرب از همياري يكديگر برخوردار گردند. گفتگو نمي تواند در پس پنجرههاي بسته و تاريك با گوشهاي ناشنوا و زبانهاي غيرقابل فهم انجام پذيرد. كه البته جناب شهردار اين جرات را ندارد كه از ايشان بپرسد كه چرا ايشان در دوران 8 ساله رياست جمهورياش، شرايط و امكانات لازم را براي رسيدن به يك چنين جامعه باز و آزادي كه بهرهور از امنيت قضايي و آزادي بيان باشد، بوجود نياورد؟! بهانهي اين ديدار، همكاري دو شهر فرايبورگ و اصفهان در زمينهي ايجاد مناسبات شهري، فرهنگي و هنري بوده كه از سال 2000 آغاز گشته و با آمدن احمدينژاد متوقف گرديده است. موضوع سخنراني آقاي خاتمي، «اسلام در گفتگو باغرب مشكلات و چشم انداز آينده» بوده است. خبرنگار، آقاي احمد طاهري در تاريخ 1 نوامبر 2008 در روز نامهي فرانكفورتر آلگماينه زايتونگ زير عنوان «سكوت استاد شطرنجباز» مي نويسد: نزديك دوهزار نفر سالن بزرگ دانشگاه را براي شنيدن سخنراني آقاي خاتمي پُر كرده بودند و با شور و شوق در انتظار بودند كه ببينند ايشان چه ميگويند. هنگاميكه ايشان پشت تريبون براي آغاز سخن قرار گرفت، نخستين شعارهاي مرگ بر جمهوري اسلامي و جنايتكار، جنايتكار از سوي تني از چند از مخالفين رژيم، سرداده شد، اما مامورين آنان را از سالن به بيرون هدايت كردند. خاتمي در سخنرانياش حتا يك كلمه درباره مسايل سياسي حاد جامعهي ايران بر زبان نمي آورد و به پرسش هايي در اين زمينه پاسخ نمي دهد، اما از همدردي خود با مردم رنجديدهي فلسطين سخن به ميان ميآورد و از راه دشوار گفتگوي تمدنها سخن مي گويد و اينكه غرب حاضر نيست با نمايندگان واقعي طرف ديالوگ در دنياي اسلام سريك ميز بنشيند. «خاتمي در سخنراني يكساعتها ش كه گاه آنرا با سرودههايي از گوته و ريلكه همراه ميكند، ميگويد نيرومندي و ويژگي غرب تنها در اقتصاد و يا نيروي نظامي نيست، بلكه در توانايي پرارزشي كه حتميتها و باورهاي خود را زير پرسش مي برد و به جبران اشتباهات گذشته مي پردازد. و اين ويژگي ميتواند آموزهاي براي دنياي اسلام باشد». خاتمي در پاسخ به پرسش خبرنگاري كه با سماجت از او مي پرسد كه آيا او در انتخابات آينده كانديد مي شود يانه؟ پاسخ مي دهد كه، «حيف است كه اين فضاي معطر آكادميك را به گندآب سياست آلوده سازيم!!» در بيانيهي ديدهبان حقوق بشر در ايالت بادن در روزنامهي باديشه زايتونگ در تاريخ 31 اكتبر در رابطه به چگونگي برگزاري اين دعوت از خاتمي، آمده است كه، ما مخالف ديالوگ ميان گروههاي سياسي در گير در ايران و آلمان نيستيم، اما اجازه نداريم كه از بيان راستين مسئوليتهاي شخص آقاي خاتمي در دوران رياست جمهورياش، سرباز زنيم. ما در آن هنگام نامههاي بسياري در رابطه با اعدامها، شكنجه زندانيان به ايشان نوشتيم، اما هرگز پاسخي دريافت نكرديم. رفتار شهردار شهر فرايبورگ در استقبال از خاتمي و اين اشارهي ايشان كه شهر فرايبورگ را به ديدارش مفتخر كرده است، تنها از سوي خودش سخن گفته و نه از سوي مردم اين شهر. سازمان دانشجويان حزب دموكرات مسيحي و همچنين آقاي دانيل ساندر كانديداي نمايندگي اين حزب براي پارلمان آلمان در نامه اي به شهردار و رئيس دانشگاه، كه در روزنامهي باديشه زايتونگ انتشار يافته، مي نويسند: حال كه يك چنين دعوتي را از خاتمي كرديد، چرا به همراه گفتگوهاي خود با ايشان يك ليست از همهي بيدادگريها و ناسازواريهاي جامعه ايران پيش رويش نگذارديد؟
خانم اليزابت بوركارد در روزنامه ي باديشه زايتونگ 10 نوامبر 2008 مي نويسد: مسئولين شهر فرايبورگ نامسئولانه و بيتوجه به سركوب جوانان، زنان و پيروان اديان ديگر، سنگسار زنان، قطع دست و پا، چشم در آوردنها و به دار كشيدنهاي جرثقيلي وحشيانه، ميخواهند همچنان با كسانيكه مدعي اصلاحگرايي و اعتدال در جامعه ايران هستند، گفتگو داشته باشند. بايد از آنان پرسيد كه اين اعتدال سياسي آقاي خاتمي كه خود از باورمندان اين رژيم است و در ساختار حاكم آن قرار دارد و عملكردش در رابطه با بيدادگريها، تاكنون انفعالي بوده است، بر پايه كدام منطق استوار است؟! اين آقايان خيال مي كنند با يك چنين دعوتي مي توانند در اوضاع نابسامان ايران در جهت رفرم، دگرگوني بوجود آورند، بسي خيال خام و دروغ بخود. «حاكميت در ايران با تبليغ دوجناح درون ساختار، يعني اصلاح گران و بنيادگرايان، تنها در گستره سياستهاي راهبردي«نقش» بازي ميكند، اينجا اصلاحگران و آنجا بنيادگرايان. آن هم براي آرامش خاطر مشتي غربيان اورينت رمانتيكهايي كه در شهرهاي تاريخي به گشت و گذار مشغولند و از درد و غم مردم ايران بدور». كريستيان اشتوك يك خبرنگار در روزنامه هفتگي حزب چپ ها در تاريخ شش نوامبر با اشاره به دعوت شهردار از خاتمي و تجليلي كه از به عمل آوردند، مي نويسد: خاتمي را نمي توان يك اصلاح گرا ناميد. او بين سالهاي 2003- 1997 رئيس جمهور بود. صدها نفر را در درازاي اين سالها اعدام كردند. قتلهاي زنجيرهاي را به راه انداختند، رسانههاي گروهي را به تعليق درآوردند و جنبش دانشجويي را در دانشگاه تهران سركوب نمودند. خاتمي در گفتاري، اسرائيل را يك زخم ناعلاج بر پيكر اسلام مي داند، زحمي كه چركين و گنديده گرديده و بوي تعفن آن فضا را پركرده است. خاتمي از وفاداران سرسخت به رژيم است. خبرنگار همچنين اشاره مي برد به اينكه پيش از ديدار خاتمي از شهر فرايبورگ، به دعوت كامپين جلوگيري از برنامه اتمي رژيم در جهت دستيابي به تسليحات اتمي، زير عنوان «Stop the Bomb»، مردم در شهر وين دست به تظاهرات گسترده اي برعليه خاتمي زده بودند.
شوراي مركزي يهوديان آلمان، طي نامهاي سرگشادهاي به امضاي معاون و دبيركل آن به شهردار، رئيس دانشگاه و مفامات كليساي شهر فرايبورگ مي نويسند: ما نسبت به اين دعوت و تجليلي كه از محمد خاتمي به عمل آورديد سخت معترضيم و آنرا غيرمسئولانه ميدانيم بويژه اين سخن كه ايشان ليبرال است و طرفدار غرب، به هيچ وجه قابل پذيرش نيست، با آگاهي به سركوب و اختناق و زيرپاگذاري حقوق بشر در هنگام رياست جمهوري ايشان در ايران. اين يك توهين نابخشودني است به تمام قربانيان ترور رژيم ملايان، كه شهردار آقاي سالومون از آزاديهاي بيشتر و دموكراسي در دوران رياست جمهوري خاتمي، سخن ميگويد. اين شيوه رفتاري و مماشات شما با حكومت در ايران، سردمداران آن، از جمله احمدي نژاد را تحريك و تشويق ميكند، كه همچنان گستاخانه خواستهاي آزاديخواهانه مردم ايران را زير پاگذارند، بر دامنهي سركوبها و جنايات خود بيفزايند و با دستيابي به بمب اتمي در پي نابودي كشور اسرائيل، گام بردارتد. در اين نامه با اشاره به سخن نماينده كليسا كه ديدار خاتمي از كليساي بزرگ شهر «دُم» را به عنوان يك «لحظه تاريخي» در ديالوگ ميان اسلام و مسيحيان به شمار آورده، آنرا ننگي بزرگ مي دانند بردامن كليسا بواسطهي سكوت و چشم برروي حقايق بستنها. و روي به سوي رئيس دانشگاه آقاي شيوير، مي نويسند: شما از آمادگي آقاي خاتمي براي گفتگو و نقش مذهبي و روحانيايشان سخن گفتيد، اما فراموش كرديد كه به سركوب دانشجويان دانشگاههاي ايران و اخراج استادانشان زبان به اعتراض بگشاييد.
آقاي خاتمي، در رابطه با انتخابات رياست جمهوري سال آينده، پس از اصرار بسيار خبرنگاران حاضر مي شود كه بگويد: من تمايلي به شركت در انتخابات آينده رياست جمهوري ندارم. اما بايد ديد كه آينده چه به همراه خواهد آورد و سپس ميگويد، من به دو شرط آماده براي قبول مسئوليت هستم. 1- اگر من بدانم كه ملت ايران ميخواهد كه در برابر احمدينژاد، كانديد شوم و 2- اينكه خودم باور بر اين داشته باشم كه قادر خواهم بود مشكلات كنوني ايران را برطرف كنم و دوران نويني را آغاز نمايم- او با اشاره به اينكه در دوران رياست جمهورياش ميخواسته روابط ايران را با غرب درست كند، ميگويد، در بيل كلينتون شخصيتي را ديدم كه ميخواست روابط و مناسبات كشور خود را با ايران همراه با احترام و حرمت نمايد. اما امروز اوضاع دگرگون شده است، تنها احمدي نژاد گناهكار نيست، اشتباه اين بودكه بوش ايران را در محور شرارت قرار داد. در رابطه با رئيس جمهور آينده آمريكا ميگويد، او اميدوار است كه همانگونه كه او براي ملت خود آزادي ميخواهد، از آزادي كشورهاي ديگر هم پاسداري كند. حمله به عراق يك اشتباه بود، وضع را بدتر كرد، اما اميدوار است كه رئيس جمهور آينده اين خطاها را جبران كند. آقاي خاتمي در اين گشت و گذارهاي دلچسب بيرون مرزي و دُرافشانيهاي زباني در سرزمينهاي امن و امان اروپا، نخست از ترس بازخواستهاي همگنان سوار بر قدرت، لب به سخن نسبت به مسايل ايران نميگشايد، اما ذوق زده از فضاي آزاد دانشگاهي و تجليلهاي ناسزاواري كه از او به عمل آوردند، براي اينكه شر خبرنگاران سمج را از سرخود دفع كند و پاسخي به پرسشهاي آزاردهنده آنان ندهد، ميگويد «بهتر است كه فضاي معطر آكادميك را به گنداب سياست آلوده نسازيم». از ايشان كه زبان به انتقاد از غرب مي گشايد وقراردادن حكومت ملايان را در محور شرارت، يك اشتباه مي داند و خود در اين سي سال گذشته در مسند وزارت و رياست جمهوري شاهد و ناظر تمام بيدادگريها، سركوب و شكنجه، قتل و جنايات بي شمار دگرانديشان بوده، بايد پرسيد كه سهم ايشان در گندايي سياست كه آلودگي آن عرصه زندگي و حتا تنفس را بر مردم ايران تنگ و مسموم ساخته، چگونه بوده است؟ آيا عالي جناب خاتمي كه غرب را بخاطر بررسي و انتقاد از اشتباهات گذشته مي ستايد و ميگويد دنياي اسلام بايد از آنها بياموزد، خود هرگز چنين آموزهاي را پيشه خويش ساختهاند؟ پاسخ منفي است. زيرا كه براي ايشان همواره حفظ نظام فاسد استبداد و ارتجاع سياه ملايان، از الويت نخستين برخوردار بوده و بر اين پايه است كه او صريح ميگويد، مخالفت با «ولايت مطلقه فقيه» خيانت به نظام است.
به همين سبب است كه او در سوگ ترور جلاد سنگ دل زندان اوين «لاجوردي» خدمات اورا به انقلاب و خميني و نظام مي ستايد و در برابر ترور بيش از پنجاه نفر از فعالين و سرشناسان اپوزيسيون برون و درون مرزي از آن جمله دكتر عبدالكريم قاسملو و يارانش در وين، دكتر شاهپور بختيار در پاريس، دكتر شرفكندي و يارانش در رستوران ميكونوس و زنده يادان فروهرها، مختاري و پوينده و دواني، سعيدي سيرجاني، زهراكاظمي و صدها و صدها قربانيان ديگر اين نظام مافيايي سكوت ميكند و سازشكارانه به خدمت خود در منجلاب گنداب سياستي، كه خود يكي از آمران و عاملين پاگيري آن مي باشد، ادامه ميدهد. سركوب جنبش دانشجويي و قتلهاي زنجيرهاي كه در دوران رياست جمهوري اين جناب انجام گرفت، ميتوانست براي او فرصتي باشد كه زبان به اعتراض بگشايد و بعنوان رئيس دولت، عاملين و آمران آن جنايات را، كه خود خوب مي شناخت، افشا سازد، و يا اينك مسند صدارت را در خدمت به حاكميت ولايت مافيايي ترك كند. اما او چنين نكرد، زيرا كه خود در حلقهي اتصال ساختار نظام، جاي ويژه دارد. پرستو فروهر دخت جانباختگان پروانه و داريوش فروهر در رابطه با برگزاري مراسم يادبود دهمين سالگرد آن جنايت، كه ننگش همچنان بر قباي خونين سردمداران رژيم و بويژه شخص خاتمي، نقش گرفته است، مي گويد: در منزل پدري از پيش به ما گفتند، كه اجازه ي برگزاري مراسمي را به شما نميدهيم. در روز موعود نيروهاي پاسدار با بي حيايي و دشنام، كسايي را كه به آنجا آمنده بودند، برگرداندند. پرستو فروهر ميگويد، هفت روز پس از آن جنايت، خانهي پدرو مادر ما را به ما تحويل دادند. كه به بهانهي پيداكردن ردپاي قاتلان اشغال كرده بودند. انگار همه چيز در گرداب وحشيگري چرخيده و بلعيده باشد. دست نوشتههايشان، مدارك سياسي زندگيشان به غارت رفته بود. اين تصوير پايان زندگي داريوش و پروانه فروهر است. پس از سالهاي سال تلاش و ايثاري كه در راه آزادي و آبادي ميهن كردند. زهر تلخ اين فاجعه در رگهايم جاري است، در تنگناي هر روز به اين خيانت انديشيدهام، به پدرو مادرم در محاصره تيغهاي برندهي قاتلان در حرم خانهشان و به نگاه نجيبشان به عنوان آخرين وداع با يكديگر. «از شما مي پرسم واژه عدالت را در سرزمين ما چگونه معنا مي كنند؟!!»
نويسنده و پژوهندهي نامدار ايرانزمين، سعيدي سيرجاني كوتاه هنگامي پيش از دستگيرياش در يك مصاحبه ميگويد: من روزيكه داشتند عليه من توي خيابانها تظاهرات ميكردند، پرچم برداشته بودند، بنده شدم سلمان رشدي دوم.
در خانه را باز گذاشته بودم، توي حياط خانهام خوابيدم، تابستان بود، گفتم هركه ميخواهد مرا بكشد، بيايد بكشد. بگذار اين قطرهي خون در راه ايران ريخته بشه، تا ببينم آينده چه ميشه. او در نامه سرگشادهاش به خامنهاي، مي گويد: آدمي زادهام، آزادهام، دليلش تقديم همين نامه است كه در حكم فرمان آتش است و نوشيدن جام شوكران. بگذاريد آيندگان بدانند كه در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردميكه دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند. آن آزادمرد فرهيخته و ايرانپرست دلاور را به بند كشيدند، در زندان به او بي حرمتيها كردند و سرانجام جان گرانقدرش را گرفتند.
به نداي اين جانباختگان و ايرانپرستان گوش فرا دهيم. نگذاريم كه خون اين فرزانگان ايرانزمين كه براي دفاع از آزادي و حقوق انساني و شرف و حيثيت ايرانيان، ستمگرانه بر زمين جاري گشت، بيهوده گردد. بياييم از اين پراكندگيهاي گروهي و چندپاره گيهاي خودمدار، كه ما را اين چنين خوار و ضعيف و ناكام و درمانده كرده است، فاصله بگيريم و در راستاي بسيج يك جنبش فراگير مشترك و ملي دست دردست يكديگر بگذاريم و براي آزادي و سربلندي ملت و ميهنمان و سامان فردايي كه اين تاريكي و سيهروزي سي ساله، از كشور ما رخت بربندد و واژه آزادي، مهر و داد و مردمي و «عدالت» در سرزمين ما، نهادينه معنا گردد، بكوشيم. اگر اين چنين بخواهيم، آن روز دور نمي باشد.
المان: دکتر حسن کیا نزاد
۱۳۸۷ دی ۳, سهشنبه
پيرامون نامه بازرگان به محمدرضا شاه پهلوي
آلمان: دكتر حسن كيانزاد
پيرامون نامه بازرگان به محمدرضا شاه پهلوي
انقلاب 57 و حافظه تاريخي ايرانيان
آقاي ابراهيم يزدي دبير كل نهضت آزادي ايران در تاريخ 21 مهرماه 1387 پس از 29 سال نامهاي از مرحوم مهندس بازرگان، نخست وزير دولت موقت خميني به تاريخ نهم آذرماه 1358 را، كه به محمدرضاشاه پهلوي نوشته بود، براي انتشار در اختيار ايران نيوز، سايت نهضت آزادي مي گذارد. در اين ميان تني چند از صاحبنظران بويژه در برون مرز از جمله آقاي مسعود بهنود نويسنده و روزنامهنگار، بانو الههي بقراط و دكتر منصور بياتزاده از سازمان سوسياليست ايران، به نقد از آن نامه پرداختهاند. در اين نامه آقاي بازرگان با اشاره به اشغال سفارت آمريكا و گروگانگيري كاركنان آن از سوي دانشجويان خط امام مي نويسد:
« وضع وحشتناك حاضر و مساله لاينحلي كه گروگانگيري اعضاي سفارت آمريكا و سرسختي طرفين دعوي بر سر استرداد شما بوجود آورده است و مي رود كه خداي نخواسته، عالمي به آتش و مرگ كشيده شود، از روي صداقت و حسن نيت پيشنهاد ميكند كه «اعليحضرت سابق آقاي محمدرضا پهلوي» با يك «ژست عالي تاريخي و در عين حال ساده»، اعلام مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محكمه بنمايند و همچنين جناب بازرگان اضافه ميكند كه «كليد نجات مملكت و باز شدن گره كور بين الملل و همچنين آزادي وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است». سپس با تشويق شاه به انجام بيدرنگ اين كار به خاطر دوستي و خدمتگزاري به هموطنانش، مدعي ميگردد كه آن هنگام گروگانها آزاد خواهند گرديد، حمله به ايران و مصائب اجتماعي مرتفع ميشود، اروپا و آسيا از نگراني بيرون مي آيند و بالاخره شهرت جهاني و افتخار خدمت بينظيري كه كفارهاي از گذشته و آبرويي براي آينده خواهد بود، مي خريد. آقاي مسعود بهنود با اشاره به اين نامه، زير عنوان «عجب كاري نكرد پادشاه» سخن از «ساده دلي» و «خوشباشي» مهندس بازرگان به ميان آورد. و مي نويسد: همه كساني كه آن روز براي او نقشه ميكشيدند و درظاهر احترامش را مي داشتند، تا از قم فرمان رسيد «ضعيفيد آقا ضعيف» ،در دلشان چه ريشخندي داشتند به اين همه سادهدلي، نه فقط در شناخت همانها كه روز دركنارش بودند، با او نماز مي خواندند و به او اقتدا مي كردند در نماز، بلكه در شناخت جهان هم سادهدلي بود.
آقاي دكتر منصور بياتزده، دبير سازمان سوسياليستهاي ايران كه يك سوسياليست مصدقي است در د فاع از بازرگان با اشاره به نوشتار مسعود بهنود مي نويسند: اگر بنا باشد قضاوتي عادلانه و بي غرضانه نسبت به محتوي نامهي وي به شاه سابق ايران نمود، حتما بايد معيار سنجش و برخورد، نه فقط بر پايه مواضع سياسي فردي و يا گروهي باشد، همچنين ضروري است در اين سنجش و قضاوت به ارزشهاي دموكراتيك و ميهندوستي، استقلال طلبي و دفاع از تماميت ارضي ايران نيز توجه نمود و قضاوت كرد كه چرا او 25 روز پس از استفعا از مقام نخست وزيري آنرا نوشته است. آيا «سادهانگاري» او باعث شده بود كه او يك چنين سياست و روشي را برگزيند و يا اينكه وي به خطرات ناشي از بالا گرفتن اختلافات با ايالات متحده و در رابطه با اشغال سفارت، او از وظايف ملي خود مي دانسته كه بعنوان يك شهروند وطنپرست، در جستجوي پيداكردن راه حل براي پايان دادن به معضل و مشكل باشد. آقاي دكتر بياتزاده سپس اشاره ميكنند، اگر محمدرضاشاه حاضر شده بود به نامهي مهندس بازرگان پاسخ دهد و تلويحاُ اعلام نموده بود كه حاضر به مراجعت به ايران و شركت در يك دادگاه مي باشد، ولي براي مراجعت و شركت در دادگاه، شرايط خود را مطرح مي نمود و در آن رابطه به چگونگي برگزاري يك دادگاه صالح، نه يك دادگاه چند ساعته در اطاقهاي دربسته كه حتا حكمش از قبل نوشته شده بود، تاكيد مي ورزيد و در آن رابطه ضمانت بينالملل را طلب، مي نمود. اما محمدرضا شاه- اگر چه به چگونگي وضع و موفقيت ايران وجهان آگاه بود- به نامه مهندس بازرگان جواب نداد. آنهم شايد بدين خاطر كه تصور مينمود با بالا گرفتن و تشديد اختلافات، احتمالاً ارتش ايالات متحده به ايران حمله خواهد كرد و در نتيجه تخت و تاج از دست رفته در شرايط انقلاب 57، همان انقلابي كه عليه ظلم و فساد و بيقانوني به پا شده بود و پادشاه صداي آن را نيز در زمانيكه هنوز خود را پادشاه ايران ميدانست، شنيده بود، مجدداً بدست خواهد آورد.
نخست اينكه، ميگويند شهبانو فرح گفتهاند چنين نامهاي بدست شاه نرسيده است.
بي شك آقاي دكتر ابراهيم يزدي جانشين مهندس بازرگان بهتر از هر فرد ديگري ميتوانند پاسخ دهند كه در آن هنگام چه بر سر نامه آمده، در محاق سانسور چه كساني قرار گرفته و چرا ايشان، آنرا اكنون پس از بيست و نه سال انتشار دادهاند. اما اگر جناب دكتر بياتزاده و ديگر همفكرانشان بمانند همهي مردم ايران به حافظه تاريخي سه دههي گذشته رجوع كنند و به رويدادها و گويشها و خواستهاي سردمداران انقلاب اسلامي و بويژه رهبران آن و مردم انقلاب زده توجه بدارند، در مي يابند كه يكي از شروط روح الله خميني براي بازگشت از پاريس به تهران، اين بود كه، شاه از ايران خارج شود. سرانجام هم اسباب و ابزار اين بيرون رفت شاه را راويان با پشتيباني بيگانگان بويژه آمريكا و مشاركت دست اندركاران دولت كارتر چون سيروس ونس، برژينسكي و رمزي كلارك و هويزرها فراهم ساختند، او و خانوادهاش را در بدر و آوارهي جهان كردند. حال در جو حاكم تنشهاي پس انقلاب، بيقانوني و كشتار و خونريزي و از هم گسيختگي جامعهي ايران، نخست وزير تحقير شده و بي حرمت گشته از سوي خميني و پيرامونيانش كه بنابر گفتهي خود، تبديل به يك چاقوي بي دسته شده و در برگشت از سفر الجزاير بواسطه ديدارش با برژينسكي مشاور امنيتي كارتر سخت مورد سرزنش نزديكان خميني از جمله، رفسنجاني، خامنهاي و بهشتي قرار ميگيرد كه چرا با برژينسكي ديدار كردي، آنچنان عرصه كار و بي عملي بر او تنگ مي گردد كه يكروز پس از گروگانگيري سفارت آمريكا پس از 275 روز صدارت، استعفاي خود را تقديم رهبرش خميني ميكند و دلايل آن را اين گونه بيان ميدارد: نظر به اينكه دخالتها، مزاحمتها، مخالفت و اختلافات نظرها انجام وظايف محوله و ادامهي مسئوليت را براي همكاران و اينجانب مدتي است غيرممكن ساخته و در شرايط تاريخي حساس حاضر، نجات مملكت و به ثمررساندن انقلاب بدون وحدت كلمه، و وحدت مديريت، موثر نيست . بدينوسيله استعفاي خود را تقديم ميدارد تا به نحوي كه مقتضي ميدانند، كليد امور را در فرمان رهبري بگيرند، يا داوطلباني را كه با آنها هماهنگي وجود داشته باشد، مأمور تشكيل دولت فرمايند.
اكنون، جناب دكتر بياتزاده، چگونه است كه مي خواستند، پادشاهي را كه در هفتهها و روزهاي پرتنش و بحراني پيش از پيروزي انقلاب، انقلابيان و رهبرانش با نابردباري و دامنزدن به آتش خشم و قهرو كين مردم نسبت به دولت وقت، بي صبرانه مجبور به ترك كشور و آنهم با كمكگيري و رايزني با عوامل بيگانه كه در فراز به آنها اشاره برديم، بكنند، حال پس از اينكه بر اريكه قدرت نشستند و تمام نهادهاي اداري و حقوقي، نظامي و اطلاعاتي را دردست گرفته و در همان روزها و هفتههاي نخستين با بوجود آوردن فضاي هولناك اختناق، ارعاب و تهديد و دستگيري صدها نفر از رجال و دست دركاران رژيم گذشته و محاكمات چندساعته و اجراي حكم اعدام درجهداران و اميران ارتش - كه با صلاحديد جناب بازرگان و آيتالله طالقاني كه به آنها گفته بودند، خود را به مقامات مسئول معرفي كنند مشكلي در ميان نيست- ميخواستند اورا بار ديگر به ايران بازگردانند؟! و براي رسيدن به اين خواست، به فرمان خميني و با شگرد گروگانگيري چند صد نفر از كاركنان سفارت آمريكا و با زيرپا گذاشتن تمامي اصول و عرف بينالملل و مصونيت ديپلوماتيك آنان، به گونهي عامل فشار، دست يازيدند و مناسبات و مصالح ملي ميهن ما را در جهان مورد خطر جدي قرار دادند، آنهم براي بازگرداندن پادشاهي سرگردان، در چنگال يك بيماري لاعلاج گرفتار، كه هفتهها و روزهاي پاياني زندگياش را به سر مي آورد. و اين كافي نبود، از سوي ديگر، صادق قطبزاده كه سفارش قفس نگهداري و دورگرداني شاهايران را داده بود با برقرار كردن ارتباط با ديكتاتور پاناما ژنرال نوريگا – كه به همكاري با قاچاقچيان مواد مخدر معروف بود- مي خواست با دادن دهها ميليون دلار به او، هواپيماي حامل محمدرضا شاه را در فرودگاه بينالمللي پاناما كه ساعتها در حال انتظار به سر ميبرد، تا به سوي قاهره پرواز كند، گروگان بگيرد و به ايران ببرد. جناب دكتر بياتزاده، شما به عنوان يكي از چهرههاي سرشناس و انديشهور و منتقد جامعهي برونمرزي، كه در ميهنپرستيتان و باورتان به دموكراسي و تماميت ارضي و استقلال ايرانزمين، شكي نيست و بر اين پايه هم همواره عمل كردهايد، چگونه است كه در رابطه با نوشتار آقاي مسعود بهنود «عجب كاري نكرد پادشاه» برپايه همان «معيار سنجش و قضاوت» كه شما اشاره برده و ميگوييد - «نبايد فقط بر پايه مواضع سياسي فردي و ياگروهي باشد، بلكه بايد به ارزشهاي دموكراتيك و ميهندوستي و استقلال طلبي توجه كرد، «سادهدلي» بازرگان را بنا بر گفته آقاي مسعود بهنود به زير انتقاد برده و در دفاع از بازرگان مي نويسيد، آيا «سادهانگاري» او باعث شده بود تا وي چنان سياست و روشي را اتخاذ نمايد و يا اينكه وي به خطراتي كه بالا گرفتن اختلافات بين دولتهاي ايران و ايالات متحده آمريكا در رابطه با اشغال سفارت آمريكا با خود توانسته است، بهمراه داشته باشد، مي انديشيد. و در آن رابطه از وظايف ملي خود ميدانسته است كه بعنوان يك شهروند وطنپرست ايراني در جستجوي پيداكردن راه حل براي پايان دادن به ان مشكل و معضل باشد، خود يكسويه قضاوت كرده و براي دفاع از بازرگان، حقوق دموكراتيك دگرانديشان را كه همواره بر آن تكيه ميكنيد و همچنين رويدادهاي ملي را مورد تحليل قرار ميدهيد، ازنظر به دور داشته، و ميگوييد كه آقاي مسعود بهنود به جو ضدبازرگان دامن زده و كوشش نموده تا بدون توجه به خصوصيات شخصي او، شخصيت سياسي اورا، خدشهدار كند.
انتشار اين نامه پس از 29 سال، كه از سوي دكتر ابراهيم يزدي انجام گرفته است، و بايد از او پرسيده شود كه چه شگردي در پس آن نهفته است- صاحبنظران سياسي را بر آن ميدارد كه با استفاده از يك چنين اسنادي دست به يك بازنگري روشنگرانه از گذشته بيازند. بنيانگزار جمهوري اسلامي خميني و ديگر رهبران خرد و بزرگ ملي و مذهبي، فرايند پيروزي انقلاب 57 و سقوط رژيم پادشاهي را، آغاز شكلگيريي يك جامعه باز و آزاد و مردمسالار بر پايه منشور جهاني حقوق بشر به شمار آورده و آنرا جشن گرفته بودند. اما ديري نپاييد كه مردم ايران در همان ماههاي نخستين و هم امروز پس از گذشت سي سال از آن فاجعه ملي، با چشم باز و خردبين و همچنين با مراجعه به «حافظه تاريخي» اشان، پي بردند، كه ميهنشان برابر چه پيامدهاي هولناك و ويرانگري قرار گرفته است. و در اين راستا است كه بايد همهي آن مسئؤلين و در صف نخستيناش، بازرگان و ياران نزديك او درنهضت آزادي و به ويژه دكتر ابراهيم يزدي، كه در تمام مراحل بازگشت خميني به ايران، يكي از مشاورين نزديك به او بود و او را همراهي ميكرد و پس از بازگشت به ايران، نقش مهمي را در شوراي انقلاب اسلامي عهدهدار بود، - كه تمامي امور از جمله شيوه اداره دادگاههاي انقلاب و چگونگي احكاماش در آنجا مورد بررسي قرار ميگرفت - بايد به مردم ايران پاسخ ميدادند كه چرا در برابر ديكتاتوري خونريز و كينهجوي خميني، كه خود بر ملت ايران تحميل كرده بودند، گام به گام پس نشستند، سكوت كردند، تسليم گشتند و مسئوليتهاي خود را حقيرانه و جبونانه در برابر مردم ايران زيرپا گذاشتند.
چرا نخست وزير دولت موقت كه مسئول اجراي قوانين و اداره امور كشور بود در برابر آنهمه جنايات و انسانكشيها، و سركوب و فضاي اختناق سكوت ميكند و ميزان و عدل الهي را كه همواره تبليغش را ميكرد و اكنون هم جانشينانش آنرا به عنوان يك شعار، زينتبخش سايت خبري و تحليلي ميزان نيوز، ارگان نهضت آزادي كرده اند- به گونهي : پيامبران را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ميزان را فرو فرستاديم تا مردم به دادگري بر خيزند- زيرپا گذاردند و مردمي را كه به آنها اعتماد كرده بودند، كت بسته و بيدفاع تسليم ضحاك زمان «خميني» كردند و خود به تماشاي كربلاي خونين و عزاي حسيني، كه برپا كرده بودند، دونكسوتانه به نُدبه و زاري نشستند. و چرا بازرگان نخست وزير دولت موقت خميني، از نيروهاي انتظامي براي جلوگيري از يورش و اشغال سفارت آمريكا از سوي توطئهگران و تنشآفرينان خط امامي و دستگيري آنها اقدامي ننمود و به ولايت خدايي مولايش خميني اعتراض نكرد؟ بلكه يكروز پس از اشغال سفارت آمريكا، با خواري و درماندگي استعفاي خود را تقديم او نمود و بيست و پنج روز پس از آن، در تاريخ نهم آذرماه 1358 نامهاي به محمدرضا شاه نوشت و از او پس از اشاره به خطرات ناشي از اشغال سفارت آمريكا و اختلافات بر سر استرداد او به ايران، ياري طلبيد، كه به وطن بازگرديد، زيرا كه كليد حل اين مشكل و معضل تنها در دست شما است، گروگانها آزاد ميشوند، حمله به ايران و مصائب اجتماعي مرتفع مي شوند و آنهنگام شاه به شهرت جهاني و افتخار مي رسند. جناب دكتر بياتزاده بفرماييد و مارا و مردم زيرستم ايران را آگاه سازيد كه بر پايه كدام «سنجش و ميزان عقلاني و ارزشهاي دموكراتيك» مورد نظر شما، ميتوان پذيرفت كه نخستوزيري- آنگونه كه خود در استعفانامهاش به خميني مي نويسد- «در شرايط تاريخي حساس»، سنگر و مسئوليت صدارت و كار و خدمت به مردم را ترك ميكند، به او يعني خميني توصيه ميكند، كه به نحوي كه مقتضي مي داند، كليه امور را در فرمان رهبري خود بگيرد، يعني ديكتاتوري مطلق، و سپس از پادشاهي كه در بستر مرگ و در روزهاي پاياني زندگياش، در بدر در جهان به دنبال پناهگاهي ميگردد، بخواهد كه برگرد و مشكل ما را حل كن؟ بفرماييد آن ارزشهاي دموكراتيك و دادگري مردمي و حرمت به حقوق انساني كه بخاطرش انقلاب 57 را برپا كردند، چه شد و چرا رنگ باخت؟ برخلاف نظر مسعود بهنود، نوشتن اين نامه به پادشاه نه از روي «ساده دلي» و يا «سادهانگاري» بازرگان بود، بلكه دغدغهي خاطر او به سبب شدت گيري بُحراني بود كه مي توانست پس از اشغال سفارت آمريكا، موجب حملهي احتمالي آمريكا براي آزادي شهروندانشان شود و در صورت پيروزي، شرايطي را در كشور بوجود آورد كه نظامي كه هنوز در گيرو دار كشمكش هاي صاحبان قدرت و سهمبگيري و غارت اموال مردم و ثروت سرمايهداران فراري از كشور بود و هنوز ثبات كامل نيافته بود، متزلزل شود و شاه بيمار بارديگر به كشور بازگردد و آن هنگام فاتحهي انقلاب اسلامي خوانده شود. توجه به بخش پاياني نامه بازرگان مهم است كه ميگويد، «اين را هم بدانيد كه در صورت خودداري از اين شهامت مردانه، وضع مردم ايران و دنيا طوري نيست كه به سلامت و به سلطنت برگرديد. عاقلانهترين و خوشعاقبتترين راهحل همان است كه عرض كردم. خداوند الرحمن الراحمين است و در توبه و سعادت را به روي بندگان باز گذاشته است!!
آقاي بازرگان كه ساليان دراز به عنوان يك مرد مذهبي سياسي، دمساز ملايان بوده و از مصاحبت با آنان بهره برده و به روحيات آنان و بويژه آخوند خميني آشنا بوده، خوب ميدانسته است كه اگر محمدرضاشاه پهلوي دعوت اورا پذيرفته بود و پا در خاك ايران ميگذاشت، در آن ماههاي نخستين پس از انقلاب كه قصابان و روانپريشان و خونريزان جنايتكاري چون خلخالي و غفاري و ديگر اراذل و اوباشي كه جز درندگي و كينهتوزي و انتقامجويي، آموزهاي ديگر از زندگي نداشتند، چه برسر او ميآوردند. ميگويند كه جناب بازرگان به شفاعت هويدا و بانو فرخروپارسا نزد امام امتاش رفته بوده است، و همچنين در رابطه با سپهبُد ناصر مقدم كه مرد با دين و ايمان و با تقوايي بوده است. بازرگان سرهنگ داورپناه را با يك دستخط به دادگاه مي فرستد با اين مضمون كه « به زبانم نميگردد وگرنه بايد ميگفتم نقش تيمسار در پيروزي انقلاب از امام هم مهمتر از و تاثيرگذارتر بود. اما آن خونآشامان به فرمان رهبرشان همه را از دم تيغ بُران قهر و كين تازياني گذراندند و گويي خداوند الرحم الراحمين بازرگان راهم به گروگان گرفتند و درهاي توبه و سعادت را به روي بندگانش بستند.
به باور من، نامه بازرگان به شاه، آگاهانه و با هدف بود و يك نوع «خوشخدمتي» به رهبر معظم انقلاب و اين سندي است كه از او بر جاي مانده است و هرگز بار سنگين اشتباهات و خطاهاي سياسي او و يارانش در نهضت آزادي و به ويژه ابراهيم يزدي را، در فرمانبرداري از خميني، كه ملت ما را به بند استبداد و ارتجاع مذهبي كشيد و ميهن ايرانيان را اين چنين ويران ساخت، سبك نميكند و اورا از سنجش و ميزان و قضاوت راستين تاريخ بدور نميدارد.
من اين نوشتار را با آوردهايي از يك مصاحبهي تاريخي دكترمحمد مصدق رهبر نهضت ملي ايران پايان ميبرم و ميگويم كه آن رجل سياسي كه تلخي و سردي و گرمي بسياري را در زندگي خود از سرگذرانده بود، شناخت درستي از آخوندهايي چونان خميني داشت و ما ايرانيان و بويژه روشنفكران در بهمن 1357 همراه توطئهاي گشتيم كه ارتجاع و استبداد سياه به همراهي بيگانگان بر ملت و كشورمان تحميل كردند كه هنوز هم پس از سه دهه از آن رهايي نداريم.
دكتر مصدق درمصاحبهاي با خبرنگار فرانسه« آندره هريسو» در تاريخ 15 ژوييه 1951 ميگويد: اميدوارم سركردههاي شيعه قصد جدي براي ورود به عرصه سياست نداشته باشند. اگر چنين شود، ايران در آستانهي وضعيت فاجعهآميزي قرار خواهد گرفت كه بدواً همسايگان ايران را در حالت جنگي با ما قرار ميدهد. من واقعاً از اين تشكيلات مذهبي هراس دارم. درست است كه ما مسلمان هستيم ولي در واقع عرب نيستيم! بدين ترتيب تشكيلات آخوندي شيعه با آن سلسله مراتب و امكانات اگر به قدرت دست يابند، ما در داخل مواجه با انقلابي خونين خواهيم شد و در خارج بايد نتايج جهاد عليه عراق، اردن و سوريه را تحمل كنيم. فكر نميكنم كه مصر و حتا اسراييل مداخله كنند. به هرحال اگر اين فرض آخري تحقق پيدا كند، يك آيتاللهي وارد عرصه ميشود و نهضتي مالامال از نفرت عليه غرب، و ضديهود و دشمني با عربهاي سني به راه خواهد انداخت و اي بسا كه خيابانهاي ما جاي جسد و خون خواهد شد.
انقلاب اسلامي 57 با پيامدهاي ويرانگرش بر درستي گفتههاي مصدق مُهر تاييد ميگذارد و تاريخ همواره تكرار ميگردد، اما ما از آن درس نميگيريم
المان دکتر حسن کیا نزاد
پيرامون نامه بازرگان به محمدرضا شاه پهلوي
انقلاب 57 و حافظه تاريخي ايرانيان
آقاي ابراهيم يزدي دبير كل نهضت آزادي ايران در تاريخ 21 مهرماه 1387 پس از 29 سال نامهاي از مرحوم مهندس بازرگان، نخست وزير دولت موقت خميني به تاريخ نهم آذرماه 1358 را، كه به محمدرضاشاه پهلوي نوشته بود، براي انتشار در اختيار ايران نيوز، سايت نهضت آزادي مي گذارد. در اين ميان تني چند از صاحبنظران بويژه در برون مرز از جمله آقاي مسعود بهنود نويسنده و روزنامهنگار، بانو الههي بقراط و دكتر منصور بياتزاده از سازمان سوسياليست ايران، به نقد از آن نامه پرداختهاند. در اين نامه آقاي بازرگان با اشاره به اشغال سفارت آمريكا و گروگانگيري كاركنان آن از سوي دانشجويان خط امام مي نويسد:
« وضع وحشتناك حاضر و مساله لاينحلي كه گروگانگيري اعضاي سفارت آمريكا و سرسختي طرفين دعوي بر سر استرداد شما بوجود آورده است و مي رود كه خداي نخواسته، عالمي به آتش و مرگ كشيده شود، از روي صداقت و حسن نيت پيشنهاد ميكند كه «اعليحضرت سابق آقاي محمدرضا پهلوي» با يك «ژست عالي تاريخي و در عين حال ساده»، اعلام مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محكمه بنمايند و همچنين جناب بازرگان اضافه ميكند كه «كليد نجات مملكت و باز شدن گره كور بين الملل و همچنين آزادي وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است». سپس با تشويق شاه به انجام بيدرنگ اين كار به خاطر دوستي و خدمتگزاري به هموطنانش، مدعي ميگردد كه آن هنگام گروگانها آزاد خواهند گرديد، حمله به ايران و مصائب اجتماعي مرتفع ميشود، اروپا و آسيا از نگراني بيرون مي آيند و بالاخره شهرت جهاني و افتخار خدمت بينظيري كه كفارهاي از گذشته و آبرويي براي آينده خواهد بود، مي خريد. آقاي مسعود بهنود با اشاره به اين نامه، زير عنوان «عجب كاري نكرد پادشاه» سخن از «ساده دلي» و «خوشباشي» مهندس بازرگان به ميان آورد. و مي نويسد: همه كساني كه آن روز براي او نقشه ميكشيدند و درظاهر احترامش را مي داشتند، تا از قم فرمان رسيد «ضعيفيد آقا ضعيف» ،در دلشان چه ريشخندي داشتند به اين همه سادهدلي، نه فقط در شناخت همانها كه روز دركنارش بودند، با او نماز مي خواندند و به او اقتدا مي كردند در نماز، بلكه در شناخت جهان هم سادهدلي بود.
آقاي دكتر منصور بياتزده، دبير سازمان سوسياليستهاي ايران كه يك سوسياليست مصدقي است در د فاع از بازرگان با اشاره به نوشتار مسعود بهنود مي نويسند: اگر بنا باشد قضاوتي عادلانه و بي غرضانه نسبت به محتوي نامهي وي به شاه سابق ايران نمود، حتما بايد معيار سنجش و برخورد، نه فقط بر پايه مواضع سياسي فردي و يا گروهي باشد، همچنين ضروري است در اين سنجش و قضاوت به ارزشهاي دموكراتيك و ميهندوستي، استقلال طلبي و دفاع از تماميت ارضي ايران نيز توجه نمود و قضاوت كرد كه چرا او 25 روز پس از استفعا از مقام نخست وزيري آنرا نوشته است. آيا «سادهانگاري» او باعث شده بود كه او يك چنين سياست و روشي را برگزيند و يا اينكه وي به خطرات ناشي از بالا گرفتن اختلافات با ايالات متحده و در رابطه با اشغال سفارت، او از وظايف ملي خود مي دانسته كه بعنوان يك شهروند وطنپرست، در جستجوي پيداكردن راه حل براي پايان دادن به معضل و مشكل باشد. آقاي دكتر بياتزاده سپس اشاره ميكنند، اگر محمدرضاشاه حاضر شده بود به نامهي مهندس بازرگان پاسخ دهد و تلويحاُ اعلام نموده بود كه حاضر به مراجعت به ايران و شركت در يك دادگاه مي باشد، ولي براي مراجعت و شركت در دادگاه، شرايط خود را مطرح مي نمود و در آن رابطه به چگونگي برگزاري يك دادگاه صالح، نه يك دادگاه چند ساعته در اطاقهاي دربسته كه حتا حكمش از قبل نوشته شده بود، تاكيد مي ورزيد و در آن رابطه ضمانت بينالملل را طلب، مي نمود. اما محمدرضا شاه- اگر چه به چگونگي وضع و موفقيت ايران وجهان آگاه بود- به نامه مهندس بازرگان جواب نداد. آنهم شايد بدين خاطر كه تصور مينمود با بالا گرفتن و تشديد اختلافات، احتمالاً ارتش ايالات متحده به ايران حمله خواهد كرد و در نتيجه تخت و تاج از دست رفته در شرايط انقلاب 57، همان انقلابي كه عليه ظلم و فساد و بيقانوني به پا شده بود و پادشاه صداي آن را نيز در زمانيكه هنوز خود را پادشاه ايران ميدانست، شنيده بود، مجدداً بدست خواهد آورد.
نخست اينكه، ميگويند شهبانو فرح گفتهاند چنين نامهاي بدست شاه نرسيده است.
بي شك آقاي دكتر ابراهيم يزدي جانشين مهندس بازرگان بهتر از هر فرد ديگري ميتوانند پاسخ دهند كه در آن هنگام چه بر سر نامه آمده، در محاق سانسور چه كساني قرار گرفته و چرا ايشان، آنرا اكنون پس از بيست و نه سال انتشار دادهاند. اما اگر جناب دكتر بياتزاده و ديگر همفكرانشان بمانند همهي مردم ايران به حافظه تاريخي سه دههي گذشته رجوع كنند و به رويدادها و گويشها و خواستهاي سردمداران انقلاب اسلامي و بويژه رهبران آن و مردم انقلاب زده توجه بدارند، در مي يابند كه يكي از شروط روح الله خميني براي بازگشت از پاريس به تهران، اين بود كه، شاه از ايران خارج شود. سرانجام هم اسباب و ابزار اين بيرون رفت شاه را راويان با پشتيباني بيگانگان بويژه آمريكا و مشاركت دست اندركاران دولت كارتر چون سيروس ونس، برژينسكي و رمزي كلارك و هويزرها فراهم ساختند، او و خانوادهاش را در بدر و آوارهي جهان كردند. حال در جو حاكم تنشهاي پس انقلاب، بيقانوني و كشتار و خونريزي و از هم گسيختگي جامعهي ايران، نخست وزير تحقير شده و بي حرمت گشته از سوي خميني و پيرامونيانش كه بنابر گفتهي خود، تبديل به يك چاقوي بي دسته شده و در برگشت از سفر الجزاير بواسطه ديدارش با برژينسكي مشاور امنيتي كارتر سخت مورد سرزنش نزديكان خميني از جمله، رفسنجاني، خامنهاي و بهشتي قرار ميگيرد كه چرا با برژينسكي ديدار كردي، آنچنان عرصه كار و بي عملي بر او تنگ مي گردد كه يكروز پس از گروگانگيري سفارت آمريكا پس از 275 روز صدارت، استعفاي خود را تقديم رهبرش خميني ميكند و دلايل آن را اين گونه بيان ميدارد: نظر به اينكه دخالتها، مزاحمتها، مخالفت و اختلافات نظرها انجام وظايف محوله و ادامهي مسئوليت را براي همكاران و اينجانب مدتي است غيرممكن ساخته و در شرايط تاريخي حساس حاضر، نجات مملكت و به ثمررساندن انقلاب بدون وحدت كلمه، و وحدت مديريت، موثر نيست . بدينوسيله استعفاي خود را تقديم ميدارد تا به نحوي كه مقتضي ميدانند، كليد امور را در فرمان رهبري بگيرند، يا داوطلباني را كه با آنها هماهنگي وجود داشته باشد، مأمور تشكيل دولت فرمايند.
اكنون، جناب دكتر بياتزاده، چگونه است كه مي خواستند، پادشاهي را كه در هفتهها و روزهاي پرتنش و بحراني پيش از پيروزي انقلاب، انقلابيان و رهبرانش با نابردباري و دامنزدن به آتش خشم و قهرو كين مردم نسبت به دولت وقت، بي صبرانه مجبور به ترك كشور و آنهم با كمكگيري و رايزني با عوامل بيگانه كه در فراز به آنها اشاره برديم، بكنند، حال پس از اينكه بر اريكه قدرت نشستند و تمام نهادهاي اداري و حقوقي، نظامي و اطلاعاتي را دردست گرفته و در همان روزها و هفتههاي نخستين با بوجود آوردن فضاي هولناك اختناق، ارعاب و تهديد و دستگيري صدها نفر از رجال و دست دركاران رژيم گذشته و محاكمات چندساعته و اجراي حكم اعدام درجهداران و اميران ارتش - كه با صلاحديد جناب بازرگان و آيتالله طالقاني كه به آنها گفته بودند، خود را به مقامات مسئول معرفي كنند مشكلي در ميان نيست- ميخواستند اورا بار ديگر به ايران بازگردانند؟! و براي رسيدن به اين خواست، به فرمان خميني و با شگرد گروگانگيري چند صد نفر از كاركنان سفارت آمريكا و با زيرپا گذاشتن تمامي اصول و عرف بينالملل و مصونيت ديپلوماتيك آنان، به گونهي عامل فشار، دست يازيدند و مناسبات و مصالح ملي ميهن ما را در جهان مورد خطر جدي قرار دادند، آنهم براي بازگرداندن پادشاهي سرگردان، در چنگال يك بيماري لاعلاج گرفتار، كه هفتهها و روزهاي پاياني زندگياش را به سر مي آورد. و اين كافي نبود، از سوي ديگر، صادق قطبزاده كه سفارش قفس نگهداري و دورگرداني شاهايران را داده بود با برقرار كردن ارتباط با ديكتاتور پاناما ژنرال نوريگا – كه به همكاري با قاچاقچيان مواد مخدر معروف بود- مي خواست با دادن دهها ميليون دلار به او، هواپيماي حامل محمدرضا شاه را در فرودگاه بينالمللي پاناما كه ساعتها در حال انتظار به سر ميبرد، تا به سوي قاهره پرواز كند، گروگان بگيرد و به ايران ببرد. جناب دكتر بياتزاده، شما به عنوان يكي از چهرههاي سرشناس و انديشهور و منتقد جامعهي برونمرزي، كه در ميهنپرستيتان و باورتان به دموكراسي و تماميت ارضي و استقلال ايرانزمين، شكي نيست و بر اين پايه هم همواره عمل كردهايد، چگونه است كه در رابطه با نوشتار آقاي مسعود بهنود «عجب كاري نكرد پادشاه» برپايه همان «معيار سنجش و قضاوت» كه شما اشاره برده و ميگوييد - «نبايد فقط بر پايه مواضع سياسي فردي و ياگروهي باشد، بلكه بايد به ارزشهاي دموكراتيك و ميهندوستي و استقلال طلبي توجه كرد، «سادهدلي» بازرگان را بنا بر گفته آقاي مسعود بهنود به زير انتقاد برده و در دفاع از بازرگان مي نويسيد، آيا «سادهانگاري» او باعث شده بود تا وي چنان سياست و روشي را اتخاذ نمايد و يا اينكه وي به خطراتي كه بالا گرفتن اختلافات بين دولتهاي ايران و ايالات متحده آمريكا در رابطه با اشغال سفارت آمريكا با خود توانسته است، بهمراه داشته باشد، مي انديشيد. و در آن رابطه از وظايف ملي خود ميدانسته است كه بعنوان يك شهروند وطنپرست ايراني در جستجوي پيداكردن راه حل براي پايان دادن به ان مشكل و معضل باشد، خود يكسويه قضاوت كرده و براي دفاع از بازرگان، حقوق دموكراتيك دگرانديشان را كه همواره بر آن تكيه ميكنيد و همچنين رويدادهاي ملي را مورد تحليل قرار ميدهيد، ازنظر به دور داشته، و ميگوييد كه آقاي مسعود بهنود به جو ضدبازرگان دامن زده و كوشش نموده تا بدون توجه به خصوصيات شخصي او، شخصيت سياسي اورا، خدشهدار كند.
انتشار اين نامه پس از 29 سال، كه از سوي دكتر ابراهيم يزدي انجام گرفته است، و بايد از او پرسيده شود كه چه شگردي در پس آن نهفته است- صاحبنظران سياسي را بر آن ميدارد كه با استفاده از يك چنين اسنادي دست به يك بازنگري روشنگرانه از گذشته بيازند. بنيانگزار جمهوري اسلامي خميني و ديگر رهبران خرد و بزرگ ملي و مذهبي، فرايند پيروزي انقلاب 57 و سقوط رژيم پادشاهي را، آغاز شكلگيريي يك جامعه باز و آزاد و مردمسالار بر پايه منشور جهاني حقوق بشر به شمار آورده و آنرا جشن گرفته بودند. اما ديري نپاييد كه مردم ايران در همان ماههاي نخستين و هم امروز پس از گذشت سي سال از آن فاجعه ملي، با چشم باز و خردبين و همچنين با مراجعه به «حافظه تاريخي» اشان، پي بردند، كه ميهنشان برابر چه پيامدهاي هولناك و ويرانگري قرار گرفته است. و در اين راستا است كه بايد همهي آن مسئؤلين و در صف نخستيناش، بازرگان و ياران نزديك او درنهضت آزادي و به ويژه دكتر ابراهيم يزدي، كه در تمام مراحل بازگشت خميني به ايران، يكي از مشاورين نزديك به او بود و او را همراهي ميكرد و پس از بازگشت به ايران، نقش مهمي را در شوراي انقلاب اسلامي عهدهدار بود، - كه تمامي امور از جمله شيوه اداره دادگاههاي انقلاب و چگونگي احكاماش در آنجا مورد بررسي قرار ميگرفت - بايد به مردم ايران پاسخ ميدادند كه چرا در برابر ديكتاتوري خونريز و كينهجوي خميني، كه خود بر ملت ايران تحميل كرده بودند، گام به گام پس نشستند، سكوت كردند، تسليم گشتند و مسئوليتهاي خود را حقيرانه و جبونانه در برابر مردم ايران زيرپا گذاشتند.
چرا نخست وزير دولت موقت كه مسئول اجراي قوانين و اداره امور كشور بود در برابر آنهمه جنايات و انسانكشيها، و سركوب و فضاي اختناق سكوت ميكند و ميزان و عدل الهي را كه همواره تبليغش را ميكرد و اكنون هم جانشينانش آنرا به عنوان يك شعار، زينتبخش سايت خبري و تحليلي ميزان نيوز، ارگان نهضت آزادي كرده اند- به گونهي : پيامبران را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ميزان را فرو فرستاديم تا مردم به دادگري بر خيزند- زيرپا گذاردند و مردمي را كه به آنها اعتماد كرده بودند، كت بسته و بيدفاع تسليم ضحاك زمان «خميني» كردند و خود به تماشاي كربلاي خونين و عزاي حسيني، كه برپا كرده بودند، دونكسوتانه به نُدبه و زاري نشستند. و چرا بازرگان نخست وزير دولت موقت خميني، از نيروهاي انتظامي براي جلوگيري از يورش و اشغال سفارت آمريكا از سوي توطئهگران و تنشآفرينان خط امامي و دستگيري آنها اقدامي ننمود و به ولايت خدايي مولايش خميني اعتراض نكرد؟ بلكه يكروز پس از اشغال سفارت آمريكا، با خواري و درماندگي استعفاي خود را تقديم او نمود و بيست و پنج روز پس از آن، در تاريخ نهم آذرماه 1358 نامهاي به محمدرضا شاه نوشت و از او پس از اشاره به خطرات ناشي از اشغال سفارت آمريكا و اختلافات بر سر استرداد او به ايران، ياري طلبيد، كه به وطن بازگرديد، زيرا كه كليد حل اين مشكل و معضل تنها در دست شما است، گروگانها آزاد ميشوند، حمله به ايران و مصائب اجتماعي مرتفع مي شوند و آنهنگام شاه به شهرت جهاني و افتخار مي رسند. جناب دكتر بياتزاده بفرماييد و مارا و مردم زيرستم ايران را آگاه سازيد كه بر پايه كدام «سنجش و ميزان عقلاني و ارزشهاي دموكراتيك» مورد نظر شما، ميتوان پذيرفت كه نخستوزيري- آنگونه كه خود در استعفانامهاش به خميني مي نويسد- «در شرايط تاريخي حساس»، سنگر و مسئوليت صدارت و كار و خدمت به مردم را ترك ميكند، به او يعني خميني توصيه ميكند، كه به نحوي كه مقتضي مي داند، كليه امور را در فرمان رهبري خود بگيرد، يعني ديكتاتوري مطلق، و سپس از پادشاهي كه در بستر مرگ و در روزهاي پاياني زندگياش، در بدر در جهان به دنبال پناهگاهي ميگردد، بخواهد كه برگرد و مشكل ما را حل كن؟ بفرماييد آن ارزشهاي دموكراتيك و دادگري مردمي و حرمت به حقوق انساني كه بخاطرش انقلاب 57 را برپا كردند، چه شد و چرا رنگ باخت؟ برخلاف نظر مسعود بهنود، نوشتن اين نامه به پادشاه نه از روي «ساده دلي» و يا «سادهانگاري» بازرگان بود، بلكه دغدغهي خاطر او به سبب شدت گيري بُحراني بود كه مي توانست پس از اشغال سفارت آمريكا، موجب حملهي احتمالي آمريكا براي آزادي شهروندانشان شود و در صورت پيروزي، شرايطي را در كشور بوجود آورد كه نظامي كه هنوز در گيرو دار كشمكش هاي صاحبان قدرت و سهمبگيري و غارت اموال مردم و ثروت سرمايهداران فراري از كشور بود و هنوز ثبات كامل نيافته بود، متزلزل شود و شاه بيمار بارديگر به كشور بازگردد و آن هنگام فاتحهي انقلاب اسلامي خوانده شود. توجه به بخش پاياني نامه بازرگان مهم است كه ميگويد، «اين را هم بدانيد كه در صورت خودداري از اين شهامت مردانه، وضع مردم ايران و دنيا طوري نيست كه به سلامت و به سلطنت برگرديد. عاقلانهترين و خوشعاقبتترين راهحل همان است كه عرض كردم. خداوند الرحمن الراحمين است و در توبه و سعادت را به روي بندگان باز گذاشته است!!
آقاي بازرگان كه ساليان دراز به عنوان يك مرد مذهبي سياسي، دمساز ملايان بوده و از مصاحبت با آنان بهره برده و به روحيات آنان و بويژه آخوند خميني آشنا بوده، خوب ميدانسته است كه اگر محمدرضاشاه پهلوي دعوت اورا پذيرفته بود و پا در خاك ايران ميگذاشت، در آن ماههاي نخستين پس از انقلاب كه قصابان و روانپريشان و خونريزان جنايتكاري چون خلخالي و غفاري و ديگر اراذل و اوباشي كه جز درندگي و كينهتوزي و انتقامجويي، آموزهاي ديگر از زندگي نداشتند، چه برسر او ميآوردند. ميگويند كه جناب بازرگان به شفاعت هويدا و بانو فرخروپارسا نزد امام امتاش رفته بوده است، و همچنين در رابطه با سپهبُد ناصر مقدم كه مرد با دين و ايمان و با تقوايي بوده است. بازرگان سرهنگ داورپناه را با يك دستخط به دادگاه مي فرستد با اين مضمون كه « به زبانم نميگردد وگرنه بايد ميگفتم نقش تيمسار در پيروزي انقلاب از امام هم مهمتر از و تاثيرگذارتر بود. اما آن خونآشامان به فرمان رهبرشان همه را از دم تيغ بُران قهر و كين تازياني گذراندند و گويي خداوند الرحم الراحمين بازرگان راهم به گروگان گرفتند و درهاي توبه و سعادت را به روي بندگانش بستند.
به باور من، نامه بازرگان به شاه، آگاهانه و با هدف بود و يك نوع «خوشخدمتي» به رهبر معظم انقلاب و اين سندي است كه از او بر جاي مانده است و هرگز بار سنگين اشتباهات و خطاهاي سياسي او و يارانش در نهضت آزادي و به ويژه ابراهيم يزدي را، در فرمانبرداري از خميني، كه ملت ما را به بند استبداد و ارتجاع مذهبي كشيد و ميهن ايرانيان را اين چنين ويران ساخت، سبك نميكند و اورا از سنجش و ميزان و قضاوت راستين تاريخ بدور نميدارد.
من اين نوشتار را با آوردهايي از يك مصاحبهي تاريخي دكترمحمد مصدق رهبر نهضت ملي ايران پايان ميبرم و ميگويم كه آن رجل سياسي كه تلخي و سردي و گرمي بسياري را در زندگي خود از سرگذرانده بود، شناخت درستي از آخوندهايي چونان خميني داشت و ما ايرانيان و بويژه روشنفكران در بهمن 1357 همراه توطئهاي گشتيم كه ارتجاع و استبداد سياه به همراهي بيگانگان بر ملت و كشورمان تحميل كردند كه هنوز هم پس از سه دهه از آن رهايي نداريم.
دكتر مصدق درمصاحبهاي با خبرنگار فرانسه« آندره هريسو» در تاريخ 15 ژوييه 1951 ميگويد: اميدوارم سركردههاي شيعه قصد جدي براي ورود به عرصه سياست نداشته باشند. اگر چنين شود، ايران در آستانهي وضعيت فاجعهآميزي قرار خواهد گرفت كه بدواً همسايگان ايران را در حالت جنگي با ما قرار ميدهد. من واقعاً از اين تشكيلات مذهبي هراس دارم. درست است كه ما مسلمان هستيم ولي در واقع عرب نيستيم! بدين ترتيب تشكيلات آخوندي شيعه با آن سلسله مراتب و امكانات اگر به قدرت دست يابند، ما در داخل مواجه با انقلابي خونين خواهيم شد و در خارج بايد نتايج جهاد عليه عراق، اردن و سوريه را تحمل كنيم. فكر نميكنم كه مصر و حتا اسراييل مداخله كنند. به هرحال اگر اين فرض آخري تحقق پيدا كند، يك آيتاللهي وارد عرصه ميشود و نهضتي مالامال از نفرت عليه غرب، و ضديهود و دشمني با عربهاي سني به راه خواهد انداخت و اي بسا كه خيابانهاي ما جاي جسد و خون خواهد شد.
انقلاب اسلامي 57 با پيامدهاي ويرانگرش بر درستي گفتههاي مصدق مُهر تاييد ميگذارد و تاريخ همواره تكرار ميگردد، اما ما از آن درس نميگيريم
المان دکتر حسن کیا نزاد
اشتراک در:
پستها (Atom)